.
همیشه
گام هایت آنقدر بلند بوده است تا
محیط زمین ، کم بیاید
و در هر لحظه
زیر پای زمین را خالی ببینی.
همیشه
کسی از تو
در دل آسمان دیده بانی داشته است تا
هر وقت های بسیاری که
روی زمین ، ستایش می شده ای
ذرّه گی ها را ببیند.
همیشه
شوق چرخیدن کبوتران را
به دور جفت شان
از اشتیاق بی پایان زمین
به دور خورشید دیده ای.
همیشه
پیش از آنکه افراسیاب
ستاره ای بر تشت
از بام آسیاب افرا ، آفرین دهد
پرتاب نیزه های خورشید را
به او گفته بوده ای تا ببیند.
همیشه
این رازینه ها را
از انتهای هر شعر تا به ابتدا
با پرچمی نقاشی شده از یک آهو طی کرده ای
با چشم هایی درشت که
عشق را درست می بیند.
.
.
دیدن / ذرّه گی ها / اشتیاق / خورشید / آهو / عشق / رازینه
.
.
.
- ۴ نظر
- ۲۴ بهمن ۹۳ ، ۰۲:۰۸