ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

.
دیگه جونم براتون بگه میگن بعضیا توو ریه هاشون با کشیدن یه نفس ممتد شبیه به آه که راهشو با لفظ فقط دو تا کلمه ی راحت الحلقوم مثه "هـــــــــــوووووووو حق" باز میکنه ، میتونن دنیا رو تکون بدن. البته میگن بعضیام مثه مالیخولیاییا فقط با فکر کردن به یه جمله ی ریزه میزه که هی تکرار می کنن ـ اونم فقط توو ذهنشون ـ میتونن کن فیکن کنن و لازم نیست به خودشون زحمت فوت کردن لای هول و ولای هیچ ولایتی و هیچ خونه خرابی رو بدن. اینطوری مدیرای کاملا فعالی بنظر میرسن و میتونن پوز هر چی آدم منفعلی مثه این جوجه عارفای سانتیمانتال رو که فقط بلدن هفت سنگ بازی کنن بزنن زیر بغلشونو بفرستن زیر دست قاضی مقیسه ای.
 
یه بعضیایی هم هستن که مثه خلفای عباسی با ننوشتن یه جمله ی ساده ی دستوری که میتونه مثه حکمِ نفس کشیدن توو هوای آزاد واسه همه ی لاله عباسیایی باشه که توو گلخونه های مخوف به سر میبرن ؛ دنیا رو تا آخر عمر به چشم مردمشون ، به یه چشم به هم زدن تبدیل به سیاهچالای بغدادی میکنن. اصن انگار این بعضیا مثه سادیسمیا دیگرآزاری و مردم آزاری دارن که زورشون میاد یه نیم خط مثه یارو گفتنی بنویسن که : "بخشش. لازم نیست حبس و زندانی ایشان ادامه یابد."
 
اصن میدونستین اون یاروی دیگه چه ادیب شارلاتانی بوده؟ همون که اون حکم صادر شده رو نقد ادبی کرده و گفته بوده اون حاکم ، آدم بیسوادی بوده. من فک میکنم منظورش از این نقد مفصل ، اضافه ی استعاری بوده یعنی اون حاکم مثه خلخالی موقع صدور حکم ، مُهر اعدام یا حبس رو با بازی ده بیست سی چل روی پرونده ی زندانیا میزده چون بعد از کلمه ی بخشش ، ویرگول نذاشته و بهمین خاطر اون زندانی رو اعدامش کردن. آخه لامصب ! تو نمیدونی که واسه اون سادیسمیترای بیسوادتری که حکم رو میخونن ، حتی اگه ویرگول هم بذاری بازم فرقی نداره و اون فلک زده رو اعدام میکنن !؟
 
بعضی وقتا فک میکنم اصن تقصیر هیچکدوم ازین بعضیا نیست. اون خانومه نومش چی چی بود؟ آهان ، عریانانا فالاچی. آره ، تقصیر اوریانا فالاچیه که این دنیای بی همه چیز و بی همه کس انقدر توو جنگ و مصیبت و حماقت غرق شده. همون خانوم نویسنده ای که این جمله رو واسه نوم یکی از کتاباش فونت تیتر درشت زده بود و درج کرده بود که : "زندگی جنگ است و دیگر هیچ".
 
میگما ، بعضیا بلانسبت اون بعضیای بالایی واقعن چه نَفَسی دارن! همونایی که ذهن خیلی فعالی دارن.. چه روان های پاکی!
میگم ، گوش شیطون کر ، به قول این رمّالایی که روح و جن احضار می کنن ، چقدر مدیوم داریم ما!! اینهمه مدیوم های بالا و اونوقت ...
 
چه توانی دارن اون بالاییا. بالاییای این مرقومه رو میگما ! این انرژی ها واقعن الهیــه. خیلیاشونم البته توو قلهک و فرمانیه خونه دارن اما توو نازی آباد فرمون می رونن و توو شهر ری می شینن !
 
جونم به شوما عرض کنه ...

  • آسیه خوئی

.
نمی خواهم شعر بخوانم
دارم صحبت می کنم.
جُدا از شعرهایی که قبلاً خوانده ام ، 
مطلبی بوده از خیلی وقت پیش
که حالا باید بگویم.
همین "باید" است که می خواهم بگویم
باید بدانید که سرِ من کنارِ این میکروفون
به حلقِ آویزِ بالای سرم وصل است
و آویز به سقف وصل است
سقف به هر چیز که بالای سرش است
و آسمان به بالای سرش.
همه چیز در پیوستگی و اتصال است
در یک "باید"
در دترمینیسمِ اصلی.
تاریخِ جبر
جامعه ی جبر
طبیعتِ جبر
همه در یک "باید"ِ اصلی ست.
همه چیز مثل اربیتال های شیمی
شیمیایی ست.
بازوی من به بازوی تو
بازوی تو به بازوی او
بازوی او به بازوی غزل
و بازوی غزل به بازوی من وصل است.
به همین ترتیب ،
همه ، همه ، همه
اربیتال هایی هستیم
که حالا با نگاهِ دهشت بارِ اتمیست ها
داریم می بینیم :

حسین
"باید" کشته می شد
عشق تو هیروشیما
"باید" شیمیایی می شد
و مقام عظیمِ "باید"
هنوز مقیم عظمتِ یک صندلی کوچک باید.

.

باید هنوز من این کلمه ها را...
همین کلمه ها که می گویم "باید هنوز من این کلمه ها را..." ،
همین "باید"ِ اصلی
چه غربتی دارد !
چه غریبانه تمام مسائلِ مشکل حل می شود !
چه مصائب عظیم که دیگر درد نخواهد داشت !
و چه خواناست تکلیفِ عشقِ مَلَکی 
که هیچوقت در خطوطِ آن به آخرین سطر نمی رسد
و آخرین نقطه گذاشته نمی شود ، 
ویرگول ،

.

.
آسیه خوئی ـ 1382/4/29 ـ از دومین مجموعه شعرم بنام "ایلیا" ـ ص 86

.

.

  • آسیه خوئی

.

نشانه و توصیف کسانی که پیوسته فضل و خشنودی خدا را می طلبند این است که وجودشان مانند زراعتی ست که جوانه های خود را رویانده و تقویت کرده تا ستبر و ضخیم شده و در نتیجه بر ساقه هایش محکم و استوار ایستاده است ، به طوری که دهقانان را از رشد و انبوهی و نیرومندیِ خود به تعجب وامیدارد. این زراعت پربار نشانه ی آمرزش و پاداش بزرگی ست که به آنان وعده داده شده است.

.
و به آنان که پیوسته فضل و خشنودی خدا را می طلبند بگو خشنودی خدا نه فقط در مهربانی هایی ست که در میان خود نسبت به یکدیگر می ورزید بلکه در کارهای شایسته ای که برای احقاق حقوق مردم انجام بدهید نیز وجود دارد. 

.

.

  • آسیه خوئی

.

حفره ای که خاورمیانه را بلعیده، بسته نخواهد شد. ما آبستن این حفره ایم. به هر چیزی که نگاه می کنیم نشانه ای از این حفره است که مثل جنین ترسیده ای لگد می کوبد و خودش را ته زهدان پنهان می کند. 
وقتی زروان؛ خدای زمان، به تولد اورمزد که نوید نیمه ی نیک نهاد جهان بود، شک کرد، اهریمن در دلش نطفه بست. زروان با خودش عهد کرد پادشاهی زمین را به فرزندی دهد که زودتر متولد شود. اهریمن زهدان شکافت و جهان را به فرمانروایی نشست. شکاف شکم زروان، هنوز که هنوز است، نبسته. حفره ای که نُه هزار سال باید با فرمانروایی اهریمن بپاید. 
اما این سویی که خاورمیانه می نامندش، این حفره، حفره تر است. سیطره ی شرّ، سیطره تر، مخوف تر. 
زخم، روی زخم، باز می شود. خون حتی فرصت دلمه بستن پیدا نمی کند. کاش کودکانش هنگام خروج از زهدان، دمی شک می کردند. کاش خون را فرصتی ، حتی به دلمه بستن بود.این جا را خاوری می نامند که در میانه اش فقط خون است و جنگ.
.

.
" دکتر زهــــرا عبــــدی " ـ  Zahra Abdi

.

.

  • آسیه خوئی

.

تاول به تاول ، پاهای خسته
چرکی فراوان ، زخمی نشُسته
 
این کوچه ها هم راهی ندارد
بن بستِ خاکی از ریشه بسته
 
آواره ی شب در هر خیابان
می خواند از دل ـ قلبی شکسته ـ :
 
فوّاره ای هم دیگر ندارد
آبی به چشمش ، اوجی خجسته
 
گفتند هرگز چاقو ندارد
در بی وفایی کاری به دسته ـ
 
ـ خنجر بیاور ای مرگِ موعود !
اسفند آمد ، بهمن نشسته
 
شاید بیاید همزادِ عاشق
ـ مرگی ـ که از من هر بار رَسته
.
.
آسیه خوئی

.

.

  • آسیه خوئی

.

.
.. «« اردوغان
با طناب تندروهای مذهبی کشورهای همسایه که به او خط می دهند ، در چاه ویل فرو می رود »» ..
. 
یکی دیگر از اشتباهات جدید اردوغان که در راستای دیگر اشتباهاتش در طی چند سال گذشته با گرایشات خاص او به مسلمانان تندرو و اتخاذ سیاست های فاجعه بارش در خصوص ارتباط با سوریه که منجر به ظهور تروریسم جهادی در ترکیه به واسطه ی غیر ترک ها انجام شده است ، تفویض اختیار کامل به سازمان دیانت برای تصمیم گیری در باره ی نحوه ی تشییع جنازه و مراسم به خاکسپاری کشته شدگان کودتاگران است که در حین عملیات نظامی کودتا به قتل رسیده اند. عدم انجام هر گونه خدمات مذهبی برای کشته شدگان کودتاگران ، نه تنها رویکردی غیر انسانی به شمار می رود بلکه خارج از شئونات مذهبی حکومت های دینی و جوامع ایدئولوژیک محسوب می شود. این اشتباه هرگز از ذهن نسل جدید و تاریخ آینده ی ترکیه زدوده نخواهد شد و در دوام حکومت اردوغان تأثیری سوء خواهد داشت.
. 
اگر چه این اشتباه به ظاهر ناچیز به نظر می رسد اما از آنجا که همین اشتباهِ نه چندان بزرگ ، تأثیر و بازتاب منفی و نامناسب با اعتقادات مذهبی بر جامعه ی ترکیه و دیگر جوامع خواهد داشت و بدآموزی هایی برای دیگر حکومت های دینی جهان ؛ قطعاً بزرگترین اشتباه اردوغان که در این چند روز اخیر توسط رسانه های جهانی به گوش همگان رسیده است ، تأثیرات بسیار وحشتناک و پر عقوبتی بر اذهان و افکار خانواده های کودتاگران ، مخالفان حکومت و سیاست های تندروانه ی اردوغان و حتی طرفدارانش حک خواهد کرد : اعدام ژنرال ها ، افسران و افرادی که در کودتا نقش داشته یا نداشته اند و پس از مهار نسبی کودتا ، توسط اردوغان از بین مخالفان سابق به لیست کودتاگران اضافه شده اند. !!

.

  • آسیه خوئی

.

از فحوای کلام امیر دریابان ، فرماندهٔ سابق نظامی ، سیاستمدار اصلاح طلب و دبیر شورای عالی امنیت ملی ، جناب آقای علی شمخانی ؛ در سخنان امروز ایشان در خصوص کودتای نظامی که نیمه شب دیشب در کشور ترکیه اتفاق افتاد ، چنین استنباط می شود که جنــاب امیـــر به درک بالا و شعور بی زوال سیاسی مردم ایران اشاره داشتند که : 
"مردم ایران همچنان باید قدر امنیت و آرامشی را که در کشورشان برقرار است بدانند."

.

گویا امیر به نجابت مردم ایران نیز وقوف کامل دارند و اطلاع دارند که اگر اِشراف مردم ایران بر وجود امنیت و آرامش در کشورشان نسبت به دیگر کشورهای منطقه ، نشانه ی شعور سیاسی آنهاست ؛ عدم دست یازی به غوغاسالاری ، آشوبگری ، شورش و اغتشاش تحت الفاظی شبیه به واژگان ملوثی مانند بهار عربی و بیداری اسلامی نیز نمایانگر نجابت و حفظ عزت و آبروی کشور و ملت شان است.

.

ملت ایران بسیار فهمیده تر و متمدن تر از مردم کشورهای نسبتاً مدرنیزه ای مانند مردم ترکیه و یا سنت گرایانی مانند مردم سوریه و ...هستند. چرا که به هیچوجه حاضر نیستند با صورت دادن به انقلاب خیابانی دیگری مثل انقلاب 57 بر علیه نظامی که آن را یک نظام تمامیت خواه و توتالیتر می نامند سرنوشتی مشابه سرنوشت رهبرانی مانند سرهنگ قذافی را ـ خواسته یا ناخواسته ـ برای رهبر مملکت خود رقم بزنند و آن رفتار نابخردانه ای را که نسبت به پادشاه پیشین خود ـ محمد رضا پهلوی ـ مرتکب شدند ، تکرار کنند.

.

قطعاً جناب امیر در طی سال های پس از واقعه ی 88 به این موضوع نیز وقوف کامل یافته اند که اگر مردم ایران نجابت به خرج می دهند و کشور خود را به سمت انقلابی مجدد سوق نمی دهند ، این موضوع نباید این توهم و ابهام را در ذهن عوامل حوزه ی قدرت ایجاد کند که هیچ احدی از افراد مردم حق اعتراض و انتقاد و مطالبه گری نسبت به ظلم هایی که نسبت به حقوق آنان می شود ، نداشته باشد. 


امیر دریابان قطعاً اذعان دارند که مردم نجیب ایران به واسطه ی همین نکته ـ یعنی حفظ آبرو و عزت ملی خود ـ که نشان از ایمان گسست ناپذیر آنها و روشنفکران جامعه ، به قدرت ایجاد تحول و تغییر در ریشه و اساس موانع پیش رویشان دارد ؛ می توانند هر حکومت دیکتاتور منشانه ای را به سمت یک حکومت دمکراتیک پیش ببرند.

به امید همراستایی و همراهی های بیش از پیش بیداردلانی چون شما با مردم همیشه فهیم و شعورمند ایران.

.

.

  • آسیه خوئی

بعضی وقت ها فراموشی خوب است

مثل فراموشیِ پیرمرد ماهی فروش

به هنگام تعویض آب آکواریوم هایش.

.

آن که هنوز به تقلید از شعر فروغ می گوید :

"کسی به فکر ماهی ها نیست"

و شش سال است که شعر تازه ای ندارد

منظورش این است که :

"ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه نیست". !! 

و خدا می داند حالا به دنبال کدام موجود پستاندار است

و به دنبال کدام ماهی ها که

به قول شاملو ، مثل کودکان توأمان 

در آغوش مامِ وطن ، آرام و قرار ندارند !!

.

دیشب شعر شاعری را شنیدم که

از پسِ مکدّر ِ شیشه های جلبک بسته ی مکعب

ناله می زد :

"من شش سال است که

شعر تازه ندارم

من دیگر مرده ام

کسی به فکر ماهی ها نیست".

.

یک نفر فراموش کرده است

درِ چاهکِ آکواریوم را ببندد

و پیکر ماهی ها بر کف شیشه ای مکعب

تلنبار شده است !!

.

.

آسیه خوئی ـ مجموعه شعر "ایلیا" ـ ص 65

آذرماه 1381

.

.

  • آسیه خوئی

.

قطره ای که می خواهد مروارید شود ، شاید نداند که از دریا به آسمان رفته است و اگر چه فراموش کرده است که از کجا آمده است اما نکته ای که از این خواسته ی او به ذهن می رسد این است که او می خواهد مستقل باشد. 
مستقل بودن برای او به این معناست که نمی خواهد مثلا بخشی از یک درخت باشد. یا مثلا جزئی از یک سیب باشد. یا مثلا قطره ای در سیستم لوله کشی شده ی آب شهری باشد. یا ... 


قطره ای که می خواهد مروارید باشد و مستقل ، می داند که باید از دل طوفان حوادث بسیاری بگذرد و صیقل های بیشماری را به جان بخرد. به همین دلیل است که مدام به باد و طوفان می گوید :
"دریایم آرزوست".


ظرفیت که مشخص باشد ظرف ها هم دست به کار می شوند. ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، همگی دست به دست یکدیگر می دهند تا تو آنچه را که در توان داری به بوته ی امتحان بسپاری. 


پس ابر ، آنقدر می بارد و 
طوفان ، آنقدر می چرخد و
ماه ، آنقدر به دریا چشم می دوزد و
خورشید ، آنقدر می گردد و 
باد ، آنقدر خود را به زمین و آسمان می کوبد 
تا قطره به دریا برسد. 
آنگاه دریا ، او را از کنار نهنگان و کوسه ها به سلامت عبور می دهد تا خوراک صدفی شود که در "اعماق" مسکن دارد.


صدف تنها موجودی ست که تشنه ی قطرات آسمانی ست.


بنابرین قطعاً برای مروارید شدن باید مدام از دریا به آسمانِ هولناک سفر کنی و از آسمان به دریای پرخطر و البته در این فاصله ها نیز باید از دل طوفان ها و حوادث بسیاری عبور کرد. 
اما نکته ی مهم در این سفرِ پر تلاطم و پر طوفان ، مقاومت و صبر و بردباریِ قطره ست.

تحمل و استقامتی که می پنداری تمام زحماتی را که ابر و باد و مه و خورشید و فلک و دریا و صدف انجام داده اند ، کارِ خود قطره بوده است.

پس حواست باشد
یادت نرود مرواریدی که زینت بخش گردن توست ، چه سفرهای پر خطری را طی کرده است. 
گردن آویزِ مروارید نشانِ تو ، باید نشان صبر و بردباری تو باشد و برای تو ، تحمل و استقامت را در مسیر زندگی یادآور باشد.

.

.

آسیه خوئی ـ 95/4/20

.

.

  • آسیه خوئی

.

رسم او آبروداری ست ،
وقتی همه ی گناهان را می شوید.

.
کافی ست بنویسد : باران
آسمان به گوشه ی چارقدش 
سنجاق می شود.


کافی ست بنویسد : پرنده
ماهی ها ، بال در می آورند.


کافی ست بنویسد : دریا
تمام رودها به هم می پیوندند.


رسم الخط بانوی من
آبروداری ست.

.

.

آسیه خوئی

.

.

  • آسیه خوئی