.
# باید از خواب هایم بگویم زمانی که می پرسی "از آسمان ها چه داری خبر؟"
چند دیدار دارم مگر با تو جز ساعتی در غزل؟ از زمان ها چه داری خبر؟
پس بخوابم که در خواب بینم ، که صادق ترین خواب ها هم به واقع خودش خواب درـ
ـ خواب باشد. تو باور نداری که خواب است عالَم؟ بگو از مکان ها چه داری خبر؟
خوابِ ساعت که پاندول ندارد ، زمین که مکانی ندارد و رؤیای حرکت در این ـ
ـ ممکناتی که امکان ندارد تکان - آب از آب هم. از تکان ها چه داری خبر؟
* تا به کِی در گمانی که من دائماً دور از واقعیت وَ در خواب ها زندگی ـ
ـ می کنم؟ شعرهایی نگفتی که از خواب شد ترجمان؟ در گمان ها چه داری خبر؟
# هر کسی چهره ای واقعی تر نمی بیند از خود مگر خواب هایی که صافی تر ازـ
ـ آینه بر تو خود را نشانت دهد - چهره ای بی نقاب. از روان ها چه داری خبر؟
* از کسی این سئوالِ "چه داری خبر؟ " را بپرسم که همواره در خود نفَس می کشد
خواب و بیداری اش از خود آغاز و پایان ندارد. از این جاودان ها چه داری خبر !؟
من همانم که در پنج قرنِ گذشته مرا دیدی از عطرِ همواره های بهار ـ
ـ سبزتر در خزانم. تو امّا... تو رنگی. تو از رنگِ تغییرِ جان ها چه داری خبر؟
# رنگ تغییر گل ها. عبور زمان ها که سخت است و جانکاه. از حرکت ابرها ،
از عبوری به معنای نوستالُژی پشت رنگین کمان ها چه داری خبر؟
* نزد دل های دلتنگ اصلا خبرهایی از بی زمانی - جوانیِ جاوید - نیست
از تداوم ، حیاتی پر از چِک چِکِ تند باران - نه از ناودان ها - چه داری خبر؟
شاید این حضرتِ محضِ باران اگر بر صدایت بخواهد ببارد به یاد آوری
اینکه هر آسمانی زمین و زمین آسمان است و در آسمان. ها !؟ چه داری خبر؟!
.
.
آسیه خوئی (ایلیا)
.
پ.ن :
* = زمین
# = آسمان
- ۰ نظر
- ۲۶ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۴