گاهی خودت با خودت حرف می زنی
.
بعد از سلام ، عرض شود خدمت شما
ما نیز آدمیم بلانسبت شما
بانوی من ! زیاد مزاحم نمی شوم
یک عمر داده است دلم زحمت شما
باور کنید باز همین چند لحظه پیش
با عشق باز بود سر صحبت شما
اما ! هنوز هم به دلم -این دل غریب-
سر می زند زنی به قد و قامت شما
انگار سال هاست که کوچیده ای و ما
بر دوش می کشیم غم غربت شما
ما درد خویش را به خدا هم نگفته ایم
تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما
من بیش از این مزاحم وقتت نمی شوم
بانو ! خدا زیاد کند عزّت شما
.
.
پینوشت : از همه چه پنهون ، خیلی حس خوبی داره اینکه گاهی خودت با خودت حرف بزنی.
اما خدا رو صدهزار مرتبه شکر می کنم که هنوز مث بعضیا نیستم.
شرایط بعضیا خیلی سخته. خیلی.
بعضیایی که به اداره ی پست میرن و به آدرس خودشون واسه خودشون نامه پست می کنند و یا با موبایلشون به شماره ی خودشون پیامک می فرستند. گاهی هم با یه چمدون پر از کتاب به ایستگاه قطار یا ترمینال اتوبوس های مسافربری میرن و بعد بدون اینکه سوار قطار یا اتوبوسی بشن دوباره به خونه شون برمیگردن و زنگ در خونه شون رو میزنن و بعد با دسته کلیدِ خودشون ، در رو باز می کنن و میان خونه واسه خودشون چای دم می کنن و چمدون پر از سوغاتی(کتاب) رو باز می کنن و ...
اگه یه وقتایی دیدی دیگه کسی برا هیچکدوم از حرفات تلخونم خرد نمیکنه ـ بخاطر اینکه هیچوقت در اون حرفا در لابلای صحبتهات تعریف و تمجیدی ازشون نداشتی ـ ، بدون که وقتش رسیده که خودت حرفای خودت رو بخری ، واسه خودت کادوپیچشون کنی ، بذاری توو چمدون ، ببری ترمینال ، دوباره بیاری خونه و به خودت هدیه بدی. کتابایی رو که خودت نوشتی و چاپشون کردی !!!!.
کتابایی که فقط یه مخاطب داره.
اونم خودت !!!
.
بعضی وقتا یه حرفایی هست که فقط واسه خودت قابل تحمل و قابل درکه.
حتی تصورش هم خیلی جالبه. اینکه بعضی وقتا کتابی که چاپ میشه فقط به تیراژ یه نسخه منتشر بشه و فقط برای یه نفر که تنها مخاطب اون کتابه ، ارسال بشه.
.
.
- ۹۵/۰۳/۰۵