ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۲۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

سعی کن ، یادآوری آنچه به من بخشیده بودی
یک لباسِ رزم با عطــر سفر پیچیده بودی

روی آن فانسقه ای تاکرده با یک جفت پوتین
با سکــوتی پر هیاهـو.. گوئیـا غمدیده بودی

گفته بودی دورِ پوتین ، بند را محکم ببندم
سنگ هــای بیشمــاری در بیابان دیـده بودی

در کمـر ، فانسقه را مانند یک زُنّـار بستـم
خارها از کوهِ بی بی شهربانو چیده بودی

چون مرا تنها فرستادی به شط - رنجی پر از زهر
مهره های مـار را از قبـل ، خـود ، سنجیده بودی

* * *
بار الها ! این تو بودی که به هر افتادن از بار
مـیـوه هــای دیگـری از درد را زائیــده بــودی

من چـه گویم از بنفشه زارها ، از تازیانه
خود گواهی ، مرهمی که یاس را باریده بودی

* * *
داستــان ِ سنـگ ها وُ آینـه ، یا سنـگ وُ گنجشـک
بازپرس از هر چه کور وُ کر : چرا خوابیده بودی؟

تیزیِ آیینه از هفتاد سنگ است ، آه ، آری ـ
ـ اینچنین شد ای برادر!  آنچه را بخشیده بودی

از پـدر گویی برایم ؛ از پسـر ، خود خوب دانم
آنچه مادر گفت ، گویم ؛ تا حسین فهمیده بودی

گفت کشتیبانِ هر طوفان : تو ای شورِ شقایق !
ای که بر هر لاله زاری چون سـری شوریده بودی

از که از سلخِ ستاره بازپرسی؟ ؛ بازجو باش ـ
ـ از همان ماهی که دورش سال ها چرخیده بودی

* * * 
آه آن پیراهنـی که داده بودی ، پوستم گشت
شـرحه شـرحه بازگفتم آنچه را پوشیده بودی !

.

آسیه خوئی ـ 7/ 12/ 90

.

.

 *پاورقی :

عنوان این شعر ، اقتباس از شعری از کتاب "زیارت نامه ی مرغ سَحَر و همخوانی دخترانِ خردادماه" ، سروده ی "سید علی صالحی" ست.

.

.

  • آسیه خوئی

نسیمی کز بن آن کاکل آیو / مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو

.

کوچه کوچه ، شهر تا شهر آمدم ، تو رَفته بودی
پیش پا ، با آب و جـارو ، خــانـه ها را رُفتـه بودی

.

ردّ پایت تا دوکوهه بوده ، این را قاصــدک گفت
پای هر کــوه از عــروج و اوج عنقـا گفتـه بودی

.

در حروف سربی ات بر روی گونی های سنگـر
عشق را با رنگ های اُخروی "ناگفته"* بــودی

.

از همان دورانِ مشق بچّگـی ، در زنـگ انشــــاء
پای درس بی حساب از حرف ها ، آشفته بودی

.

* * *

.

آه ، اینجا گوشه ی این کنج ِ خلوت ، خـالی از "من"
وَه چه زیبـــا با خــدا مثل فــــرشتـــــه خفتــه بودی

.

آسیه خوئی

.

*ناگفتنی ها : 
عشق ؛ آنچه که به زبان نمی آید و عاشقان حقیقی در عمل نشان می دهند.

 

.

.

  • آسیه خوئی