این متنها طبیعتِ من هستند
این متنها طبیعت هستند
و در امضای من پرندهای هست که
هر صبح
اینجا
به طور عجیبی میخواند
و من به طور عجیبی عادت کردهام که
هر صبح از خواب بلند شوم
و پنجره را باز کنم.
در این لحظه
به طور عجیبی میخواهم با طبیعت ارتباط برقرار کنم
و طبیعت
ارتباط با من را
به طور عجیبی برقرار نمیکند.
پنجره را میبندم بدون آنکه مأیوس شوم
و بدون آنکه طبیعت را مجبور کنم بر این کارش دلیلی ارائه کند.
چون به دوردست اگر نگاه کنم
طبیعتِ دمِ دست را از دست می دهم
و طبیعتِ دم دست هم حاضر نیست
در آواز پرنده
دورتر از آنچه هست برود
و یا اصلا آواز پرنده ، او را دوردست کند.
برای آنکه به دورتر نگاه کنم
نزدیکتر را از میان برمی دارم
و این به نظر عادلانه نمی رسد که
طبیعت نزدیک را فدای طبیعت دور کنم.
گرچه این کار را هم که نکنم
در عمل طبیعتِ دور است که فدای طبیعت نزدیک می شود.
پس واقعا نمی دانم چه کنم.
پنجره را می بندم
و پرنده
بهطور عجیبی تنها میماند.
.
- ۳ نظر
- ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۷