باد رقصید / موی من مشت تو را باز نمود
خانه ات را باد برد !
تو هنوزم نگرانِ وزشِ باد، در موی منی !؟
مسخِ افیونیِ افسانه ی اصحابِ کدامین غاری ؟
در کدامین خوابی ؟
خواب در چشمِ تو ویرانیِ صد طایفه است
تشتِ رسواییِ دزدانِ امارت افتاد
تو نگهدار ، هنوزم دو سرِ شالِ مرا !!!
...
پشتِ این پرده ی پوسیده ، تو در خوابی و من
با همین زلفکِ ممنوعه ی خود
نردبانی به بلندای سحر میبافم
تا برآرم خورشید
و تو در خوابی و آب
از سرت می گذرد !!!
...
و ندیدی هرگز
توی جنگل ، کاج را
شب به شب ، جای سپیدار زدند !
و نبودند پلنگان، وقتی
که دماوندِ اساطیری را
از کمر، دار زدند !
و به هر دانه برنجی که به رنج
بر سرِ سفره ی ما آمده بود
توی شالیزاران
آهن و آجر و دیوار زدند !
و تو در خوابی و آب
تشنه ی هامون شد
خونِ زاینده برید
و نفس های شبِ شرجیِ هور
زیر گِل ، مدفون شد !
...
خانه ات را باد برد !
تشتِ رسوایی و غارت افتاد !
تو نگهدار به چنگت ، شبِ گیسوی مرا
تا مبادا شبِ قحطی زده ی سفره ی ما
مشتِ خالی ترا باز کند !!!
تا مبادا که ببینند همه خوی ترا !!!
موی مرا !!!
.
.
موی من مشت تو را باز نمود / هیلا صدیقی
.
- ۹۴/۰۲/۲۹
شعر خوانی های من گُل کرد
موی ِ من
با دامنت
حل المسائل کرد
آخرش پیچید آن غرّان نگارینه
تا به کی شعر ِ مرا
این باد از بَر کرد .
ننقطه چین
http://s3.picofile.com/file/8188421084/16_11_.jpg?w=700&h=433