باران
.
.
ایستاده ای
بی باران و بوسه
بی تپش گنجشکی در سینه
بی صدا و خاموش
دوستت دارم و یکریز می بارم
بر شوره زار چترها و کلاهها
بر عطرها و پلاکها
بر ترانه های باقیمانده در طعم خاک
بی پرنده ترین درختم
بی ستاره ترین آسمان
دوستت دارم و می بارم
بر لبان تو که آشیانه ی بوسه بود و لبخند
با یاقوت گوشواره هایت
از آن عقیق گمشده بگو
در برکه های کوچک زمین به جستجوی تو ام
آه پرنده پوش رنگین کمان من ،
گل گیسویت ماه نقره ای ،
رد ابرویت عصاره ی شب ،
به من نگاه کن
با چشمی که کمین گاه آهوان است
.
" استاد عبدالجبار کاکایی "
.
.
.
- ۹۳/۱۲/۱۷
با چوب و چماق
افتادیم به جانشان
هر چه زدیم
از هم جدا نشدند
گل ها و قالی ها
" حسن آذری "