ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۱۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

.

یکی از راهبردهای بسیار مؤثر در اداره ی جامعه و هدایت آن به سوی کمال پیشرفت ، بهورزی و بهروزی ؛ به کار بردن تئوری انتخاب از سوی رهبران و مسئولینِ آن جامعه برای مردمان است.
تئوری انتخاب در مقابل تئوری کنترل بیرونی قرار دارد. کنترلی که در طی چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی کشور ما ـ ایران ـ ثمراتی جز آسیب های اجتماعی ، مذهبی و روابط سوءبین المللی نداشته است.

.
در تئوری انتخاب باید ضمن اطلاعات بسیار گسترده ای که در اختیار مردم قرار داده می شود ، به آنها این فرصت را بدهیم که حق انتخاب بهترین راهکارها را برای چگونه بهتر زیستن داشته باشند. اگر رهبران جوامع معتقد به شیوه و سبک خاصی از زندگی برای مردم خود هستند باید این حق را به تک تک افراد آن جامعه بدهند که آنها پس از آگاه شدن از اطلاعات کافی در باره ی آن سبک خاص و همچنین دیگر شیوه های زندگی ، می توانند به انتخاب خود حتی هر یک از شیوه های متفاوت دیگر را که هیچیک در تضاد با منافع کل جامعه نیست ، برگزینند.

.
در صورتی که رهبران جامعه بخواهند با تئوری کنترل بیرونی یعنی با تسلط شیوه ها و روش های برآمده از روان شناسیِ تحمیل ، اجبار ، تحکم ، زور و استفاده ی آمرانه از قدرت ؛ تمامی افراد جامعه را ملزم به اجرای سبک خاصی از زندگی کنند ؛ مسلم و واضح است که پذیرش و قبول این تحکمات را فقط آن قشر از جامعه انجام می دهند که در نگرش ها و عقاید خود با آن رهبران ، همسو و هم جهت و چه بسا هم پیاله هستند و دیگر اقشار نیز یا در مقابله با این جبر و استبداد برخواهند آمد و یا کاملا خونسردانه و بی تفاوت به راه و روش پیشین و مقبول خود ادامه خواهند داد.

.
یک جامعه ی سالم برای اجتناب از رفتارهای خودتخریبگر ، به روابط خوب و دوستانه بین رهبران و مردمان نیاز دارد. چرا که پیوند بین آنها باعث حفاظت رهبران و مردم در برابر رفتارهای مخاطره آمیز خواهد بود. جامعه برای ارائه ی کار کیفی و فکری بهتر و افزایش بهره وری ، نیازمند رابطه و پیوند خوب با رهبران است. اگر این رابطه ، رابطه ای مستبدانه و خصمانه و دیکتاتورمنشانه از سوی رهبران باشد ، همواره اکثر افراد جامعه ، درد و فلاکت و بدبختی و شکست و عدم موفقیت و مشکلات روزانه ی خود را به همان رهبر و رئیس و دولت و مسئولین نسبت می دهند.

.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

.

چه کسی تو را شکست ؟
ساقه ی تُرد نیلوفرینم ؟
کدام واژه ؟ کدام سطر ؟
تبرِ نازکای تنه ات گشت ؟
.
این پرنده ها 
که از آشیان لب های من
به سوی آسمان رهایی بال می گشایند
تو را به حرکتی دوباره 
و نگاهی تازه 
فرا می خوانند.
.
رنگ ها را ببین !
ببین ، پرنده چگونه در "آبی" پرواز می کند
اوج می گیرد
عشق می سازد ...
چگونه بر "سبز" می نشیند
آشیان می کند
و عشق می شود 
"سرخ" می شود ! ... 
ببین !
چگونه از "زرد" کوچ می کند
و از "سپیدِ" سرد می گریزد
بر ستیغ کوه ها می پرد
از وسعت دریاها عبور می کند
و در هجوم نیزه های آتشین خورشید
سایه ای "سبز"
و رودی خنک ،
عطشناک جستجو می کند !؟
.
پرنده یعنی عشق
عشق یعنی پرنده.
.
گوش کن صدای پرنده ها را ...
صدای این واژه ها را ...
ترنم عشق را
موسیقای پرواز
با نت های "دوست داشتن"
احیای گِل وجود
با سرانگشت های چیره ی باران ...

برخیز ساقه ی تُرد نیلوفرینم !
آواز چکاچک بال هاشان را می شنوی ؟ ...
.
.
آسیه خوئی ـ شهریور 1374 ـ آرشه های گیسو ـ ص 19 و 20
.
.
  • آسیه خوئی

.

این کشیدگیِ مدامِ استحاله های حیات
در مخیله ی تنگ و کوچکت
هنوز ادامه دارد.
زندگی و مرگ
این کودکانِ توأمانِ عشق
گام به گام ، سایه به سایه
با تو نفس می کشند
و دنباله ی دامنت را
تا برپایی حجله ات
رها نخواهند کرد.
زندگی ، مرگ ، عشق
همیشه این سه راهِ مرتبط
به حجله های سرِ چهارراه ها ختم شده اند !

* * *
فرسودگیِ سلول ها
دیری ست که با کهولتِ مغز
روی ریل پیشانی ات
به انتظار نشسته اند.
هنوز هم نمی خواهی قطاری بیاید
تا تو را به رؤیاهای پر از بی اندیشه بَرد.
تمرکز برای لحظه ای هم ممکن ات نیست.
چرا مانده ای ؟
حتی خورشید هم
هیچ رسالتی نداشته است.
برگ ها هم
در اسارت است 
که تن به رقصیدن داده اند.
همه با نیزه های خورشید
پرتابِ خاک ها شدیم
محکوم به تفکر شدیم.
چه اهانتی !
دروغ بزرگی !
ما همه تبعیدیِ خورشیدیم
حتی آنها که در کمین مرگ اند
با هنر رؤیابینی خویش
فقط می توانند به دیگرسوهای خیلی دور
ـ دور از خورشیدِ ما ـ
پرتاب شوند.
مگر در آن سوها
جایی هست 
که خورشیدی بر ما حکم نراند ؟
تا باز حکم چرخیدن
پیچیدن
رقصیدن
و آواز خواندن
بر ما تکلیف نشود ؟!
اینجا امواج صدای خنیاگران
حفره های لایه ی ازن را گسترده تر می کند.
آنها بیش از هر جنایتکاری
با دهان هاشان
کلمه را آلودند
کلمه را آلودند
مگر نه اینکه مخدرترین انرژی ها
آبی اند ؟!
ببین چگونه لکه های تخدیر
بر فیروزگیِ نگینِ انگشتری ات راه یافته است !؟
مسکالیتو و پیوت
نه دانه های خشخاش است
و نه برگ های حشیش  
تا که اطوار ناوال های خاموش را
با عمل های پیچیده ی حشّاشیونِ حسنِ صباح به غلط افتی !؟

* * *
اینجا پرهای قاصدک را در هوا
با آتشِ سیگارِ تفریح
می سوزانند.
وقتی که اینگونه در کوچه های ظهرِ سوزان
سخت راه می رویم ،
تو مگر خبری تازه تر آوردی
که می گویی : "بعضی وقت ها سوختن خوب است" !؟
سوختنِ تو مصنوعی ست
درست مثل آتش مصنوعی سیگارت
درست مثل شعله گرفتن پرهای آن قاصدک ها
ظهر آن روز که در کوچه های تب گرفته
با آتش مصنوعیِ میانِ انگشتانت
بوسه ای مصنوعی شان دادی !
.
"تفریح ، تفنن ، تنوع"
و من اما دچار تهوع می شوم.
"آنِ" تو خوش نیست ، خوب نیست
آناتِ شما به شادی نمی انجامد
انتهای کوچه های دودآگینِ مذهب شما
به میدانی بی فواره و بی طراوت ختم می شود
طرز وحدت متألهین مردود است
شیوه ی وحدت شما نیز ، باری ، مذموم.
چگونه از تماشای یک گل به وحدت نمی رسید ؟
من از تمامیِ شماها بیمارم
و سبد گل هایم را که بوی نارکوک گرفته است
بر سر فواره های میدان "تقی آباد" می پاشم
تا فواره ها صورتشان را آب بکشند.

* * *
جایی هست آیا ؟
سایه ی عدنی
سیاهچاله ای
برای مأوای "سحابی" ها
تا "دیگرنفوس" نیز در آن
زوج زوج درپیوندند ؟
قامتی بر پا کن
قدی قیامت انگیز.
.

.
آسیه خوئی ـ شهریور 1376 ـ آرشه های گیسو ـ ص 40 الی 43

.

.

  • آسیه خوئی

.

تشنه ام. 
.
**
واژگون 
از سقف ِ زمین ؛
ستون ِ نگاهم ، تیک می زند
نفسهای ِ شماره افتاده
در – قاب ِ دل - را
.
سبک تر از حرکت ِ شبنم
- مسخ ِ – 
تماشای ِ این باغ ِ بی نام و نشان
و دیدن ِ گل بوته های ِ ترفند و نیرنگ
روی بستر ِ تذهیب
.
لبهای ِ ممهور به سکوت
رقص ِ واژگان ِ دلهای ِ خموش
لحظات ِ گنگ و ناممنون
و تملق ؛
برای ِ تسخیر ِ حس ِ تعلق
.
ساقه های خواهش و فراموشی
به سان ِ پیچکهای ِ بی پروا
نوازش می دهد ، سرانگشتانم را
موجهای ِ چین چین ِ - شک و تردید – 
مُدام وول می خورند ، زیر ِ پوستم
.
حشراتی 
که توهم ،
حسهای ِ ساده شان را
تبدیل به شاخکهای درنده کرده
در حال ِ هلهله و پایکوبی
آفتاب و مه ، در کنار ِ هم
طوفان ِ خیال ، در انتظار ِ موج شکن
.
واقعیتهای ِ عریان
که هرگز، در دامان ِ خیاطی ماهر
مبدل نشدند ، به تن پوشی زیبا
صدای ِ فریادهای خفته ، قلقلک می دهد گوشم را
چشمانم ، خسته و کرخت
از تماشای ِ لحظات ِ تاول زای ِ این تکرارها
.
پوچی مدام و هماره 
قصور و ناتوانی
در امتداد ِ خطوط ِ سردرگم و دلگیر ِ زمین
سرازیرم
و در – مسخ ترین – لحظات ِ تپندگی
- تشنه ام - ...
.
تشنه ی صعود
مستی ِ باده ی ناب در خلاء
بیقراری ِ ماه و بوی دریا
عطر ِ ستاره و سادگی
و 
سپیده ای بارانی



"فرهین رام"

.

.

  • آسیه خوئی

.

سرشار از حسِ غلیظِ بودن
از ابتدای نردبانِ درکِ خورشید
پله پله بالا بیا
به انتظار خوشه های مویز.
.
انتظاری بس شیرین
به شیوه ی انگور.
.
همه ی خوشه ها را نچین
بگذار کیسه های سفید عشق
پر از دانه های مویز شود.
پس در هر زمستان
با فنجانِ داغِ هستی
دانه دانه گرم می شوی.
.
وَه ، چه شیرین است !
جرعه جرعه به خاطر بیاوری
انتظار سبز انگور را
بر داربستِ اندیشه ی تاک
وقتی از دار
از نردبان
تو را پایین می آورند
و کیسه ی سفیدت را می گشایند.
.
.
آسیه خوئی
.
.
  • آسیه خوئی

.

یا علی گفتیم وُ عشق آمد پدید
عشق آمد ، قطره ها ! دریا شوید
اینک این باران وُ آن مزروع تان
بر بچینید از برای جوع تان
هر چه گندم کاشتید ، این نان تان
از تنور ِ سینه اش بر جان تان
.
یا علی ! بر کوفیان هم نان دهی
سر دهی تا گــُرده ای ایمان دهی
برشکفت از قرص ِ نانت آفتاب
سنبله بر فرق ِ گندم خواست آب
.
چاه فریاد ِ تو را پس می دهد :
" من پر از آبم چه کس دلوی کشد ؟
هر کسی از ظنّ ِ خود سر می بَرد
بر دهان ِ من که فریادی زند
تا که شاید انعکاس صورتش
بر رخ ِ من ، ماه باشد رؤیتش
هیچ ماهی بر نمی تابد ز چاه
یوسفی حتّی نباشد شکل ماه
بس که انوارش به هر سو پر جَلی ست
عکس او بر روی من هم منجلی ست " .
.
.
آسیه خوئی
.
.
  • آسیه خوئی

.

هر گاه بتوانید بگذرید ، 
از تعلقاتی که به شما تعلق ندارد ...
از دوست داشتنی هایی که احساس می کنید جان تان به داشتن آنها بسته است اما در مسیری که طی می کنید ، دست و پا گیر شما هستند ...
از زیبایی های بسیار چشمگیری که نزدیک شدن به آنها ، تمام زندگی تان را به مخاطره می افکند اما قادر به دل کندن از آنها و چشم فرو بستن بر آنها نیستید ...
از هر که و هر چه که روح و جان شما را به سبب جذابیت فراوان و فریبنده اش می رباید اما باید ، باید و باید که از آن بگذرید ... ؛ 
آنگاه
کسی به دیدارتان می آید که معاوضه نخواهید کرد حتی نیم نگاهی از گوشه ی چشمی از او را با تمامی آنچه و آن کسانی که قادر به گذشتن از آنها نبوده اید اما بر طبق نگرش ها و جهانبینی تان و بر اساس معیارها و موازینی که بدان پایبند بوده اید ، باید می گذشتید.

.

.

  • آسیه خوئی

.

نرگس که به جمع همه گل ها به "نظرباز" شهیر است
تا چشـــــم تو را دید ، خجالت زده شد ، دیده فرو بست

تا قبله شــدی ، جان بدمیدی ، نَفَسی خان ِ خــــــــدا را ؛
کعبه به طوافت شد و جبریل ، همه رقص و همه دست

دیدار رخ عشــــق ، همیشه به شب ِ چارده ِ مــــاه
رسمی ست ز میلاد تو که عاشق ِ مفلوک بنا بست

مـــولا ! تو کِه یی ؟ که شب ِ غــم ، روی نمودی ز پَنــامت
خورشید ز گیسو و دو چشمت ، به جهات و به جهان جَست

زیبـــــایی ِ آن جلوه چنان شوق و ولع بر دل و جان ریخت
کز شادی و غم ، زشت و نکو ؛ هر چه معانی به فنا رَست

زان صـورت و آن طـــرز نگاهت ز قفــای ســـر و دوشت 
ذرات وجودی ، همه شور و همه رقص و همگی مست

*  *  *

ای بـــا تـــو همـــه حـــــیّ و همـــه حـــــقّ و همـــه هـــــو
هستی تو به او ، هست به تو ؛ نیست میان تو و او ، هست

.

.

آسیه خوئی ـ 1376/8/22 ـ آرشه های گیسو ـ ص 74

.

.

  • آسیه خوئی