ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

نگاه سوم ( دلیری ـ جسارت )

سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۰۸ ق.ظ

Sulamith Wulfing

                                                             Art by Sulamith Wulfing               

ابر که باشی / به همنام هایت ، / به همسفرانت / شلیک می کنند ؛ / اگر نباری. 

آنگاه / تمام وجودت غیر همنام می شود / با صاعقه های فریادی / که در زمین و آسمان / ریشه خواهند دواند. 

پس نرم نرمَک ببار / اما همیشه ببار / ابرَک من !

.

.. «« برای صاعقه شلیک می کنند »» ..

.

... و قطره ها ، جَرَیان را به آبشار ، جسارت کردند

هبوط ، پشت هبوطی پس از صعود ، اشارت کردند

چقدر صخره فرود آمدند تا که همیشه برگشت ـ

ـ به خویشتن وَ رسیدن به اصل خویش ، بشارت کردند

از اشتیاقِ رسیدن وَ وصل بودنِ خود با دریا

بنای عشقِ به خورشید ، در حباب ، عمارت کردند

از این خجالت ِ «بودن» ، دوباره آب شدن را آنها

برای نیّت «رفتن» ، پس از «شدن» ، به مهارت کردند

ببین ! همیشه ی تقطیر ، آمدند چگونه «شب ها»

به آسمانِ ستاره ، به قطره ها ، چه شرارت کردند ؟!

ببین ! بدون اجازه ، بدون رخصتِ ماهی ؛ «شب ها»

عروج را قَطَران بر کویر خشکِ اسارت کردند

برای صاعقه شلیک می کنند سحابی ها را

وَ آبشارِ ستاره ، به خاکِ تَف زده غارت کردند

ایلیا

.

.

« پایان قسمت سوم »

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۶)

  • آوای خیس باران
  • سلام ایلیا جان
    به خوانش یک لالایی کوتاه دعوتی
    قلم رنجه بفرما
    بله همینطوره ایلیا. حالا بعدا که دوباره دیدمت برات بیشتر توضیح میدم.
    راستی یه بار روی خود تصویر (همین تصویری که برای این پُستت انتخاب کردی) کلیک کن !؟
    خیلی متفاوته. و حتی جزئیات داخل تصویر هم شفاف تر و متفاوت تر میشه.
    فوق العاده ست این نقاشی. صاحب اثر حقیقتا نقاش معجزه گریست.

    عشق آینه ی خوش آب و رنگی دارد
    بی کرب و بلا ، او دل تنگی دارد
    یک بیت حسین و بیت دیگر عباس
    ایثار رباعی قشنگی دارد ..


    کویر خشک اسارت
    چقدر تعبیر استخوان سوزی
    از حسین(ع) گفتن و از حسین (ع) خواندن سهل و آسان است؛
    اما آنچه مهم و دشوار می نماید ، حسینی شدن و حسینی ماندن است.
    حسین مسیری است که باید رفت.
    و بهتر بگویم:
    حسین هم مسیر است و هم همان مسیر، هدف.
    در حسین وارد شدن همان ، و رسیدن به هدف همان!
    هم منزل است و هم منزلت!
    پناهگاهی است که رو به نامتناهی دارد!
    حسین ، رفتن ، رسیدن و دیدن است.
    اکسیری ست که دل های سیاه را سرخ می کند؛
    عمق، بطن و معنایی ست که وقتی درکش کنی
    ــ بی هیچ انالحق گفتنی ــ
    خداوند را با تمام وجود احساس خواهی کرد.
    چه زمان یاد خواهیم گرفت که :
    در این مسیر هم قلم فرسایی لازم است و هم قدم فرسایی!
    این مسیر ما را به آب و نان و منزلی نمی رساند ، به منزلت می رساند،
    درجه می دهد، اعتبار می بخشد.
    گریه و زاری و بر سر و سینه زدن از آداب عزاداری ست ؛
    اما راهِ حسین نیست، هدفِ حسین نیست ، یاری دادنِ حسین نیست.
    راه حسین نماز است، معروف شدن و از گناه بدور شدن است.
    حسین هدایت گری است که ما را به سیمرغ می رساند ،
    رساندن ما به خود واقعی، آنچه هستیم نه ، آنچه باید باشیم
    و ما بازتابی خواهیم شد از تجلی خداوند بر روی زمین.
    و آنچه در این راه لازم است وارستگی و عشق است....
    مسیر حسین مسافرت نیست ، مهاجرت است
    برای دیدن سیمرغ باید لایق و عاشق باشیم؛
    ــ بدور از تمام وابستگی ها و دلبستگی ها ــ
    وگرنه مسافری می شویم نابینا،
    که از دیدن زیبایی های حسین بی بهره می مانیم.
    بیاییم در این ماه محرم علاوه بر برپایی عزاداری،
    نمازهای اول وقتمان را نیز برپا داریم؛
    قرآنمان را نیز بخوانیم با تفکر؛
    و امر به معروف و نهی از منکر کنیم اما نه فقط در گفتار،
    بلکه خود الگویی باشیم نمونه در اندیشه،گفتار و رفتار.
    همانند حسین (ع) که اندیشه و گفتار و کردارش یکی بود
    و تنها و تنها عاشق یکی بود : حق.
    و جان و مال و تمام هستیش را
    تقدیم به او کرد.
    و خودمان را یک قدم به حسین نزدیک کنیم
    که اگر چه یک قدم است اما گام بزرگی است که تمام دنیا را رد می شود.
    پاسخ:
    گوش شنوا کو ؟!
    بعنوان مثال : کسی که خودش نماز شب نمیخونه نباید دیگران رو به خوندن نماز شب دعوت کنه.
    اصلا نمیدونه فلسفه ی نماز چیه. نمیدونه فلسفه ی نماز شب چیه.
    جان رو رها کرده و فقط به پوست چنگ انداخته. چرا ؟ بخاطر اینکه یه میکروفن بهش دادن. میخواد از این میکروفن به پشت یه میز بزرگ و فرد اعلا برسه. به یه صندلی بزرگ. به شهرت. به جاه. به پُست و مقام.
    اینجور آدما بودن که باعث شدن جوونای الان و نسل امروز از هر چه که مربوط به مذهب میشه گریزان باشن.

    دیگه فکر نمیکنم مفهومی بنام "..." باقی مونده باشه.

    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    ** ****** **** ******
    ** ** ** ممنون ایلیا جان که بالاخره تصویر این پُست رو بصورت کامل قرار دادی.
    بقول مربی و استادی گرانمایه که بسیار عاشقشیم ، زیبایی این تصویر به این دلیله که نموِّ هستی در آن مشهوده.
    شاد و سرزنده و سلامت باشی همیشه ایلیا جان.
    پاسخ:
    ممنونم فاطمه فاطمه فاطمه ...
    حتی نامت هم ستودنی ست .
    تصویر زیر هم تقدیم به تو و صاحب نامت ، فاطمه جان. فاطمه فاطمه فاطمه ...

    Click to view full size image

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی