شنبه عاشق و پنجشنبه فارغ
دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۲۰ ب.ظ
.
دوباره چشم تو ابری ، دوباره بارانی !
چه کس به خنجر ابروش داده فرمانی ؟!
گذشت شنبه ی آغاز عاشقی هایت ؟!
ز پنج شنبه ی فارغ شدن هراسانی ؟!
تمام شادی تو ساعتی نمی پاید
دوباره ساعت بعدی غمین و گریانی !
کدام فلسفه آتش به جان تو انگیخت ؟
چه شعر طاهرِ عوری ؟ کدام "عریانی" ؟
جهان پر از کمدی های بی کلاسیک است
تو از کدام جهانی که گاه خندانی ؟!
اگر چه لحظه ی شادیِ عشق ، کوتاه است
دلیل قهقهه های تو چیست ؟ "حیرانی" ؟!
اگر چه هستیِ اندوهِ عشق ، جاوید است
چرا تو از غم کوتاهِ خود گریزانی ؟
نگو به کوره ی عشقی جدید می سوزی
تو از زبانه ی آتش ، "زبان" چه می دانی ؟!
بدونِ هیچ کلامی ، شکایتی حتا
فقط بسوزد و ... خاکستری و پایانی
.
* * *
.
خموش باش ، چموشی نکن ، نگو عَـرّ ... عَـرّ
سکوت کن ، اگرین فلسفه به پالانی !
.
(؟؟؟)
.
.
- ۹۴/۱۱/۱۲
پایار باشید