"بی تو هر هوای این شهر ، حبس می شود" را چه می کنی؟
بی خودت به کوچه پس کوچه های خـواب و رویا چه می کنی؟
.
بی تو در تمامِ اوقاتِ بی زمان ، مکان ، بی تو در اَبَد ؛
_آسمانـ بدون ساعت_ بدون خود در آنجا چه می کنی؟
.
اینکه بُعدِ بی زمان ، بُعد بی مکان ، ندارد "من" و "تو"یی
بُعد دیگری به ابعادِ "بودن" ست ؛ حالا چه می کنی؟
.
بی بعید نیست نزدیکِ اشتباه ، افکارِ اینچنین
چون که با تو هم که هستم بپرسم از خود : آیا چه می کنی؟
.
با خودم حوالیِ ماه ، بی تو سخت دلتنگ می شوم
بی منم تو باز باشی ، بگو تو بی من اما چه می کنی؟
.
با تو نیز باز دلتنگ می شوم ، چرا ؟ این چه شیوه است ؟ :
وقتِ با تو بودنم ترسِ "بی تو بودنی ها چه میکنی" !!
.
* * *
.
این سؤال پُر جوابی ست : "قطب های آهن ربا چقدر
در کنار هم بپرسند این براده ها را چه می کنی؟"
.
کارِ ماست اینکه میدان برای جذب سازیم فصل را
فصلِ وصل ها مسیحای ما ! به طور سینا چه می کنی؟!
.
آسیه خوئی(ایلیا) _ 1382/5/7 ـ از مجموعه شعر "ایلیا" ـ ص 120
.
.
- ۱ نظر
- ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۳۹