هُدهُد
.
تا دلت به لحن مرغکان ، اسیر می شود
ناگهان هوا چقدر دلپذیر می شود
.
با تو جمع شان به سی پرنده می رسد ، بیا
با تو فرش آسمان چه چشمگیر می شود
.
مرغ های حبس گشته در قفس شنیده اند
یک پرنده از همین غزل ، سفیر می شود
.
پَر زند به پشت بام ِ سبز رنگِ خانه ات
مرغکی که نـُه فلک بر او دبیـر می شود
.
صد سئوال زیر بال های او برای صبح
صد سئوال بر غروب غم ، بشیر می شود
.
او تمام سعی خویش را به کار می بَرَد
چون پیمبـری که با تو هم مسیر می شود
.
هرگز از دلیل تأخیر او نپرس ، آه
هدهد است ؛ سر بریده بر سریر می شود
.
از تو یک سؤال بیشتر ندارد او بگو
یک امیر از چه رو ـ چرا ـ حقیر می شود ؟
.
کوله ای پر از سئوال وُ ویرگول آوَرَد
هر زمان سواد حاکمان ، فقیر می شود !
.
* * *
.
او تویی که خواهی آمد از غبارِِ هر چه راه
پرده ی نقاب ِ چهره ات حریر می شود
.
.
آسیه خوئی (ایلیا) ـ 16/شهریور/93 ـ یکشنبه 03:30 بامداد
.
.
- ۹۴/۱۲/۱۷