ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پرستو» ثبت شده است

.

.

.

دوباره می نشینم دست به زانوی رود

و باز می نویسم ، اشک فشان روی رود

.

سلام !  خدمت از ما ؛ حالِ شما ؟  حالِ ما !؟

ملالتی ندارد ، گم شده در کوی رود

.

ملال نیست زیرا فاصله ای نیست ، نیست ...

و عشق ، کِی خبر شد ؟  بی خبر آن سوی رود ؟

.

زمان نداشت معنا چون که خبر داشتیم ،

چگونه عشق باشد :  قنطره بر خوی رود

.

عبور داده بودم ، پا به سلامت به رود

چگونه باز آمد ، بازِ پرستوی رود ؟

.

فرو شده ست پایم ، دست بیاور ، کمک !

کمک نمی کند کَس ، ترس دهد بوی رود

.

مگر خودم بخواهم شاه شوم ، شاهرود

که هیچ دست حتی ، وصف نشد جوی رود

.

.

ایلیا 

.

.

  • آسیه خوئی