قلبی که ندارد سپری پیش تهاجم
.
پژواکِ سئوالت ، من و دیوار و تصادم :
" موسا تو بگو کو؟... تَ ؟... تقی... تَق... تَ ... تَقا... تُم ؟! "
از هر غزل آوای تو پیچید به هر سو
" کو؟ کو؟ " شده سی لحن به ادراک وُ تفاهم
رسمی ست به دنبالِ "تقی" بهرِ جوابت
بال و پرِ خونین به آئینِ تراجم !
آنقدر از اوصاف کلیمانه سرودی
شد در تو تقی ، طور وَ موسا به تزاحم
حالا چه روان است غزل های تَمجمُج
از حنجر هر قمری به هر بحر وُ تراکم
یک مکث ، تپش ، سکته ، تپش ، زخم وَ لخته
شکلی متناوب زده رسمی به تلاطم
پیداست نمودارِ تپش های دلی که
عشق از نوسان ها وُ تبَش یافت تداوم
آماج شد از مـِهر به پیکارِ شیاطین
قلبی که ندارد سپری پیشِ تهاجم
تنها دلِ زیبای خداوند چنین است :
هم محکمه ، هم حاکم وُ هم حُکمِ تحاکم
* * *
ای دوست ! مزن نعره وُ جامه مدران ... آه
مانند نسیم آ به تکلّم ، به تلازم
بر پیرهنِ کاغذی ات نقشِ دلِ ما ست
سخت است روان گشتنم از چشمِ تراخم !!
.
.
آسیه خوئی ـ 1394/1/10
.
.
- ۹۴/۱۲/۰۹