ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۳۴۹ مطلب توسط «آسیه خوئی » ثبت شده است

.

ﺑﯿﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﺗﻢ ﻧﺴﻞ ﺑﻬﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢ
ﺑﻪ ﺳﻮﮒ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎ ﺯﺍﺭ ﺯﺍﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢ

ﺟﻮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ جوانمرگ ﺭﺍ ﺑﻨﺎﻡ ﺷﻬﯿﺪ ـ
ﺷﻬﯿﺪ ﺑﯽ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺑﯽ ﻣﺰﺍﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢ

ﺳﭙﺎﻩِ ﺑﺎﺩ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺷﮑﻮﻓﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﮑُﺸﺖ
ﻗﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢ؟

ﺩﻣﯽ ﺑﻪ ﺷﺎﺧﻪ ی ﺳﺮﻭﯼ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺖ ﺻﺎﻋﻘﻪ ﺍﺵ
ﺩﻣﯽ ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﯾﮏ ﭼﻨﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢ

ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﻏﺮﻕ ﻣﻮﺟﻪ ی ﺧﻮﻥ ﺭﺍ
ﭼﻮ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ ی ﺳﺮﺥ ﺍﻧﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢ

ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺷﺎﺩ ﻧﺸﺴﺖ ﺍﺯ ﻗﺒﯿﻠﻪ ی ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻮَﺩ ﺩﺍﻏﺪﺍﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢ



"ﺟﻤﺎﻝ ﺍﻟﺪﯾﻦ ﺟﯿﺤﻮن"

.

.

  • آسیه خوئی

                         

.

ساعتِ بیست و سه در شبی از همین "شب،سکوت و کویر"ی که هست،
از نمی دانم آنجا کجا یا چه کس بود ؟ شیخی ، چراغی به دست ؛
بی محابا به لب داشت شیرین غزل های لبخند و تکرارِ شهد
مثل یک " یاکریم" این تکرّر به منقار از عمق شب های پست :
" کو تقی ؟ موسیِ من! تقی؟ کو تقی؟ موسیِ من! تقی؟ کو تقی؟ ".
ناگهان کورسویی از این کوچه پس کوچه های سر و عمق ـ بست ،
مثل سوسوی یک روزن از انتهای شبی بی ستاره وَ ماه ،
پلک می زد به سختی وَ پرسید از موسی و سامری های مست :
" آی موسا! ندیدی کجا؟ از چه سمتی؟ چه راهی؟ تقی؟... کو تقی؟...
آی موسا! تقی... کو تقی؟ آی... ، موسا! کجا رَست و جَست؟... ".

.

***

.
گوئیا خوابِ یک " کودکِ شاهزاده به دنبال یک دوست" بود
مثل رؤیایی از کشتزاری طلایی وَ گیسوی گندم به شَست
گویی انگار او از جهانی دگر پای بر عرصه ی خاک داشت
بی خبر از همین "شب ، کویر و سکوت" ، از همان قومِ گاوَک پرست.
.
ساعتِ بیست و شش ، نرم نرمک وَ آرام گفتم : تقی قرن هاست ـ
ـ از بلاد ثمودان ، یهودان ، قریش و عجم ها به ژَخ رفته است.
.
ساعتِ بیست و نُه بانگ زد : من جواب از خدا ، نه ؛ که از سنگ هم ـ
ـ می توانم بگیرم وَ دیوار هم پاسخم می دهد از الست.

.

***

.
ساعتِ سی و دو ، شب... کویر و سکوت است ؛ موسا! کجایی؟ کجا؟
غرقِ دریای پشتِ سرت یک نفر بی خبر می زند پا و دست...
.
ساعتِ سی و پنج است. اینجا کسی نیست ، دیوار ، موسا ، تقی...
قمریِ حنجره پر زد و شب ، کویر و سکوتی که دل را شکست !
.

.
آسیه خوئی (ایلیا) ـ 90/1/4 ـ ساعت 6 بامداد

.

.

.

  • آسیه خوئی

.

سه یا چهار شب پیش ، خبری کوتاه مابین پخش اخبار از تلویزیون ایران شنیدم مبنی بر اینکه : 
نماینده ای از تریبون خود در مجلس شورای اسلامی اعلام کرد :
" برای تأدیب فلانی ( اسم شخص نامبرده مهم نیست ) باید پرونده ای به زیر بغلش بدهیم و او را با پرونده اش به زیر دست قاضی محمد مقیسه ای بفرستیم." 
.
همین جملات بالا که در گیومه قرار دارد و متأسفانه آشکارا و با گستاخی تمام از زبان یک نماینده ـ آنهم نماینده ای در مجلس شورای اسلامی ـ بیان شده است ، کفایت می کند برای شناخت تمام مسائل جاری و حاکم بر اوضاع ماضی و حال ایران و برای شناخت تمام افرادی که تاکنون مسئولیت و اشتراک مساعی در ساری بودن و جریان داشتنِ اوضاع بغرنج سیاسی و اجتماعی ایران داشته و دارند. 
به خصوص و صد البته اگر شخص مورد رجوع قرار داده شده توسط نماینده ی مجلس را بشناسید : قاضی "محمد مقیسه ای (ناصریان)".
تنها قاضی فروتن و متواضعی که چون فقط محض رضای خداوند خدمت می کنند ، هرگز هیچ تصویر و هیچ عکسی از ایشان نخواهید یافت. (!!)
تنها قاضی خداجو و حق جویی که از ایشان در هیچ جا ـ به خصوص از سال 1360 به بعد که به تهران انتقال یافته اند ـ حتا یک عکس سلفی هم نمی توانید بیابید. (!!) :

.
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-23032.html
.
http://www.iranglobal.info/node/37269
.
https://fa.wikipedia.org/…/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%85%… 

.

.

  • آسیه خوئی

.

با آبیاری هر روزه حتا برای یک شاخه ی خشکیده و بدون برگ و ریشه در یک ساعت و یک زمانِ مشخص در هر روز ، می توان به شکل معجزه آسایی به آن شاخه ی نازک حیاتی جاودانه بخشید. حتا اگر این شاخه ی بی برگ و بی ریشه ، شاخه ی خشکی باشد که در ساحل دریایی تلخ و شور کاشته شده باشد و مدام از مجاورت با آب های تلخ و شور خشکیده تر شود !!
.
" آلکساندر برمیخیزد و شاخه ای خشک و پیچ خورده را از روی زمین برمی دارد و انتهای ضخیم ترش را در حفره ای از صخره فرو می کند. به پسرش می گوید: 
« قشنگ است ، نه؟ این هنر گُل آرایی است ! » 
پسرک نزدیک میآید، چمباتمه میزند و با سنگ و مشتی خاک ، شاخه ی خشک را در شکاف صخره محکم میکند. 
شاخه ی خشک و خمیده در پیش زمینه ی دریایی مه آلود و درخشان ، بسیار زیباست. پسرک لبخند میزند. 
« می دانی ! ، زمانی،سالهای سال قبل ، راهبِ یک دیرِ ارتدکس ، بنام پام وه ، درختی خشکیده را بر فراز کوهی کاشت. او از نوآموزش خواست که هر روز درخت را آبیاری کند تا وقتی که جان بگیرد». 
آلکساندر با حالتی جدی ادامه میدهد : 
« آن نوآموز سالهای سال ، هر روز و هر روز دلو خود را سحرگاه آب میکرد و با خود به کوه میبرد. غروب بود که به مقصد میرسید. او به درخت خشکیده آب میداد و بعد در تاریکیِ مطلق به دیر برمیگشت. و به این ترتیب سه سال گذشت. و بعد در روزی دل انگیز ، وقتی از کوه بالا رفت ، دید... تمام شاخه های درخت را جابه جا شکوفه پوشانده». 
« بگو چه دوست داری ؟ ، و بدان که کلید رسیدن به آن ، یک برنامه و نظم است. گاهی فکر میکنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم ، هر روز ، در یک زمان مشخص ، مثل آیین و عبادت با یک برنامه و بدون بی نظمی ، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص ... جهان تغییر خواهد کرد ! . خُب مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی ، بروی حمام و بعد لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در روشویی بریزی... همین و نه بیشتر...». 
پسرک با صورتی پنهان میان دستها ، بی صدا میخندد.
آلکساندر ادامه می دهد :
« مدتی بعد به یُمن همین لیوان آب ، اتفاقی خواهد افتاد ـ باید اتفاقی بیفتد ـ نه! من کاملا جدی ام. مثلاً می دانی چرا سربازها اجازه ندارند روی پل ها رژه بروند؟ نمیدانی؟ چون حجم گامهای موزونشان میتواند پل را با نیرویی مهیب به جنبش درآورد و فرو بریزد. بله! بله! در این باره چیزی نشنیده بودی؟ ... فکر نمیکنی هر کار روزانه و مشخصی ، مثلا همان داستان لیوان آب ، میتواند موزون باشد ؟». "
.

.
بخشی از فیلم زیبای " ایثار" اثر آندره تاراکوفسکی

.

.

  • آسیه خوئی

.
راه نظر نبستی ، دیشب خیال شبرو از راه دیگر آمد
آمد نشست در بر ، در سوره های چشم ات بی آیه  ازبَر  آمد
.
گفت ای صبور چشم ام ! افطار کن ، سحر شد ؛ این نرگس ، این دو زیتون
خرما ، پیاله ای چای ، ظرفی عسل ... به دورش لب های پَرپَر آمد
.
ماهی که از سرِ تو ، هنگام خوشه چیدن ، دزدید هر کلاهت
امشب به یک پیاله ، از تن کـَنَد قبا را ، گوید غم ات سرآمد
.
*  *  *
.
هَش دار ای برهنه ! شاید قِران بعدی خورشید برنگردد
پیراهن سفیدی از تو به جا بماند در هر گذر ، هر آمد
.
.
آسیه خوئی (ایلیا)

.

.

  • آسیه خوئی

.

تکرار خاطرات تو شعری مجسّم است
من هر چه می نویسم و می خوانمت کم است

.
تو کیستی ؟ پیامبری ؟ یا خدای عشق ؟
هر آیه از کلام تو چون وحی ملزم است

.
تردید در برابر چشمان تو خطاست
حکم نگاه های قشنگت مسلّم است

.
من می رسم به تو ولی شاید هنوز نه
آینده ای که در من و یک لحظه و دَم است.
.

.
(؟؟؟)

.

.

  • آسیه خوئی

.

در روز 18 بهمن 1394 دوران پنج ساله ی زندانی بودن استاد محمد علی طاهری به سر می رسید و قرار بر این بود که ایشان بر طبق حکم صادره آزاد شوند اما ، اما ، اما ... مثل اینکه همه ی مسئولین سرگرم انتخابات و رد و حذف و احراز صلاحیت کارناوال مجلس خبرگان رهبری و مجلس نمایندگان مردم هستند. 
رهبری (؟؟!!) ، مردم (؟؟!!).

.

احتمال سخت تر شدن اعتصاب غذای محمدعلی طاهری، در پی ادامه ی بازداشت
.
روز 18 بهمن 94، آخرین روز دوره حبس 5 ساله #محمدعلی_طاهری بوده است. وی باید طبق قانون و وعده مقامات قضایی در این روز آزاد می شد، اما او همچنان در سلول انفرادی زندان اوین محبوس است و مقامات قضایی هیچ توضیحی در این خصوص ارائه نکرده اند. 

محمدعلی طاهری که با بدعهدی مسوولین #قوه_قضاییه به خوبی آشناست از روز شنبه 10 بهمن دست به اعتصاب غذای سخت تر زده و در دهمین روز اعتصاب خود به سر می برد. 

وی اعلام کرده این #اعتصاب_غذا نامحدود و تا زمان #آزادی است و در صورت عدم آزادی در روز 18 بهمن، اعتصاب غذایش را سخت تر خواهد کرد. 

گفتنی است جمعی از فعالان حقوق بشر و شاگردان محمدعلی طاهری اعلام کرده اند در اعتراض به بازداشت غیرقانونی محمدعلی طاهری و تا زمان توقف آن، در تمام کشورها دست به تحصن و اعتصاب غذا خواهند زد.

.

.

  • آسیه خوئی

.

دوباره چشم تو ابری ، دوباره بارانی !
چه کس به خنجر ابروش داده فرمانی ؟!
گذشت شنبه ی آغاز عاشقی هایت ؟!
ز پنج شنبه ی فارغ شدن هراسانی ؟!
تمام شادی تو ساعتی نمی پاید
دوباره ساعت بعدی غمین و گریانی !
کدام فلسفه آتش به جان تو انگیخت ؟
چه شعر طاهرِ عوری ؟ کدام "عریانی" ؟
جهان پر از کمدی های بی کلاسیک است
تو از کدام جهانی که گاه خندانی ؟!
اگر چه لحظه ی شادیِ عشق ، کوتاه است
دلیل قهقهه های تو چیست ؟ "حیرانی" ؟!
اگر چه هستیِ اندوهِ عشق ، جاوید است
چرا تو از غم کوتاهِ خود گریزانی ؟
نگو به کوره ی عشقی جدید می سوزی
تو از زبانه ی آتش ، "زبان" چه می دانی ؟!
بدونِ هیچ کلامی ، شکایتی حتا
فقط بسوزد و ... خاکستری و پایانی
.
* * *

.
خموش باش ، چموشی نکن ، نگو عَـرّ ... عَـرّ
سکوت کن ، اگرین فلسفه به پالانی !
.
(؟؟؟)

.

.

  • آسیه خوئی

.

موهایت را که شانه می زنی
حتا کلاغ ها هم
شانه به سر می شوند.
.
در فصل سرخ یاقوت گوشوارت
درخت های بلوط هم
گیلاس می دهند.
.
از رشته رشته چین های سبز دامنت
دامنه ی رشته کوه های بی آب و علف
جنگل می پوشد.
.
با من حرف بزن بانو !
اینجا تمام مریم ها به یادت
هر روز صبح 
سبحه سبحه
می شکفند.
نرگس ها 
به رنگ چشم هایت قسم می خورند
و سوسن ها 
لبهایت را 
به شبنمِ شعری تازه
آواز می دهند.
.
موهایت را که شانه می زنی
تمام شانه به سر ها
آزاد می شوند !
.
با من حرف بزن بانو !
.
.
آسیه خوئی (ایلیا) ـ 94/11/9

.

.

  • آسیه خوئی

.

این بار هم 
قرار ما 
پای همان دیوارِ کوتاه.
همان روز
همان ساعت.
حتا اگر برف بیاید
حتا اگر از آسمان 
سنگ ببارد.
.
این بار هم
قرار ما
پای همان دیوارِ کوتاه
تا از تو تمام بهانه ها را
برای تکرار جمله ی همیشگی ات بگیرم :
" تو رفتی ،
چون پیامبران نمی روند ! "
.
این بار هم
قرار ما
پای همان دیوارِ کوتاه
دیواری که سال ها شاهد است ،
قرار ما
هرگز
"عاشقی" نبوده است.
دیواری که خوب می داند
نه من در کمین تو بودم
نه تو در کمین من.
.
آنچه در کمین ماست
گلوله است 
نه عشق.
پس مثل همیشه
هرگز
بر سر قرارت نیا
قاصدک دلتنگ !
.
.
آسیه خوئی (ایلیا) ـ 94/11/8

.

.

  • آسیه خوئی