ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

لبخند

چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۵۱ ب.ظ

.

.

واضح است که لبخند شادی ، یا بعد از پیروزی و موفقیت خود و دیگران بر لب می نشیند و یا به هنگام مشاهده ی زیبایی ها و مهربانی ها.

.

شنیده ایم شما دیر زمانی ست که دیگر هیچوقت لبخند نمی زنید. اما این را نیز شنیده ایم که اگر لب های شما به لبخندی حتی مختصر متبسم شود ، نوری بر سراسر عالم می تابد که جهنم را به بهشت تبدیل می کند.

.

بانو جان !

دیر زمانی ست که این عالم جلوه زار جهنمیان شده است.

خودتان بگویید چه کنیم که تمام عوامل دست اندر کار در دستگاه خداوند (!!!) ؛

ایمان بیاورند به ضرورتِ حیاتیِ هنگامه ی اعجازِ لبخندِ شما ؟

.

خودتان بگویید خانم !

چه کنند این جهنمیان ؟ این درماندگان و ضعیفان !!!؟ این همیشه در خسران ماندگان !!

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۴)

سلام

قیصر جان روحت شاد که گفتی :

لبخند تو خلاصه خوبیهاست

لختی بخند خنده گل زیباست

پیشانیت تنفس یک صبح است

صبحی که انتهای شب یلداست

در چشمت از حضور کبوترها

هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست

رنگین کمان عشق اهورایی

از پشت شیشه دل تو پیداست

فریاد تو تلاطم یک طوفان

آرامشت تلاوت یک دریاست

با ما بدون فاصله صحبت کن

ای آن که ارتفاع تو دور ازماست


پاسخ:
سلام 


وقتی که غنچه های شکوفا

با خارهای سبز طبیعی در باغ ما عزیز نماندند

گلهای کاغذی نیز با سیم خاردار در چشم ما عزیز نمی مانند

اگر سنگ ، سنگ... اگر آدمی ، آدمی ست اگر هر کسی جز خودش نیست اگر این همه آشکارا بدیهی ست

چرا هر شب و روز، هر بار بناچار هزاران دلیل و سند لازم است ، که ثابت کند :  تو توئی ؟!

هزاران دلیل و سند ، که ثابت کند ...



در پرده پوشانده ست اسرار مگویم را
بغضی که می گیرد گریبان گلویم را

دست دعایم دور زانوهام پیچیده
سنگی شکسته شیشه های آرزویم را
 
از وحشت رسوایی و تنها شدن یک عمر
همرنگ کردم با جماعت خلق و خویم را

روحم خبر می داد از آینده و کشتم
این کولیِ بی سرزمینِ غیبگویم را
□ □ 

از دوستانم حاصلم شرمی به پیشانی ست
دادم برای دشمنانم آبرویم را

کِز کرده ام کنجی، شبیه یک پلنگ پیر
هی می کشم روی غرور خود پتویم را

آیینه ها گاهی حقیقت چهره ی زشتی ست
زیر غبار خود بپوشانید رویم را 


پاسخ:

اشکال نداره مریم بانو

همینکه با خودت اینقدر صداقت داری خیلی خوبه خانم.


شاید یکی از میان ما                     شب کوچکی از نخستین شادمانی را به یاد آورد                                شب کوچکی که زیر                                ماه


شب کوچکی کنار چند شعر ساده ی روشن                       شب کوچکی میان تمام شب های دنیا                                 شبی که ابتدای کلمات بود


جایی به من بدهید                     جایی برای خندیدن                            جایی برای خیره شدن


شب کوچکی از تمام دنیا با من است

Human vector,girl vector,girl vector white dove,vector girl with white shirt


  • ایلیا خوئی
  • گل های یاس

    دوش آن رشته های یاس که بود
    خفته بر سینه ی دل انگیزت
     
    راست گفتی که آرزوی من است
     
    که چنان گشته گردن آویزت
    با چه لبخندهای ناز آلود
     
    با چه شیرین نگاه ِ شورانگیز
    باز کردی ز گردن و دادی
     
    به من آن یاس های عطر آمیز
    بوسه دادم بسی به یاد ِ تواش
    دلم از دست رفت و مست شدم
    آن چنانش به شوق بوییدم
    که به بوی خوشش ز دست شدم
    دوش تا وقت ِ بامداد مرا
     
    گل ِ تو در کنار ِ بالین بود
     
    در بر ِ من بخفت و عطر افشاند
     
    بسترم تا به صبح مشکین بود
     
    به شگفت آمدم که این همه بوی
    ز گلی این چنین عجب باشد
    حیرتم زد که راز ِ این گل چیست
    که چنینم از آن طرب باشد
     
    آه ، دانستم ای شکوفه ی ناز !
     
    راز ِ این بوی مستی آمیزت
     
    کاندر آن رشته بود ، پیچیده
     
    تاری از گیسوی دلاویزت

     

    یقین دارم که در وصف شکر خندت فرو ماند / سخن ها بر لب سعدی ، قلم ها در کف مانی!


    پاسخ:

     

    مثل ابری و نم بارانش
    مثل خورشیدی و تابستانش

    مثل بی تابی دریا برخاک
    موج بی وقفه و بی پایانش

    بحر غلغل زد و چون مروارید
    ریختی در صدف جوشانش

    تو دمیدی که برآید از خاک
    تا ابد باغ گُل و ریحانش

    تو شکفتی که پس از این انسان
    طعنه بر سنگ زند ایمانش

    کوثر نور شدی تا برسد
    ملک جاوید به فرزندانش

    ولی افسوس که تاریخ نبود
    خالی از مکر و دم و دستانش

    پرکشیدی و نماندی در گُل
    مثل عطر از قفس گلدانش

    سوختی در کلمات واعظ
    بر سر منبر نامیزانش

    له شدی بین در و دیوارش
    گم شدی بین لب و دندانش

    رمز طوبی چه بگوید وقتی
    پی نبردست به باغستانش

    فُطِمَت فاطمهٌ مِن شرٍ
    شر این معرکه و دکانش

    فُطِمَت فاطمهٌ مِن زاهد
    که ندارد خبر از عرفانش

    یاوه گویی که به مقصد نرسد
    دور بی حاصل و بی پایانش

    مار گیری که ازو نشنیدم
    جزهیاهوی نی و انبانش

    ابر می نالد و باران بی تاب
    که چه شد قطره ی سرگردانش

    موج می پرسد و ساحل خاموش
    که کجا رفت دُرِ غلطانش

    نازنینی که بر او برهان شد
    سوره ی مختصر قرآنش،

    آفتابی شد و از شدت نور
    کرد از چشم جهان پنهانش


    ocean and moon wallpapers


    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی