ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

غرفه ی شماره ی پنج (1)

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۳ ب.ظ

.

من خیلی خوب می دانم که چرا به بعضی ها می گویند دیوانه. خیلی خوب می دانم چرا عده ای سعی دارند که بعضی ها را دیوانه قلمداد کنند و چرا می خواهند به همه ثابت کنند که بعضی ها واقعا دیوانه اند.
من مسئول برق و اتصالات غرفه های پارک لاله بودم. غرفه هایی که به صورت رایگان به عده ای از بانوان سرپرست خانواده برای فروش تولیدات غذایی ، البسه و صنایع دستی داده بودند. تولیداتی که محصول کارهای کارگاهی و تولیدی خود بانوان بود.
هر وقت به موبایلم زنگ می زدند که بعضی از غرفه ها دچار سوختگی لامپ یا مشکلات اتصالی و قطعی برق شده ، می بایست خود را فی الفور به پارک لاله ، محل برپایی غرفه های بانوان سرپرست خانواده می رساندم. 
آن روز وقتی به بخش اطلاعات غرفه ها مراجعه کردم گفتند به غرفه ی شماره 5 سرکشی کنم. اتصالی سیم های رابط بین لامپ های غرفه ی شماره ی 5 باعث شده بود که هر لامپی در دیگر غرفه ها به هنگام وصل شدن کلید برق بسوزد.
هوای خنک و لطیف عصرگاهی در نیمه های شهریور ماه بود. مسیر کیوسک اطلاعات تا غرفه ی شماره 5 را که طی می کردم سایه ی سبز درختان تنومند که در حاشیه ی دیوار روبروی غرفه ها به ردیف ایستاده بودند به چشم هایم آرامش خاصی می داد. شاخه های درختان به شکل زیبایی بر روی سقف همه ی غرفه ها خم شده بودند و بین تنه های خود تا چهارچوب غرفه ها تونلی طویل تشکیل داده بودند با سقفی سبز رنگ. گرمای آخرین هاله های تشعشعات خورشید که از لابلای این سقف تونلی شکل می تابید ، پوست صورت و دستهایم را به نرمی نوازش می داد.
به غرفه ی شماره ی 5 رسیدم. بانویی بسیار محترم داخل غرفه روی صندلی پشت میز پیشخوان نشسته بود. تنها بود. کتاب می خواند. مرا که دید از جایش برخاست و با احترامی خاص به سلامم پاسخ گفت و دوباره روی صندلی اش نشست و به خواندن کتابش ادامه داد.
یک صندلی زیر پایم گذاشتم و مشغول رسیدگی به مشکل اتصال سیم ها بودم که کم کم رفت و آمد عصرگاهی مردم در پارک شروع شد. هر خانم یا آقا یا هر خانواده ای که از مقابل غرفه ی شماره ی 5 عبور می کرد با دیدن محصولات عرضه شده در میز مقابل پیشخوان نمی توانست به راحتی از کنار غرفه عبور کند. شکلات ها ، شیرینی جات و کلوچه های کوکی با چینش زیبای شان بر روی میز و سراسر دیوارها و سقف غرفه ، چنان چشمگیر بود که نگاه هر بیننده ای را به خود جلب می کرد. جذاب تر از همه ی اینها ، نحوه ی برخورد بسیار محترمانه و روابط عمومی عالی مسئول غرفه ی شماره ی 5 یعنی همین خانم کتاب به دست بود. با همان کتابی که در دست داشت چنان با لحنی مهربان و چنان با شخصیتی بالا با مشتریان در باره ی محصولات غرفه گفتگو می کرد که هیچکس بدون خرید از او خداحافظی نمی کرد. طوری در مورد خواص محصولاتش توضیح می داد که تو گویی او خود مواد تشکیل دهنده ی آنها را ساخته ، تولید کرده و به طبخ رسانده است. یک لحظه لبخند از روی چهره اش محو نمی شد. جملاتی که برای بیان خود بکار می برد چنان ادیبانه بود که هر شنونده ای قطعا با کتابی که او در دست داشت یقین پیدا می کرد که این کار ، شغل اصلی او نیست. من مطمئن بودم که او باید یک نویسنده و یا یک هنرمند باشد. 
هنوز در حال تعمیر سیم کشی ها و تعویض لامپ ها بودم که در میان ازدحام رفت و آمد مردم و گفتگوی آنها با خانم محترم و مسئول غرفه ی شماره 5 ناگهان متوجه سکوت طولانی این خانم در مقابل پرسش های پی در پی یکی از مشتریان شدم.
مردی بود میانه قامت. کت و شلواری بسیار شیک و قهوه ای رنگ به تن داشت. یک پیراهن چهارخانه ی نسکافه ای رنگ زیر جلیقه ی خود پوشیده بود با کراواتی به رنگ قهوه ای سوخته. به موهای خرمایی رنگش با حساسیت شگرفی و به طرز بسیار جذابی فرم داده بود. پوستی گندمی با چشم هایی به رنگ قهوه ای روشن داشت. کیف بزرگ چرمی اش را که آن هم به رنگ قهوه ای بود بر روی پیشخوان قرار داد و با لحنی بسیار مؤدبانه شروع به معرفی خود کرد. چنان سریع صحبت می کرد که ابتدا گمان کردم دلیل سکوت ناگهانی خانم مسئول و محترم غرفه ی شماره 5 گم کردن رشته های کلام آن مرد گندمگون است :
سلام عرض می کنم خانم محترم. من بهرام بهرامی هستم. صاحب کارخانه ی مواد شوینده ، آرایشی و بهداشتی. محصولات ما از کیفیتی بسیار بالا برخوردار است. بعنوان مثال محصولات آرایشی ما دقیقا بر حسب شرایط طبیعی و آب و هوایی وطن که متناسب با پوست خانم ها و آقایان ایرانی ست تولید شده است. اگر مصدع کسب شما نیستم باید در ادامه و تکمیل توضیحات خود اضافه کنم که مثلا کرم پودرهای ما سطح پوست صورت را کامل پوشانده ، ظاهری یک دست و بی نقص ایجاد می کند. برای پوست های نرمال و چرب نیز مناسب بوده و با پوشش منحصر به فردی که به وجود می آورد در تمام طول روز پوست را زیبا و یکدست نشان می دهد. دارای SPF های مختلف و مناسب با پوست های گوناگون. در 6 ترکیب رنگی زیبا و طبیعی. مناسب برای انواع پوست. اگر اجازه بدهید در مورد بقیه ی محصولاتمان نیز از هر طیف یک نمونه را معرفی کنم. آیا این فرصت را می توانم داشته باشم ؟
خانم مسئول و محترم غرفه ی شماره ی 5 که با سکوت طولانی خود و با نگاهی پرسشگرانه در تمام طول مدت زمانِ تبلیغاتِ مرد گندمی ، فقط هاج و واج نگاهش می کرد ؛ با فرصتی که برای پاسخ دادن به سئوال وی یافته بود فقط یک جمله ی ساده به زبان آورد. در واقع فقط یک سئوال کوتاه پرسید. بدون هیچ حاشیه پردازی و بدون هیچ کلمه ای اضافه و نامرتبط با توضیحات مرد در باره ی محصولاتی که داخل کیف چرمی اش به نمایش گذاشته بود. اما نمی دانم چرا مرد متشخص گندمی ناگهان از کوره در رفت و با نهایت عصبانیت ، چنان رفتار پرخاشگرانه ای از خود بروز داد که من بناچار از روی صندلی به پایین آمدم و در کنار خانم محترم و مسئول غرفه ی شماره 5 ایستادم.


... ادامه دارد ...

  • آسیه خوئی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی