عقیق
.
قبول کن که اشتباه کرده ای ، رفیق !
نبوده ای درست عهد و وعده ، ای شفیق !
در ابتدا صلا زدی به بحری از ادب
گرفتی از تلاطمِ غزل ، دلِ غریق
سرودِ وصل خواندی از فراقِ رودها
به بوی جوی مولیان ز دوره ی عتیق
فغانِ تو به عرشِ آسمان رسیده بود
ز داغِ حلقه ای و گم شده ترین عقیق
عقیق قرمزی که دیو را نَـبـی کند
و باطن قَسی دلانِ دهر را ، رقیق
درون پرنیانِ سینه ی فرشته ای
نگین تو نهفته بود ، محکم و وثیق
سماع و رقص عالم از همان عقیق بود
همان که چشم داشتی به وصل آن ، دقیق
فرشته آن عقیق را به دست تو سپرد
پس از جراحتی که بر دلش زد او عمیق
نگو خبر نداشتی از این تراژدی
نشان از آن نشان و ســـرّ باده ای رحیق
نَبــی ، رفیق ، بحری و عقیق و هر چه رود
پری و دیو و قفل و آهنی و منجنیق
هر آنچه خواستی به دست قدرتت رسید
گروه تا گروه ، دسته دسته و فریق
سپس طلب نمودی از خدا به حرص و آز
فرشته ی فدا شده وَ رفته از حدیق
قبول کن که اشتباه کرده ای ، رفیق !
نبوده ای درست عهد و وعده ، ای شفیق !
.
.
آسیه خوئی ـ 18/1/95 ـ چهارشنبه 4:20 بامداد
.
.
- ۹۵/۰۱/۱۸