ابتدای ویرانی
.
بعضی گفته اند در حمله ی مغول ها به ایران ، وقتی عطار نیشابوری را گردن زدند ؛ عطار چند گام بدون سر قدم برداشت.
بعضی نیز گفته اند که پس از گردن زدن خم شد ، سر خود را به دست گرفت و در حالیکه سر خود را در دست داشت چند قدم برداشت.
و بعضی نیز گفته اند پس از گردن زدن خم شد ، سر خود را از روی زمین برداشت ، از خون رگ های گردن خود بر صورت خویش کشید و چهره ی اش را گلگون ساخت تا رنگ پریدگی اش نشانه ی ترس و دلهره نباشد.
پیداست که پذیرش گفته ی اول علاوه بر دارا بودن دلایل عقلانی و منطقی ، دلیل فطری و باطنی نیز دارد. کشته ای که نداند کشته شده است و به قتل رسیدن خود را باور نداشته باشد ، بی آنکه بداند جان او تا چند لحظه ی دیگر به پایان می رسد ؛ بی اراده به حرکت خود تا مادامیکه کشته شدن اش را باور نکرده است ادامه می دهد.
خواهش می کنم کشته شدن ات را باور کن ای جانِ عاشق !
معشوق همیشه مشغول به احوال خود است و عشق بیخبرتر از اوست که تو را از کشته شدن ات خبر دهد.
خواهش می کنم باور کن
این تلو تلوها ، این گیجی و سر از پا نشناختن ها ، این کژ و مژ شدن و بی اختیاری ها ، این بی خبری و شیدایی تو ؛ همان گام های پایانی ست.
ابتدای ویرانی ست.
باور کن.
.
.
آسیه خوئی (ایلیا) ـ دوشنبه 94/7/13
.
.
- ۹۴/۰۷/۱۳
انتهای ِ ویرانی را جشن بگیریم .