به نام او که هیچ دانه ای بی رخصت اش نمی روید
بــه تحمــل بنشیــن گــر انـدکـی
بــه "جَلالت" ، قد وُ بالا بـرده ای
.. «« دانه ی زیر ِ برف »» ..
چه کسی گفت که تو افسرده ای ؟
کفن از برف بپوشی ، مرده ای ؟
به شبیخون زمستان در بهــــار ،
نـَشِکفته به شبی پژمـرده ای ؟
چه کسـی گفت کـه از تـرس تبـر
سَر ِ خود را به لحافی برده ای ؟
نه به تن جامه دریدی زیر برف؟؟
نه تـَرَکهای بهاری خورده ای ؟؟
چه کسی گفت که از پندار ِ پیر
دل از او کـَنده وُ بس آزرده ای؟
به هــراس از تب وُ تـأخیـر ِ تو شـد
که چه لرزی ، چه زکامی خورده ای؟
نگـران است که شـاید از غــرور
سر ِ خود را به گریبان برده ای،
شـَته ی کِبر اگر پوشیــــــده ای،
به گمان اش که قبا افشرده ای !؟
نکنـــد یـــخ زده ای در انـجمـــــاد ؟ ،
نه سر از برف ، برون ؛ نه گـُرده ای
* * *
سخنی رفت بر این شرح ِ ضمیر
کـه نه پـژمـرده وُ نه دلمـرده ای
بـِســـُرا رقص وُ سمـاع ِ دانه را
به سکوتی که ندارد خـُرده ای
آسیه خوئی (ایلیا) ـ 91/12/28 ـ دوشنبه 22:10
تعداد بازدید کننده های این پُست : 143 نفر
- ۱ نظر
- ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۹:۳۷