ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۱۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

.

از رود که می گوید
ماهی می شویم
از آسمان که می گوید
پرنده می شویم
از دریا که می گوید
مروارید می شویم
از ملکوت که می گوید
جبرئیل عظیم البال می شویم 
شاعری که
می دمد و آفتاب می شویم !
ذاکری که 
با یادآوریِ هر مهره از رشته تسبیحِ کلماتش 
دریایی از شعرِ تر 

برانگیزد.

.

.

ایلیا ـ  ۴ فروردین ۱۳۹۴ ـ سه شنبه ۱۷:۵۴

.

.

.

  • آسیه خوئی

.

به بادهای همواره بگو

گوشِ فلکِ جاسوس ، کر 

چشم دریچه های تاریک ، کور

زبان میدان های بی فوّاره و بی طراوت ، لال ؛

سرانجام

به دریای پر ترانه و غزل رسیده ایم

به عشق 

به رمز جاودانگی قطره ها

.

.

ایلیا ـ ۲۱ اسفند ۹۳ ـ  ۱۳:۳۱:۰۸ 

.

.

.

  • آسیه خوئی

.

نیامده است که بشنود : دیر آمده ای

آمده است ببیند
در شوره زار تفتیده ی سراب تان
مرواریدی ، خاطره ای
از دریاهای دیر و دور / بجا مانده آیا ؟
چه کرده اند با شما ؟
آنقدر سوخته اید که
خاکستر به باد می رود از استخوان تان
.
آمده است که در این هزاره نیز
غربال اش کنید
برایتان
           کلمه آورده است
.
.
ایلیا ـ 90/9/20 ـ یکشنبه 05:30 بامداد
.
.
.
  • آسیه خوئی

.

خسته و مجروح از زخم پیاپی در سماع افتاده بود

برگ هایش یک به یک ، پائیز را در خون خود طی می نمود

 

شاخه هایش در نبردی یک تنه با خنجرِ بادِ خزان

مثل پیچ و تاب نیزه ، از نفیرش قلب شب را می ربود

 

آسمان هم این ضیافت را نوا و نور شد با رعد و برق

رقص نوری شد به پا ، گویا خدا  با  " سِنج "  شعری می سرود

 

بادها با زوزه هاشان ، ابرها با سوسه هاشان ، گاه گاه

شبچره با عربده ها ، قاه قاه ها ؛ عمق شب را می فزود

 

این نهال از کِی چنین رقصی شکوه انگیز را آموخته !؟

ایستاده ، آستین در باد افشانده ، تن اش زخم و کبود !؟

 

ناگهان در لابلای شاخه هایش یک پرنده گریه کرد ...

.

ایلیا ـ دی ماه 1393

.

.

  • آسیه خوئی

.

رخ یار 

بی چهره نیست

رخ یار

بی صورت نیست

این را فقط رؤیابین ها نگفته اند

باد 

نقاش چیره دستی ست

وقتی قلم موی خود را به فرمان یار

به ابرهای سفید و طوسی می زند.

.

دیشب _ دوم فروردین 1394 _

باز هم باران بود و ماه

باز هم باران بود و کیمیای نگاه

باز هم باران بود و زمزمه های پیامبرانه ای در بهشت.

در میان ابرها

چهره ی خندان خدا بود یا بانوی آب ها ؟

یا فرشته ی بادها ؟

چه تفاوت دارد آیا ؟

در هر صورت باید بی اختیار از جایت بر می خاستی

لبخند می زدی

دست هایت را روی سینه ات می گذاشتی

و پی در پی می گفتی :

سلام ... سلام ... سلام ...

سلام بر حضرت اسرافیل که سرانجام 

تمام بادهای نَکبا را

از چهار سو در مشت های خود جمع کرد.

.

ایلیا

.

.

  • آسیه خوئی