ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۳۴۹ مطلب توسط «آسیه خوئی » ثبت شده است

،

دوباره 

سلام، سلام، سلام... 

بعد از گذشت پنج سال دوباره به ناچار به وبلاگم برگشتم چون همونطور که میدونید سایر راههای ارتباطی در فضای مجازی قطع و فیلتر شده. نه به اینستاگرامم دسترسی دارم و نه به فیسبوک و واتساپ و تلگرام. حتا گوگل پلی هم فیلتره و امکان نصب فیلترشکن معتبری برای دسترسی با این اپلیکیشنها وجود نداره. تمامی کانالهای ماهواره قطع و اینترنت هم مدام قطع و وصل میشه...

حرف و اعتراض بسیاره اما فعلا به همین جمله پرسشی بسنده می‌کنم که:

حالا متوجه شدید که جهنم استبداد کره‌شمالی در قیاس با ایران، بهشت است!؟

،

#کره‌شمالی 

#ایران_ویرانم

#تباهی_استبداد

،

آسیه خوئی 

،

  • آسیه خوئی

،

سلام 

اینجا دیگه فرصت ندارم که مطلب بذارم.
از طرف دیگه هر عکسی که برای هر پُستم در اینجا میذارم بعد از مدت کوتاهی غیر قابل دید میشه.
قبلا آدرس صفحه فیسبوکم رو در اینجا نوشته بودم.
الان در حال حاضر فقط در اینستاگرام و فیسبوک هستم.
ممنونم از پیگیری و نگرانی های دوستان بسیار گرامی.
facebook.com/moghazeleh
https://www.instagram.com/asiehkhoei
متشکرم 
،
  • آسیه خوئی

.

عالمی بر وهم پیچیده ست مانند حباب
جز هوا نَبوَد سری در زیر این دستارها
.
دریا در اعماق سینه اش رازهای نهفته و پنهانِ بسیاری دارد که آنها را فقط در گوش مَحرم صدف هایش زمزمه می کند.
صدفی که به راحتی لب به راز می گشاید ، اسیر صیادان سوداگر می شود و هرگز نمی تواند مرواریدی گرانبها را به فقیران اهل ساحل برساند.
تنها آن صدف که در اعماق ، سفرها داشته و گردیدن ها و گشتن ها ؛ کلمات را آنقدر در دهان خود به زدودن جِرم غلتاند که هیچ حرفی اضافه و سخنی به گزاف و لاف نتواند بگوید و هرگز لام تا کام نگوید مگر به کلامی روشن ، صیقل یافته و سوده ؛ چون دُرّ.
از صدفی که انگاری به خمیازه دهان به سهولت باز می کند ، نمی توان جز صدای رفت و آمد بادِ هوا ، صدایی دیگر شنید. تو گویی فقط صدای ترکیدن حباب هایی ست که بر سر بی مغز خود ، کلاه می شکنند. دهان درّه هایی که از سر هواطلبی اگر کلام شان بالا می رود و صعود می کند ؛ فقط تا به سطح آب دریا ، اوج و عروج دارد.
صدفی که به سرعت لب می گشاید ، دهانی گشاده را مانَد حرّاف برای کف به لب آوردن.
دریا بزرگ است. پند بزرگان را همچون گوشواری مرواریدنشان ، آویزه ی گوش سازیم.

.

.

#آسیه_خوئی

#صدف

 

.

  • آسیه خوئی

Image result for ‫تصویر سبزه ارزن‬‎

.

من برای سبزه ی عید، مشتی ارزن خیسانده ام. آسمان شهرم را پر از پرنده می خواهم. درختان را پر ترانه از آشیانه های بسیار. اینگونه است که

درختان آواز می خوانند.

.

پرنده اگر نباشد درختان در خواب زمستانی می میرند.

.

حواست هست؟ ده یازده روز بیشتر نمانده به نوروز. 

تو چه دانه هایی را می خواهی سبز کنی؟

.

آسیه خوئی ـ 95/12/19

#حواست_هست؟

#نوروز

.

  • آسیه خوئی

تصویر رودخانه ی وُلگا

دانلود آهنگ "قایقرانان وُلگا" از آلبوم "خوشه های گندم"

.

وُلگای روس است

در شریان های او که

با جریانِ دو آبشار خاکستری رنگ

                        از چشم هایش تا بیکران

                        باز اینهمه شاد است.

* * *

هنگام نوشتنِ این شعر

زنی پشت میز سخنرانی اش می ایستد

و کلمات چیره دست ،

ناگهان

دو آبشار خاکستری رنگ است که 

                       از چشم هایش تا انتهای مغرب و مشرق

                       پیشِ پای جمعیتی که نیست

                       جاری می شود.

* * *

او که هر روز

دود و خاکستر را گردگیری می کند
از برگ گلدان ها و درخت ها ،
صفحه ی بزرگترین ساعت در خاور دور و نزدیک ،
از حروف سربی کتاب های مدرسه ،
قاب عکس پدربزرگ ،
از کتابِ بی طاقت روی رف های بی طاق ، 
کابل های نشسته بر کمر دخترکان شانزده ساله ،
از کرکره ی مغازه ها ،
ابرهای شیمیاییِ آسمانِ هیروشیما ،
از سنگ قبر سربازان ژنرال دوگل ،
لوکیشن های تارِ تاراکوفسکی ،
از کفش های رابعه ،
نامه های فودکس فلوریا ،
از شیشه های شرابِ مسمومِ راسپوتین ،
فوّاره های میدان ولیعصر ،
از عصای خضر ،
و چپق دون خُوان ...
پس کدام تصاویر
                       ذائقه ی چشمهایش را کور کرده ؟!
.
می دانم ، تعبیر تو هم
هرگز چنین نخواهد بود :
" آنچه دیگر نباید ببیند

                       رنگ های خاکستری ست." !!.

.

#آسیه_خوئی ـ 1383/1/17

ماهنامه ی کلک ـ شماره ی 147 ـ خرداد 1383

#زن

#ولگا

.

.

  • آسیه خوئی

.

هر انقلابی پیش از به پیروزی رسیدن ، باید از سال ها قبل در تدارک تشکیل "نیروهای مهم مملکتیِ" خود در زمینه های سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی بوده باشد که به محض وقوع انقلاب ، در صورت مناسب نبودن مقامات پیشین ، قادر به جایگزینی های خود باشد تا فرصتی برای دخالت و تجاوز دشمنان بیگانه ایجاد نکند. اما در انقلاب 57 ایران ، چنین پیش بینی ها و پیش زمینه هایی برای به ثمر رسیدن انقلاب وجود نداشت. آنچه که وجود داشت گروه های سیاسی بسیاری بود که اغلب آنها به خصوص اسلامیون ، فقط خلته ای از آرمان های دینی و مذهبی را به عنوان دستآورد مبارزات طولانی خویش بر دوش خود حمل می کردند. مذهبی هایی که به محض وقوع انقلاب ، هنگام مواجهه با مطالبات دیگر گروه های سیاسی که هر یک در انجام انقلاب نقش عمده و بسزایی داشتند ، از گرایشات مذهبی اغلب مردم کشور به نفع سلب پُست ها و کرسی های مملکت توسط خود ، بهره بردند و با این عملکرد نابخردانه ی خود ، زمینه ی گسترش اختلافات عمیق بین خود و همه ی گروه های سیاسی را ایجاد کرده و به جنگ های داخلی دامن زدند.
این اختلافات گروهی ، از بهمن ماه 57 تا پیش از پایان فصل تابستان 59 که کشور عراق در شهریور همان سال به ایران حمله کند ، سال به سال افزایش می یافت اما در آن حد نبود که هیچیک از آن گروه ها به عنوان ضد انقلاب شناخته شوند. از همین رو تعداد بیشماری از نسل جدید دهه ی چهل ، به این گروه ها می پیوستند. نسلی که در فعالیت ها و مبارزات پیش از انقلابِ گروه های مبارز و سیاسی حضور نداشتند و با پیوستن به آنها ، رنگ و شکل انقلابی به خود می گرفتند و انرژی و پتانسیل فزاینده ی خود را با فعالیت های سیاسی به تعادل می رساندند. شور انقلابی بدون شعور سیاسی. شرکت جوان های خام در میتینگ ها و تشکیلات سیاسی ، بدون داشتن هیچگونه نقش سازندگی و ایجاد آبادانی در کشور ؛ یکی از مهمترین ره آوردهای یک انقلاب غیر اصولی بود. انقلابی که می توانست پیش از وقوع با اصلاحات و تغییرات کیفی ، بهتر و بیشتر به ثمر برسد.
سارا در تابستان سال 58 ، دوره های کامل پیشاهنگی و نیمی از دوره های پرستاری را نیز در هلال احمر گذرانده بود اما به این دلیل که هنوز آموزش های لازم و کافی نظامی را در حد دفاع از خود ندیده بود ، از همراهی با پدرش در سفری که به کشور لبنان داشت باز ماند. به همین دلیل در اردیبهشت ماه سال 59 ، ورود یک فرد نظامی به دبیرستانی که او در آنجا تحصیل می کرد ، زمینه ی گذراندن آموزش های چریکی را برایش فراهم کرد. هنوز یک سال و نیم بیشتر از شروع انقلاب نمی گذشت و به جای آن فرد نظامی می توانست هر فرد دیگری از هر گروه سیاسی به دبیرستان های دخترانه بیاید و پیشنهاد گذراندن عملیات نظامی را به دانش آموزان دختر بدهد تا تعداد زیادی از دختران به گفته ی آن فرد نظامی برای دفاع از خود و خانواده و همشهری های خویش در مقابل حملات نظامی احتمالی از سوی بیگانگان ، توان دفاعی داشته باشند. سارا و هیچیک از دختران ، اصلا توجهی به آرم روی سینه ی آن فرد نداشتند. سال های اول انقلاب بود و همه ی گروه های سیاسی ، آزادانه فعالیت می کردند و میتینگ ها و جلسات علنی در سطح شهرها برگزار می کردند. بنابراین نام سارا هم در لیست داوطلبان آموزش چریکی و نظامی توسط آن فرد وارد شد و آن فرد کسی نبود به جز شهید "محمد فرومندی". 

.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

همانطور که در بخش دهم برشمردیم ، اولین و دومین دلیل توانایی و قدرت روحی بالای سارا در برابر سختی ها و ناملایمات ؛ ارتباط ناگسستنی او با جهان اول از واقعیات و دوستی خالصانه و منسجم او با طبیعت بکر بود. اما دلیل سوم که از دید او مهمترین دلیل برای داشتن این قدرت که در هر انسانی می تواند وجود داشته باشد ، ارتباط منسجم و ناگسیختنی او با جهان دوم از واقعیات بود.
سارا طبق آموزه های فطری و خوداندیشی خویش به این نتیجه رسیده بود که سه جهان به شکل سه دایره ی تو در تو و هم مرکز ، در طول حیات انسان ها ـ پیش از مرگ جسمانی ـ وجود دارد. جهان اول که کوچکترین دایره است را واقعیت اول می نامید. از نظر او واقعیت اول ، همین دنیای عادی ست که در آن ، مردم معمولی توانایی تطبیق آگاهی شان را با جهان عادی و روزمره دارند. 
جهان دوم ـ یعنی دومین دایره ـ را واقعیت دوم می نامید که در ورای دایره ی اول و جهانِ قابل رؤیتِ اول قرار داشت. از نظر او واقعیت دوم ، همان جهان ماورایی ست که در آن ، نه مردم عادی بلکه فقط آنها که واقعاً در طلب کسب این نوع از آگاهی هستند و خود را زنده به دانستن این قسم از آگاهی ها می دانند ، قدرت و توانایی تطبیق آگاهی شان با جهان غیر عادی و ماوراء جهان اول را دارند. ضمن اینکه بر واقعیت اول نیز احاطه و اشراف دارند.
جهان سوم ـ یعنی سومین دایره ـ را واقعیت سوم می نامید که محیط بر دو دایره ی قبلی ست. عالَمی که در آن ـ فقط پس از دست یابی به واقعیت دوم ـ قدرت و توانایی ساختن واحدی یگانه را از برقرار کردن وحدت بین واقعیت اول و دوم خواهیم داشت. او معتقد بود که این همان جهان وحدت خویشتنِ خویش با تمام هستی ست که در آن باید کاملاً بی عیب و نقص بوده باشی تا بتوانی قدرت تطبیق و مطابقت دادن بین واقعیت اول و دوم را داشته باشی. او معتقد بود که فقط در این نوع از اقتدار ـ بی عیب و نقص بودن ـ است که می توانی بر هر دو واقعیت دیگر سیطره و استیلا یابی و از هدایت و مهار هر دو ، راه به عالم سومی که کامل تر از دو دیگر است ببری. 
سارا همه ی این رشته از افکارش را در یادداشت های شبانه ی خود نوشته بود. یادداشت هایی که در اختیار پدر نیز قرار می داد تا او نیز آنها را بخواند و نظرش را بگوید. 
به همین دلایل سه گانه بود که سارا توانایی مقابله با هر پیشامد مصیبت باری را داشت.

در بخش بعدی علت دستگیری و بازداشت او را در تاریخ بیست و هشتم خرداد 1360 ، وقتی بعد از اتمام یکی از کلاس های دوره ای اش در سازمان هلال احمر ، برای خرید چند کتاب به خیابان اصلی شهر آمده بود ، خواهم گفت. شهر کوچکی در حوالی روستای پدری اش.
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.
به نظر من ، در میان علل و عوامل متعددِ برخورداری از قدرت روحی بالا ، می توان به سه مورد ساده اما مهم اشاره کرد که هر سه در سارا که دختری شانزده ساله بود ، وجود داشت. 
سارا بصورت توأمان و همزمان ، بزرگ شده و پرورش یافته در دو نقطه ی متفاوت بود. دنیای مدرنیته و طبیعت سالم. تهران و روستای پدرش. تهران ، کلانشهری با تمام خصوصیات ساختاری و فرهنگیِ متمایل به سمت مدرنیزم و ازدحام جمعیتی با تنوع افکار و نگرش های متفاوت به جهان در عصر صنعت. از طرفی دیگر روستای پدر ، نمونه ای بارز و کامل از آموزشگاهی تجربی و طبیعی بود برای ساخته شدن روحی وسیع ، تشنه و پوینده مانند وسعت کویری که روستای پدری اش در آنجا واقع شده بود و رودخانه ی کال شوری که در مسیله اش قرار داشت. سلسله کوههایی که در دوردست های روستا وجود داشت و سارا هر از چند گاه در سفرهای دسته جمعی با پدر و روستائیان به وسیله ی چهارپایان به آنجا می رفت و روح و فکر خود را در تضاد بین نسیم فرحبخش بهاری در صبحگاه های کوهستان و زوزه ی بادهای سرد و وحشی شبانه ، گرداگرد آتش عظیمی که بین چادرهای شان می افروختند ؛ به چالش می کشید. ارتباط مستمر ، زنده و مستقیم با طبیعت بکر و تمامی عناصرش ، در او انرژی لایزالی بوجود آورده بود نشأت گرفته از روح خاک و آب و باد و آتش.
به همین دلیل بود که او همزمان با حضور در زندان مخوف کمیته ؛ قادر به بررسی افکار و اندیشه ی زندانبانان ، هم سلولی هایش ، خود و پدرش بود. ضمن اینکه هر روز ، بی صبرانه منتظر بود که به هر طریقی که شده از اخبار بیرون از زندان و فضای مغشوش حاکم بر اوضاع سیاسی ـ اجتماعی آن روزگار باخبر شود.
سارا همانطور که بر کف سیمانی سلولش نشسته و به دیوار تکیه داده بود ، وقتی در مرور گفتگوهای خود با پدرش در باره ی لبنان به این نتیجه رسید که پدر نیز خود به خوبی می دانست که هنوز آزادی عقاید و افکار ، تحقق نیافته است ؛ از جا برخاست و به سمت دیوار مقابل رفت. روسری اش را باز کرد و گیره ی موهای خرمایی اش را گشود. گویی خرمنی از آتش ، هُرّی بر روی شانه ها و کمرش ریخت. با نوک گیره ی فلزی موهایش ، سینه ی گچی دیوار را خراشید :

ای آزادی !
چه زندان ها برایت کشیده‌ام و چه زندان ها برایت خواهم کشید اما خود را به استبداد نخواهم فروخت و حسرت شنیدن یک آخ را به هنگام تازیانه ی مستبدان ، همچون داغی بر جان شان خواهم نهاد.. من پرورده ی آزادی ام. 
.
.
... ادامه دارد
.
.
توضیح تصویر : 
تابلویی از آثار هنرمند و نقاش مشهور روسی ، خانم ‏‎Galya Popova 
‏‎https://www.facebook.com/galya.popova.3‎‏

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.
سارا اصلا از حرف های پدرش که علی ـ مأمور کمیته ـ به شکل نیش و کنایه هایی از زبان پدرش ـ ابراهیم ـ برایش نقل کرده بود ، ناراحت نشده بود چون می دانست که او معمولا برای رد کردن خواستگاران سمج دخترش ، بدگویی مختصر از دخترش را به شکستن غرور جوان مردم ترجیح می دهد. اما بعد از یکی دو ساعت وقتی طبق عادت همیشگی اش به بررسی مجدد حرف های پدرش پرداخت تا از لابلای دلایل لفافه ای و سطحیِ او به کنه گلایه های پنهانی پی ببرد که ممکن است برای وی پیغامی نیز در بر داشته باشد ؛ به این نتیجه رسید که پدرش ، تظاهر به رضایت کامل از آمدن وی به لبنان دارد. به همین دلیل بی درنگ برای یافتن دلایل عدم رضایت وی ، به یاد بحث های خود با او در باره ی موقعیت لبنان و علل ارتباط ایران با لبنان افتاد :


ـ آقاجون ! شما حتما این نکته را قبول دارید که هیچ دولت و کشوری نباید از موقعیت جغراسیاسی کشوری دیگر به نفع خود و منافع ملی خویش سوءاستفاده کند حتی اگر منافع کشور دوم را نیز در نظر داشته باشد. حتی اگر خود ، دولت مستبدی نسبت به ملت خویش نبوده باشد و حتی اگر موقعیت و مصالح دیگر کشورهای دوست را هم مدّ نظر داشته باشد. درست است ؟
ابراهیم مثل همیشه ی زمان های بحث و گفتگو با دخترش ، لبخند زد و در پاسخ گفت :
ـ بسیار خوب. اما زمانی می توان این دلایل را سوءاستفاده از موقعیت ژئوپلیتیک کشوری دیگر قلمداد کرد که ضرری در این مابین متوجه یکی از طرفین معادله یا حتی متوجه کشورهای واقع در حاشیه و اقصاء دور باشد. بنابراین وقتی طبق گفته ی خودت ، منافع طرفین و دیگر کشورهای دوست ، محصولِ این ارتباط باشد چه ایرادی می توان بر اینگونه سیاست ها قائل شد ؟
سارا که منتظر شنیدن چنین پاسخ بدیهه و بداهه ای از پدر بود ، کمی مکث کرد و متبسم و پیروزمندانه به چشم های او نگریست :
ـ نکته ی پنهانِ مسئله همین جاست آقاجون ! اینکه اهداف و منافع مشترکی که شما و آن کشور در رابطه ی خود با یکدیگر دنبال می کنید ، آیا هدایت شده ، سازماندهی شده و سپس سوق داده شده به سمت شماها از سوی استعمارگران است یا نیست ؟ اینکه منافعی که شماها به ظاهر ، منافع خود قلمداد می کنید ؛ در لایه های نامحسوس و ناپیدای این رابطه ، نفعی کلان تر برای جهانخواران و گردانندگان اصلی این میزانسن دارد یا ندارد ؟ 
ـ فکر می کنم می خواهی بگویی که آنها عامدانه ما را به سمت این ائتلاف ها سوق می دهند.
ـ بله. درست است. آنها بر علایق و خواسته های مشترک جهان سومی ها دقت و آگاهی کامل دارند. مثل اعتقادات فرقه ای و قومیِ مشترک. مثل مذاهب مشترک. آئین و عرفان و فلسفه ی مشترک. هر تفکر مشترکی که ملت ها بر آن تعصب می ورزند. حتی رواج بی دینی و دین ستیزی نیز که از موضوعاتِ مورد تعصبِ خودِ آنهاست ، می تواند بعنوان تعصبی مشترک و حربه ای جدید برای اختلاف افکنی بین جوامع پیشرفته بکار گرفته شود. بنابراین ...
ـ بنابراین چه ؟
بنابراین حکومت های دینی زمانی می توانند برای همیشه محبوب مردم خود و دیگران و نیز زمانی می توانند یک حکومت ایده آل برای حتی مخالفان عقیدتی خود قلمداد شوند که دولتمردان و عالمان دینیِ آن حکومت ها ؛ نگاهی فرادینی داشته باشند. یعنی برای تمام ادیان ، آزادی قائل باشند. برای تمام احزاب سیاسی ، میدان فعالیت بگسترند. همه ی متخصصین و کارشناسان ، اعم از متدین و لائیک را بکار بگمارند.
ـ در یک کلام مردم و کشور و سیاستِ عادلانه را فدای دینِ خود نکنند تا دین شان نیز قربانی اینگونه سیاست های ساده لوحانه نشود.
ـ و سیاست های ساده انگارانه و ساده پندارانه. 
ـ بله یکی از حماقت های رایجِ سیاستمداران این است که مردم را ساده و ابله فرض می کنند.
ـ مانند خودشان...
ـ بگو .. خجالت نکش دخترم .. البته تو تا زمانی که فقط با من حرف می زنی ، می توانی کاملا آزادانه ؛ عقاید و افکارت را مطرح کنی !!

* * *
وقتی سارا با مرور گفتگوی خود با پدرش به این نقطه از پاسخ های او رسید ، رشته ی افکارش قطع شد و مدام از خود می پرسید :
ـ منظور آقاجون از این جملات چه بود ؟ آیا او خودش نیز می دانست که هنوز آزادی عقاید و افکار ، تحقق نیافته است ؟ آیا ... آیا ... آیا ...
و ذهن تأویل پرداز او مدام معانی متفاوتی را برای جملاتی که ابراهیم بکار برده بود ، می پرداخت.
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.
ابراهیم ـ پدر سارا ـ هیچوقت عصبانی نمی شد. بندرت از کوره در می رفت ، مگر زمان هایی که در رویدادهای زندگیِ دخترش ـ سارا ـ با واقعه و حادثه ای غیرقابل پیش بینی و غیرمنتظره به صورت ناگهانی مواجه می شد.
اولین بار ، زمانی بود که او را در سفری به شهر مشهد در یکی از صحن های حرم امام رضا گم کرده بود.
دومین بار ، زمانی بود که خاله خان باجی های محله ی خانه ی شان برای او خبر آورده بودند که دخترش موهای سر خود را از ته تراشیده تا بتواند لباس پسرانه بپوشد و همراه با بچه های محل ، شعارهای انقلابی بر روی دیوارهای شهر بنویسد.
سومین و چهارمین بار زمانی بود که بعد از گذشت دو روز از گم شدن مجدد دخترش ، به او اطلاع دادند که برای یافتن وی به زندان کمیته ـ شهربانی سابق ـ برود. این خبر دستگیری و بازداشت دخترش را جوانی کمیته چی به نام علی و پدرش که تاجر فرش بود ، به او رسانده بودند. تا پیش از سی ام خرداد 1360 این سومین بار بود که علی و پدرش به درب خانه ی او آمده بودند. دو مرتبه برای خواستگاری از سارا آمده بودند که هر دو دفعه جواب رد شنیده و این بار هم بدون هیچ امید و شادمانی ای آمده بودند تا خبر دستگیری سارا را بدهند.
پدر بار دوم در پاسخ منفی ای که به آنها داده بود ، با حالتی عصبی گفته بود :
ـ دخترِ من به هیچوجه قصد ازدواج ندارد. دخترِ من حتی تا سن چهل سالگی هم هیچگونه آمادگی برای زندگی مشترک زناشویی نخواهد داشت. دخترِ من اصلا به تنها مسئله ای که توجه ندارد ، مؤنث بودنش است. دخترِ من همین پارسال پنهان از من همه ی دوره های آموزش نظامی و پرستاری را گذرانده بوده تا به لبنان اعزام شود. دخترِ من اصلا آدم نیست...
این گفته ها را علی در مدت زمان زندانی بودن سارا ، مابین خبرهایی که از بیرون از زندان برای وی می آورده ، بعلاوه ی نیش و کنایه هایی که خودش به آنها افزوده ، نقل کرده بود :
ـ سارا خانم ! از چنان پدر بزرگواری ، چنین دختر آشوبگری واقعاً بعید است.. شما هنوز سرتان خیلی بوی قرمه سبزی می دهد که گمان می کنید می توانید با همین دست ها و پاهای کوچک و شکننده ، دنیا را از جنگ ها و چنگال های انسان های وحشی نجات بدهید..
سارا در دل به حرف های او خندیده بود. چرا که او نمی دانست سارا به اشتباه دستگیر شده. او نمی دانست که پدر سارا ، فرمانده ی یکی از گروه های چریکی ست که هر از چند گاه یک بار از ایران به لبنان اعزام می شود و به دخترش قول داده بوده که هر وقت به سن پانزده سالگی رسید او را بعنوان پرستار با خود ببرد.
سارا در پاسخ به آن جوان کمیته چی فقط گفته بود :
ـ بله ، حق با شماست. چگونه می توان تجسم داشت که یک دخترک شانزده ساله با دست ها و پاهای کوچک و شکننده ، قادر به ایفای نقش سنگین یک کدبانوی کامل ، همسری و زندگی مشترک با یک غول بیابانی خواهد بود.. واقعاً که ..
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی