ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

آتش

سه شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۰۳ ق.ظ

.

نشسته ای دوباره کنار آتش ، بابی ! *

بدون حرف ، بی غش ، بدون "با" ، بی "با" ، "بی"

.

مذاب ناب در مس ، طلای خالص در مس

که ریخت روی آتش ، تمامِ خود را "بابی" **

.

بلند می شود از زبانه های آتش

پرنده ای که منقار می زند بر بابی ***

.

گشوده می شود در ، به روی بال سیرنگ

و می کِشد به انگشت روی آتش : "با" ، "بی"

.

صعود کرد شولای آتشی از سیمرغ

و بانگ می زند هِی ، به : "بی" ، به : "با" ، "بی با" ، "بی" ...

.

ایلیا ـ بسطامِ شاهرود

.

 پاورقی ها :

* محفف بابا

** بحر ، دریا

***  باب الابواب

 

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۱)

چه قدر تبسم و دوست داشتن و مهربانی به سال ِ‌رفته بدهکاریم .............

بابی را بیشتر " باب الابواب را بیشتر " توضیح دهید بانو .
پاسخ:
تلفنی برات توضیح میدم. الآن نه. بعد از ظهر.


دختر ِ فردوسی! از مشرق انار آورده ام 
یک سبد شاتوت ِ سرخ ِ آبدار آورده ام

نازدخت ِ پیرهن توسی ِ توس ِ باستان
مخمل ِ رنگین کمان ِ زرنگار آورده ام

دست ِ باد است این که دارد میزند بر در کلون 
همزمان با ساز ِ باران، من سه تار آورده ام

سرد ِ سرد است آتشی روشن کن از خندیدنت
هیمه هیمه بوسه های ِ بیشمار آورده ام

دم کن از چای ِ بخارا استکانی، خسته ام 
قند ِ ایران ِ کهن از قندهار آورده ام

نیستم از گزمه های ِ غزنوی، آسوده باش 
شاعری تنهایم و جان را قمار آورده ام

سی پر ِ سیمرغ از سی سال رنج ِ پارسی
چند برگ ِ شاهنامه، شاهکار آورده ام

زابلستانی، تهمتن زاده ای، بهمن رخی 
چشمه ای رویین تن از اسفندیار آورده ام

جای ِ هر بیتی که دینار ِ طلایش نقره شد 
سهم ِ بابا زر از انگور ِ خمار آورده ام

تا پس از این ها بگردم دور ِ قد و قامتت
کهکشانی عشق بر روی مدار آورده ام

از هزار و چند سال ِ بعد برگشتم قدیم 
یک دل ِ جا مانده در گرد و غبار آورده ام

خشتی از دیوارتان ترسم که بردارد ترک
بر در ِ چوبی تان از بس فشار آورده ام

می پذیری بعد از این یار ِ وفادارت شوم؟ 
این غزل را هم به رسم ِ یادگار آورده ام

*شهراد میدری*


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی