به آفتاب سلامی دوباره خواهم گفت
.
.. « « شیر ِ پُر زَهره » » ..
.
همیشه او مونولوگ بود ، من سراپا گوش
همیشه او به کـَران ها محیط ، من بی هوش
.
دَمی به رخصت او بازدم نمی گردد
اگر قدم نزنم پا به پا وُ دوشادوش
.
مُدام پُر شدم از های وُ هوی میدانش
چنان به رقص برآیم ، هوا زند هِی جوش
.
قسم به جوشش ِ فوارّه های دست افشان
که قطره قطره ی « قــُـل » ، امر اوست نوشانوش
.
و بعد ، ناز سرانگشت های بارانی
که می چکد لب مژگان ِ بسته یا خاموش
.
دمی مرا به خودم واگذارد او اینک
کنون که پنجه ی خونین گشوده عشقی خوش
.
کنون که تشنه ی خون گشت شیرِ پُر زَهره
حریف جوید از این یال های جوش وُ خروش
.
پرنده را چه هراس از فرو شدن در چاه
اگر که ویلِ حسد دوزد این زمان پاپوش
.
شهید جام ِ تهی ـ باده های حیرانی ـ
به کاروان جَلالت وَ حفظ حق ، چاووش
.
"به آفتاب سلامی دوباره خواهم گفت"
به مریمی که کنون عشق می بَرد بر دوش
.
آسیه خوئی ـ دوشنبه 85/11/16
.
.
.
.
- ۹۴/۰۲/۲۴