ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

سلوک [6]

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۵ ق.ظ

.

"تو کیستی ای مرد! تو کیستی و کیفر کدام گناه ناکرده ی خود را می پردازی؟ همان گناهِ درخشیدن؛ گناه درخشیدن که مکافات آن این است؛ تنهایی و بیگانگی... تو شکست های بناهای قدیمیِ پس از زلزله را دیده ای که تا ریزش تمام، یک پس لرزه کفایت شان می کند... آری انسان را قلوه کن می کنند و می گریزند... عمر انسان، کمال عمر انسان را می ربایند و می روند. رخنه می کنند، رخنه می کنند در وجود تو، همراه و همسفر می شوند و در نیمه ی راه ناگهان ـ همان جایی که نباید ـ ناپدید می شوند." [محمود دولت آبادی ـ رمان "سلوک"ـ ص 89 و 90]


آیا معشوق قیس(قهرمان اصلی رمان "سلوک") همان معشوقی نیست که با آمدنش، وعده های او را به ده ها میلیون عاشقانش در چارسوی بهانه های پوچ و موجه(!)، توخالی جلوه دادند ؟! معشوقی که درست در لحظه ای که همه در او غرق اند و از پشت مردمک چشمان او به دنیا نگاه می کنند ناگهان در سال 1377 آنان را کور می کند و می رود؟! چه کسانی در ایرانِ سال 1377 هجری شمسی نتوانستند برای وعده های پوچ خود با آوردن معشوقی که نشانه ی آمدنش باران بود؛ در چارسوی بهانه های پوچ، دلایلی متقن و موجه بتراشند؟! چه کسانی اجازه ندادند که او نه فقط در خیال که به واقع نیز آمده باشد؟! چه کسانی باعث شدند که او خائن به نظر برسد؟! 
آیا این همان خیانت نمادینی نیست که معشوق نمادین قیس در سال 1377 مرتکب می شود؟ و "چوب حراج به عمر ربوده شده ی او می زند؟ چوب حراج! "[ص90] 
.
در جای جای "سلوک"، اشارات دولت آبادی را به واقعه ی تلخ و روی داده در ایرانِ سال 1377 ، یعنی قتل قلم و صاحبان آن، که با شیوه ای سمبلیک و نمادین به آن پرداخته است، مشاهده می کنیم. از این رو، "سلوک" که حقیقتاً تا به اکنون معجزه ای در تاریخ ادبیات ما به شمار می آید، اثری ست کاملاً سیاسی و اجتماعی، با پوشش ظاهری عاشقانه و با خرقه ای عارفانه که تحت لفافه ی ماجراهای عاشقانه ی قیس و نیلوفر و سیر و سلوکی عارفانه در زیر باران زمهریر جهنمی در کویر سوزان زندگی انسان های عصر خود، راه و روشی خاصِ انسانی چون قیس را برای پیمودن طریق می نمایاند.
.

.
...ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی