ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

"یکی" بود ، یکی نبود (10)

شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۲۴ ب.ظ

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.
به نظر من ، در میان علل و عوامل متعددِ برخورداری از قدرت روحی بالا ، می توان به سه مورد ساده اما مهم اشاره کرد که هر سه در سارا که دختری شانزده ساله بود ، وجود داشت. 
سارا بصورت توأمان و همزمان ، بزرگ شده و پرورش یافته در دو نقطه ی متفاوت بود. دنیای مدرنیته و طبیعت سالم. تهران و روستای پدرش. تهران ، کلانشهری با تمام خصوصیات ساختاری و فرهنگیِ متمایل به سمت مدرنیزم و ازدحام جمعیتی با تنوع افکار و نگرش های متفاوت به جهان در عصر صنعت. از طرفی دیگر روستای پدر ، نمونه ای بارز و کامل از آموزشگاهی تجربی و طبیعی بود برای ساخته شدن روحی وسیع ، تشنه و پوینده مانند وسعت کویری که روستای پدری اش در آنجا واقع شده بود و رودخانه ی کال شوری که در مسیله اش قرار داشت. سلسله کوههایی که در دوردست های روستا وجود داشت و سارا هر از چند گاه در سفرهای دسته جمعی با پدر و روستائیان به وسیله ی چهارپایان به آنجا می رفت و روح و فکر خود را در تضاد بین نسیم فرحبخش بهاری در صبحگاه های کوهستان و زوزه ی بادهای سرد و وحشی شبانه ، گرداگرد آتش عظیمی که بین چادرهای شان می افروختند ؛ به چالش می کشید. ارتباط مستمر ، زنده و مستقیم با طبیعت بکر و تمامی عناصرش ، در او انرژی لایزالی بوجود آورده بود نشأت گرفته از روح خاک و آب و باد و آتش.
به همین دلیل بود که او همزمان با حضور در زندان مخوف کمیته ؛ قادر به بررسی افکار و اندیشه ی زندانبانان ، هم سلولی هایش ، خود و پدرش بود. ضمن اینکه هر روز ، بی صبرانه منتظر بود که به هر طریقی که شده از اخبار بیرون از زندان و فضای مغشوش حاکم بر اوضاع سیاسی ـ اجتماعی آن روزگار باخبر شود.
سارا همانطور که بر کف سیمانی سلولش نشسته و به دیوار تکیه داده بود ، وقتی در مرور گفتگوهای خود با پدرش در باره ی لبنان به این نتیجه رسید که پدر نیز خود به خوبی می دانست که هنوز آزادی عقاید و افکار ، تحقق نیافته است ؛ از جا برخاست و به سمت دیوار مقابل رفت. روسری اش را باز کرد و گیره ی موهای خرمایی اش را گشود. گویی خرمنی از آتش ، هُرّی بر روی شانه ها و کمرش ریخت. با نوک گیره ی فلزی موهایش ، سینه ی گچی دیوار را خراشید :

ای آزادی !
چه زندان ها برایت کشیده‌ام و چه زندان ها برایت خواهم کشید اما خود را به استبداد نخواهم فروخت و حسرت شنیدن یک آخ را به هنگام تازیانه ی مستبدان ، همچون داغی بر جان شان خواهم نهاد.. من پرورده ی آزادی ام. 
.
.
... ادامه دارد
.
.
توضیح تصویر : 
تابلویی از آثار هنرمند و نقاش مشهور روسی ، خانم ‏‎Galya Popova 
‏‎https://www.facebook.com/galya.popova.3‎‏

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی