.
ساعتِ بیست و سه در شبی از همین "شب،سکوت و کویر"ی که هست،
از نمی دانم آنجا کجا یا چه کس بود ؟ شیخی ، چراغی به دست ؛
بی محابا به لب داشت شیرین غزل های لبخند و تکرارِ شهد
مثل یک " یاکریم" این تکرّر به منقار از عمق شب های پست :
" کو تقی ؟ موسیِ من! تقی؟ کو تقی؟ موسیِ من! تقی؟ کو تقی؟ ".
ناگهان کورسویی از این کوچه پس کوچه های سر و عمق ـ بست ،
مثل سوسوی یک روزن از انتهای شبی بی ستاره وَ ماه ،
پلک می زد به سختی وَ پرسید از موسی و سامری های مست :
" آی موسا! ندیدی کجا؟ از چه سمتی؟ چه راهی؟ تقی؟... کو تقی؟...
آی موسا! تقی... کو تقی؟ آی... ، موسا! کجا رَست و جَست؟... ".
.
***
.
گوئیا خوابِ یک " کودکِ شاهزاده به دنبال یک دوست" بود
مثل رؤیایی از کشتزاری طلایی وَ گیسوی گندم به شَست
گویی انگار او از جهانی دگر پای بر عرصه ی خاک داشت
بی خبر از همین "شب ، کویر و سکوت" ، از همان قومِ گاوَک پرست.
.
ساعتِ بیست و شش ، نرم نرمک وَ آرام گفتم : تقی قرن هاست ـ
ـ از بلاد ثمودان ، یهودان ، قریش و عجم ها به ژَخ رفته است.
.
ساعتِ بیست و نُه بانگ زد : من جواب از خدا ، نه ؛ که از سنگ هم ـ
ـ می توانم بگیرم وَ دیوار هم پاسخم می دهد از الست.
.
***
.
ساعتِ سی و دو ، شب... کویر و سکوت است ؛ موسا! کجایی؟ کجا؟
غرقِ دریای پشتِ سرت یک نفر بی خبر می زند پا و دست...
.
ساعتِ سی و پنج است. اینجا کسی نیست ، دیوار ، موسا ، تقی...
قمریِ حنجره پر زد و شب ، کویر و سکوتی که دل را شکست !
.
.
آسیه خوئی (ایلیا) ـ 90/1/4 ـ ساعت 6 بامداد
.
.
.
- ۱ نظر
- ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۰۵:۲۹