مسافر
.
آسمان
از ابتدای هستی بار برداشته
کهکشانی را که
در وجود او حلول کرده
تا ابد.
و من نیز تو را
در حساب های خود حل کرده ام :
معادله ای یکسویه
که تنها راهِ آن
راهِ شیری ست.
همیشه مسافرِ من !
سفرآمده ی کوچکم !
فوران شیر تا نوک قله های زمین تیر می کشد
آسمان
به تمام کودکان جهان شیر می دهد.
.
آسیه خوئی
.
.
* پ. ن : این شعر را در خرداد ماه سال 1376 سروده ام و در اولین کتابم(آرشه های گیسو) چاپ شده است.
.
.
- ۹۳/۱۱/۲۵
روزی که آمدی
شعر نابی بودی ایستاده بر دو پا
آفتاب و بهار با تو آمدند
ورق های روی میز بُر خوردند
فنجان قهوه ی پیش رویم
پیش از آنکه بنوشمش
مرا نوشید ..
و اسب های تابلوی نقاشی
چهار نعل به سوی تو تاختند
روزی که آمدی
طوفان شد و پیکانی آتشین
در نقطه ای از جهان فرود آمد
پیکانی که کودکان
کلوچه ای عسلی اش پنداشتند
زنان دستبندی از الماس
و مردان نشان شبی مقدس
چندان که بارانی ات را
چونان پروانه ای که پیله می درد
در آوردی و نشستی روبه روی من
باور آوردم به حرف کودکان و زنان و مردان
تو به شیرینی عسل بودی
به زلالی الماس
و به زیبایی شبی مقدس ..
نزار قبانی