ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

هُدهُد

دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۴۸ ب.ظ

.

.. ««   هُُد هُد   »» ..

.

             تا دلت به لحن مرغکان  ، اسیر می شود                              ناگهان هوا    چه قدر دلپذیر می شود

.

             با تو  جمع شان به سی پرنده می رسد ، بیا                              با تو فرش آسمان چه چشمگیر می شود

.

              مرغ های حبس گشته در قفس شنیده اند                              یک پرنده از همین غزل سفیر می شود

.

              پَر زند به  پشت بام ِسبز رنگِ خانه ات                        مرغکی که  نه  فلک  بر  او    دبیـر  می شود

.

              یک کلید زیر بال های او برای صبح                                   یک کلید بر غروب غم ، بشیر می شود

.

              او تمام سعی خویش را به کار می بَرَد                                               چون         پیمبـری که با تو     هم مسیر می شود

.

              هرگز از دلیل تأخیر او نپرس  ،آه                                            هد هد است ، سر بریده بر سریر می شود

.

              از تو یک سؤال بیشتر ندارد او بگو                                             یک امیر از چه رو ، چرا حقیر می شود؟

.

              کوله پشتی اش پر است ، ویرگول آوَرَد                           آن زمان که حکم ، حصر    سی     وزیر   می شود

.

*   *    *

.

              او تویی که خواهی آمد از غبارِ هر چه راه                                  پرده ی نقاب ِ چهره ات ، حریر می شود

.

    ایلیا ـ  16/شهریور/93 ـ یکشنبه 03:30 بامداد

.

.



  هدهد   /   سفیر   /  ویرگول  

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۲۰)

  • آوای خیس باران
  • سلام و ارادت دوست چهار فصل من
    اول : مرسی از دعوت خانومی
    دوم : مثل همیشه زیبا و خواندنی سرودی

    * دفتر اشعارتان آباد *
    پاسخ:
    سلام
    ارادت از ماست.
    خواهش میکنم.
    ممنون.




    سلام خانم خوئی عزیز

    ممنون از دعوتتون

    راستش شعرتون زیبا و با قوت بود

    به جای محاسنش میخام معایبش رو بگم

    اول اینکه کلید واژه های شعر به اندازه ای نبود که مخاطبی مثل من رو به مقصود شما راهنمایی کنه تا بتونم کشف کنم

    از طرفی واژه هایی مثل کلید و کوله پشتی و ... در شعری که زبان کهنی داره خوب نمی شینه

    راستش از نظر مفهومی هرچی کردم نفهمیدم منظورتون چی بود

    چندین بار خوندم

    اعداد و مفاهیم رو کنار هم گذاشتم

    اما نفهمیدم

    پاسخ:
    سلام آقای بهرامی
    خواهش میکنم. ممنون.
    راستش این شعر چون مخاطب اخص و مخاطبان خاص داره نمیتونم در مورد مفهوم اون توضیح بدم.
    در مورد انتقادتون هم بنده نباید پاسخ بدم و دفاعی داشته باشم. بعهده ی دیگر دوستان میذارم.
    متشکرم.

    با سلام
    بهره مند شدم
    مانا بمانید
    پاسخ:

    سلام آقای قاسمی
    ممنون از قدم رنجه ی تان.
    منتظر نقدتون میمانم.


    او توئـــی و َ خواهـــی آمد
    این منم به پُشـــت ِ هر نقاب
    صد هزار رنگ ِ دل فریــــــب

    از خدا چه خواهمت
    جاودان حریم
    گر به صد رنگ بپاشی ام
    می شوم باز
    همان حریـــر

    عالی از نوع ِ ایلیــــائی /



    پاسخ:
    وقتی اگر بخواهی
    باری دیگر تو بیایی
    دامنی هفت تَرک
    و سبز
    بر تن خواهم کرد...

    ممنونم نقطه چین عزیز.


    شاید اون چیزی که ته ته دلتون بوده موقع نوشتن این شاهکار رو نتونم خیلی خوب درک کنم ولی اعتراف میکنم که از خوندنش لذت میبرم و تموم که میشه دلم میخواد دوباره از اول ادامه بدم....
    پاسخ:
    ممنونم مهربانو جان.
    شاید این احساس به این دلیل بهت دست میده که در تمام مدت زمان نوشتن این شعر
    بغض داشتم و گریه میکردم.
    البته از سر شوق.



    سلام سلام
    در ابتدا عرض تشکر
    در بعد از ابتدا :
    می تونم بگم اگه تاریخ زیر این شعر نبود به نظرم مفاهیم بسیار ساده ای داشتند ! و شاید تکراری.
    اما با دیدن تاریخ ، در مورد مخاطب این شعر حدس هایی می زنم که در راستای همون حدس ها باید بگم شعر بسیار پخته بود. و بسیار احساست توش نمایان بود. که این البته هم خوب می تونه باشه هم بد. چون اجازه ی کشف رو از من و مخاطبا گرفتی. معلومه چی میگم؟
    و اما قافیه ها که به نظرم خوب و مناسب بودن اما شاید از عمد خواستی قافیه های این شعر هم خیلی به چشم نیان. که البته متناسب با حس پنهان توی کل غزل می تونه خوب باشه. اما شاید یه آدم بی ذوق و بی سواد ادبیاتی مثل من قافیه های زنگ دار بیشتری بپسنده.
    در انتها :
    بارها خوندن این غزل کار بیهوده ای نیست.

    پاسخ:
    سلام سلام
    خواهش میکنم
    شما بسیار باهوشید علیرضا خان. چون تاریخ شعر براستی رساننده ی مفاهیم و مقاصدی ست که در نظر داشته ام. احسنت.
    کاملا معلومه که چی میگید چون حدسهای شما به کشف نزدیکه.
    باید خدمتتون عرض کنم که من قافیه ها رو انتخاب نمیکنم. قافیه ها خودشون بر حسب مضمون بیت پدیدار میشن.
    اختیار دارید. شما از معدود افرادی هستید که همیشه از افکار جالب شما الهام میگیرم.
    یعنی اون جرقه یا تلنگر اولیه برای طرح یک فکر یا آغاز یک اندیشه رو از پیشنهاداتون بدست میارم.
    متشکرم.

     


    راستی این تصویر رو که میدونید مربوط به کاراکتر اول کدوم فیلمه.
    چون شخصیت بسیار مثبت و باهوشی بود در ذیل پاسخ به کامنت شما قرار دادم.
    باز هم متشکرم.


  • غلامرضا نصراللهی
  • با سلام

    موضوع عارفانه و دارای سابقه را برای شعر خود برگزیده اید. زبان شعرتان چیزی بین زبان کهنه و نو است. به نظر مشکل شعر شما ضعف تالیف است. یعنی کلمه ها به درستی در کنار هم  ننشسته اند که افاده معنی کنند. این است که شعر دارای ابهامی غیر شاعرانه می شود. به عنوان مثال

     هرگز از دلیل دیرکرد او نپرس 


    پاسخ:
    سلام
    ممنون از قدم و قلم رنجه ی تان.
    خیلی خوش آمدید.
    خیلی از انتقاد شما بهره بردم.
    خصوصا در مورد مثالی که زدید کاملا حق با شماست. به همین دلیل به جای کلمه ی دیرکرد ، کلمه ی تأخیر را بکار بردم. ممنون.


    سلام
    سلااااااااااااااااااام
    سلااااااااااااااااااااااااااااااااام
    دلم برات تنگ شده خب عزیز م
    اما همین که دوستت دارم بهترین هدیه ی تو به من ه
    چقده زیبا واژه آرایی کردی بانووووووووووو
    یک امیر از چه رو، چرا حقیر می شود؟؟؟
    دل م رو لرزوند
    پاسخ:
    سلام سلام سلام
    رسیدن بخیر. خوشحالم در سفرهایی که داشتی بهت خوش گذشته.
    منم همینطور.
    خواهش میکنم.
    خودمم به این مصرع که میرسم دلم میلرزه.


     

    ممنونم از مهمانی رقص واژگان

    بال در آوردیم ...

    پاسخ:
    سلام
    ممنونم که تشریف آوردید.
    خواهش میکنم.

    میگن جوینده یابنده است حکایت منه .
    دیروز کامنتی که برای مهربانوی عزیزم گذاشته بودید رو خوندم این بیت اولتونو نوشته بودید من خیلی خوشم اومد همش به خودم می گفتم این بیت نشان دهنده ی اینه که کل شعر صاحب بیت قشنگه امروز اومدم وبلاگتون که ازتون درخواست کنم که شعر کاملشو در اختیارم بذارید وقتی شعر رو نگفته دیدم اصلا شوکه شدم و سر ذوق اومدم .
    واقعا زیبا بود مخصوصا یکی دو بیتش که همچین تو دل آدم چنگ میزنه که قلب آدم صداش درمیاد.من ادبی نیستم ولی به ادبیات علاقه دارم شاید نتونم خیلی ادبی وار بحث کنم نقد یا نظر بدم ولی از دید یه مخاطب که از موضوع اصلی خبر نداره و البته شاعر شعر رو هم نمی شناسه و ناگفته نمونه که شخصیت این شاعر انقد برام ناشناخته و مبهمه که حد نداره نظرمو میگم , به نظر من حرف دلتونو خیلی قشنگ تو قالب کلمات و البته با الهام گرفتن از شعر سی مرغ و... در نظر گرفتن همه ی زوایا انقد جالب بیان کردید که آدم وقتی به آخر شعر میرسه مزه ی چندتا از بیت ها که زمینه رو فراهم کردن که حرف اصلی رو بزنید و بیت های اصلی هم که دیگه چنگ زنان حرف دلو فریاد میزنن زیر دندونش مونده و تازه وقتی می خواد آروم نفس بکشم دیدم که قلبم خیلی داره تند میزنه و با آروم نفس کشیدن شوقم بیشتر هم میشه .
    بسیار زیبا بود بسیار بهره بردم.
    قلبت شاد دلت پاک و دفتر شعرت ماندگار و مانا .
    پاسخ:
    سلام هانیه جان
    خیلی خوش آمدی و خیر مقدم.
    خیلی پر احساس و با محبتی. و من حقیقتا زبانم از پاسخگویی به اینهمه لطفی که داری قاصره.
    نه اینکه بلد نباشم. نه. تازگیها یاد گرفتم که باید مثل کرگدن ، پوست کلفت ، خشن و بی احساس باشیم. هم من و هم تو.
    البته نمیدونم تا کی ؟
    از آشنایی با تو بسیار خوشحال شدم.
    متشکرم.
    و این هم تصویری که با همین نوشته هات از خودت برام ساختی. تقدیم به هانیه ی بسیار مهربان :

  • علیرضا شایگان
  • سلم و درود
    زبان شعرتان امروزی تر بود
    مصرع کلیدی برای غروب غم با توجه به مصراع اول کلیدی برای صلح از لحاظ مضمونی خوب چفت و بستی نشده اند ... شروع شعرتان  شعری عاشقانه را در ذهن می آورد ولی هرچه جلو می روی فضا جنبه ی حکمت آمیز به خود می گیرد ... و در تایید نقد بعضی دوستان زبان شعرتان یکدست نیست . ولی در کل با توجه به فضا سازی ها و کلید واژه ها شعرتان هنوز حرف های نگفته ی زیادی دارد
    پاسخ:
    سلام و درود بر شما
    بله فکر میکنم چون بعضی از داستانها و تلمیحات استفاده شده در شعر ، کهن بود اینگونه به ذهن خواننده متبادر میشود که زبان شعر ، زبان کهن و قدیمی ست. در حالیکه تمام واژگان بکار رفته در شعر ، به روز و جدیدند بجز کلمه ی "چون" در مصرع دوم از بیت ششم.
    با پیشنهادتون در باره ی بیت پنجم کلمه ی صلح را به صبح تغییر دادم.
    راستش آقای شایگان ، این غزل قرار بود که خیلی طولانی تر باشه. مثلا مضمون عاشقانه ی آن که در بیت اول پنهان باقی مونده می بایست تا حداقل سه بیت ادامه پیدا کنه و بعد به مضامین گنجانده شده در بقیه ی ابیات نیز در حد حداقل سه الی چهار بیت برای هر مضمون بپردازه. ولی باور کنید تمام سعی ام رو بکار بردم تا هر مضمون رو فقط در یک بیت بهش اشاره کنم تا بتونم در کمترین تعداد ابیات ممکن همه ی حرفام رو بزنم. چرا ؟؟؟؟؟؟
    چون در هر بیت به یاد تذکرات بسیار پر نهیب شما می افتادم که تأکید بسیار داشتید که :
    " هر وقت میخوای غزل بگی باید حداکثر تعداد ابیاتش فقط پنج بیت باشه. پنج بیت".

    با اینحال با وجود تمام تلاشم در نهایت یک غزل ده بیتی از کار درآمد با احساس رضایت کامل.
    البته ناگفته نماند که این شعر رو به محض اینکه از تنور در آمد در این سفره قرار دادم تا قبل از وقوع وقایع ، حرفام رو گفته باشم. در حالیکه حتما میدونید که از زمان سرایش شعر ، دست کم باید یک هفته بگذرد و بعد تازه در مدت یک هفته ی مجدد به ویرایش اون پرداخت تا قابل ارائه باشد. بنابراین حتما در نسخه ی اصلی به توصیه های شما و تمام دوستان عمل خواهم کرد.
    بسیار متشکرم.

     
  • محمدسعیدمیرزایی
  • با سلام

    بسیار هم خوب

    زیباست

    پاسخ:
    وااااااوو
    سلام بر حضرت بعید ، محمد سعید ، خداشاعر غزلهای سپید
    خوش آمدید و خیر مقدم
    ممنونم. شما که تأیید بفرمایید یعنی هیچ ایراد و اشکالی در شعر ندیده اید.
    متشکرم.
    هرگز سماع دستها و روح و جانتان را به هنگام قرائت زیبای غزلهای نابتان در جلسات شعر غزل تاجبخش در آن سالهای بعید ، فراموش نکرده ام.
    یادش بخیر.

  • صهبای بیدگلی
  • سلام
    و
    ممنون

    به نظر میرسد غزل از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار باشد.
    از وزنش گرفته  تا  بحرش.

    بیت اول



    تا دلت به لحن مرغکان  ، اسیر می شود                              ناگهان هوا چقدر دلپذیر می شود

    چه اسارت دلپذیری  دارد این بیت.

    در بیت


    با تو جمع شان به سی پرنده می رسد ، بیا                              با تو فرش آسمان چه چشمگیر می شود

    چرا به جای فرش از عرش استفاده نکرده اید؟


    در مواردی که شعری مخاطب خاص داشته باشد از آنجایی که شاعر در پرده سخن میگوید(با کنایه و ایما) زیاد نمیشود حول و حوش مفاهیم و تصاویر بحث کرد
    به نظر میرسد این غزل از آن دسته از غزلیات باشد

    سوال هم بی مورد است


    هرگز از دلیل دیرکرد او نپرس .................................



    مانا باشید



    پاسخ:
    سلام بر استاد عزیزمان جناب صهبای بیدگلی
    بله ، وزن شعر کاملا متفاوت با اوزان شناخته شده ست. در پایان شعر متوجه شدم که وزن آن تا به حال در هیچ شعری استفاده نشده. نمیدونم این نقطه ضعفه یا نقطه ی قوت.
    چه تعبیر زیبایی داشتید از بیت اول : "اسارت دلپذیر"
    و اما اینکه چرا در بیت دوم بجای "عرش" از "فرش" استفاده کردم :
    بله ، ابتدا میخواستم کلمه ی عرش رو بکار ببرم ولی بعد دیدم خود کلمه ی "آسمان" که بعنوان مضاف الیه آمده ، معنای عرش رو میرسونه.
    علت اصلی و مهمتر اینکه فضای شعر ، یک فضای سلطنتی ست. یک فضای درباری ست و آنهم دربار سلیمان. درباری که همه گویا در آن در برگزاری یک بالماسکه نقش دارند. و چون شخص دانای کل در شعر یعنی همان شخص گویا (در پرانتز تأکید اکید دارم که خودِ شخص شاعر نیست) ، در مورد حضرت سلیمان (ع) و مرغان و کارگزارانش صحبت میکند لذا بجای عرش از فرش استفاده کردم. قطعا میدانید که حضرت سلیمان (ع) فرشی داشته اند که به امر خداوند توسط باد در آسمان به هر نقطه که مقصد حضرت سلیمان (ع) بوده است ، به پرواز در می آمده ست. البته با توجه به بیت دوم و دعوتی که از او میشود مشخص است که او قلبا و باطنا چنین نقشی را ...
    و اما دلیل سوم : منظور از عبارت "فرش آسمان" ، همان "زمین" است. !!! مگه نه اینکه ما و کره ی زمین ، همه با هم در اصل در آسمانیم و این زمین در واقع فرشی در آسمان است ؟!
    تمنا دارم استاد. نفرمائید. شما هر سوالی که به ذهنتان متبادر شده است میتوانید بپرسید. چگونگی پاسخ به آن را به جان میخرم.
    هرگز از دلیل دیرکرد او نپرس. چرا ؟ چون او بین ما هست ، حضور داره اما در پرده. نمی شناسیمش و نمیخواهد که خود را معرفی کند. چرا ؟ پاسخش در مصراع بعدی گفته شده : هدهد است ، سربریده بر سریر می شود !!! و صد البته میدانید که هدهد همان سلیمان است که بشکل روح و جان سلیمان به اقصاء و نزدیکترین نقاط جهان و هستی در حال پرواز است.
    متشکرم استاد. بسیار بهره بردم.


     

    در پاسخ به همه صورتکی رو گذاشتی

    گاه زشت

    گاه زیبا

    میدونم مقصودی داشتین و این مقصود با شعر ربطی داره چون برای شعر هم یک نفر با صورتک گذاشتین

    کلا پر از رمزی و راز خانم خویی

    حالا راستشو بگو ببینم چرا صورتک من اینقدر زشت بود ؟ (این قسمت رو با لحن شیطنت آمیز بخونید)

    پاسخ:
    سلام آقای بهرامی
    تصویری که برای خود شعر در صدر آن قرار گرفته تصویر خود هدهد است که زیباترین و پر ابهت ترین تصویر است.
    از من نخواین که در جشن بالماسکه براتون پارتی بازی کنم !!!
    خواهش میکنم. اختیار دارین.
    خوشحالم که نگاه رازوارانه ای دارین.
    کی گفته که اون صورتک که در متن پاسخ به کامنت قبلی شما قرار گرفته زشته؟ اتفاقا برعکس. معنای اون تصویر ، صداقت بیش از حد اون شخص رو میرسونه. در ثانی تصاویری که ارائه میشه الزاما تصویر درونی خواننده نیست بلکه بعضا اشاره به مضمون شعر ، حتی خود شاعر و قطعا اشاره به فضایی ست که همه در آن قرار داریم.
    ما به شاعران اهل البیت بسیار ارادت داریم.

     
    دعوتید به شعری جدید "انحراف"
    پاسخ:
    بله ، حتما.
    ممنونم از دعوتتون.


    من از تصویری که برام گذاشتید خیلی خوشحال شدم ولی خودمو لایق این تصویر نمیدونم.
    کلا تو کار سوپرایزید.
    من با جناب بهمرام موافقم شما خیلی خیلی پر رمز و رازید .
    پاسخ:
    امیدوارم تا مدتهای مدید و انشاءالله تا همیشه برازنده تون باشه.
    سورپرایز ؟ شاید. ولی باید بدونید که این کارا بدون اراده ی بنده انجام میشه. اونی که همه ی ماها رو به خودمون نشون میده یه نفر دیگه ست. قطعا بهمین دلیل نام اینجا شده : " و به حضور او گرد آورده می شوید... ".
    فکر میکنم برای رفع دلخوری (که اگه بوجود اومده که نباید میومده) بهتره که تصویری هم برای بنده ی حقیر گذاشته بشه :



    جناب بهمرامو بعید می دونم دلخور شده باشن .
    وای واقعا تصویری که برای خودتون انتخاب کردید واقعا شبیه خودتونه یه پازل سخت که خیلی دقیق و مرتب چیده شدید از طرف خدایم و خدایت و خدایمان.
    تو وبلاگ پرنیان عزیزم و مهربانوی مهربانم همیشه منتظر کامنت های پرمحتوای شما بودم کامنت پرمحتوای شخصی که یه چینش خوب داره آنچنان قشنگ چیده شدید که ...
    من آدم الکی تعریف کنی نیستم اینا برداشت های ذهن من از شماست .
    ایلیای عزیز اگه پرنیان جون سر از تنم جدا نمی کنه باید بگم که شدیدا مشتاق دیدارتون هستم .
    پاسخ:
    سلام هانیه ی عزیز
    بله میدونم. آقای بهرامی انقدر سعه ی صدر دارن که تازه اگه انتقادی هم ازشون داشته باشیم خوشحال میشن.
    خدا کنه یکی از معانی تصویر همونی باشه که گفتی. ولی اونچه که خودم دریافت کردم اینه : آدمی که با چینش کاشی های کوچک در کنار هم ، برای خود دیوار بسیار سخت و محکمی ساخته تا نسبت به همه چیز به جز اندیشه ی خود (دوار بودن چینش ها در ناحیه ی سر ، چشم و دهان و گوش) نفوذناپذیر باشه. تأویل های دیگه ای هم داره که شاید لازم و کافی باشه تا فقط خودم بدونم.
    امیدوارم اگه زمانی رسید که قسمت شد تا همدیگه رو ببینیم در اون زمان از دیدن من هراسان نباشی و منو از زیارت خودت محروم نکنی. هر چند اگر هم چنین کنی من باز هم برایت پیش امام رضا (ع) دعا میکنم که هر زیارتی رو که آرزو داری نصیبت کنه. آمین. [گریه]
    امیدوارم اون موقع بتونیم با هم یه عکس دونفره مثل این بگیریم. !!! :

     
    مرغ های حبس گشته در قفس شنیده اند                              یک پرنده از همین غزل سفیر می شود
    خوشمزه و زیباست................درود و سپاس از دعوت...............
    پاسخ:
    سلام بر دکتر سید باقری
    حضور شما افتخار عظیمی برای بنده ست
    بله... مرغ های حبس گشته در قفس شنیده اند                      یک پرنده از همین غزل سفیر می شود
    متشکرم.


    " گنجشک های پاییزی "

    انبوه گنجشکهای پاییزی
    در محضر چشمان تو
    به زمین می ریزند
    تا مرگ این لحظه های تکراری باشند
    و درختان سینه چاک
    بی پروا
     جرعۀ پاییز را
    می نوشند
    تا شولایی از کلاغ بپوشند


      ..............25 آذر91

      "سید باقری"


    هراسان!!!!از دیدن شما؟!!!!!
    ع خو هرچی هیچی نمیگم.یعنی چه هراسان هراسان , ببین ایلیاجان من در چشم در آوردن با ناخووون تخصص دارم و کلی مدرک گرفتم فک نکنی از این مدرک آبکیا ها اینایی که میان در خونه رو میزنن به زور می برنت دانشگاه ها نه از اون مدرکای دیپلم قدیم باباهامون.پس نذار چشماتو در بیارم و اونوقت جای این پازل یه گوشه خودتو بذارم یه گوشه هم چشماتو.راستی برداشت دیگه ی من از شخصیت شما دقت و ریزبینیتونه که چه با چشم سر چه با چشم دل همه چیزو ریز به ریز مو به مو می بینید و هیچکدومش از زیر نظرت همین جوری رد نمیشه .

    من فک می کردم تهران هستید . مشهد اونم تو این چندماهه بعید می دونم ...
    ع چرا آیکون شکلک نداره اینجا قبلا دیده بودم که داشت ولی الان نیست .خودت بر اساس نوشته ام شکلک های مربوطه رو تو ذهنت تجسم کن .

    با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کند
    شب سیاه قصه را هوای تو سحر کند
    باورمان نمی شود در سر ما نمی رود
    از گذر سینه ی ما یاری دگر گذر کند


    پاسخ:
    ممنونم هانیه جان از همه ی شیرین زبانی هات عسلم
    بله تهران هستم و دلم اگه لایق باشم همیشه با اوست.
    چشمان آفتابی ات فانوس راهم می شود
    سیمای آسمانی ات رؤیای ماهم می شود
    هر روز وشب آویزه ی طوق ضریحت می شوم
    آن حلقه های آهنین ، حلقوم چاهم می شود


  • دختر ارغوانی
  • ببخشید که دیر اومدم. از دعوتت خیلی ممنونم. بسیار عالی بود. (عالی و حرفه ای ها!) :))
    خیلی ماه شعر میگی
    پاسخ:
    خواهش میکنم ارغوانی عزیز.
    متشکرم
    ممنونم که تشریف آوردی.



    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی