" یکی" بود ، یکی نبود (1)
.
.. «« " یکی" بود ، یکی نبود »» ..
.
متنفرم از " یکی" بود و یکی نبودی که اول هر سمر و اوسنه و قصه ای نوشته و گفته می شه. ولی خب چاره ای ندارم واسه نگفتنش و نگفتن از قصه ی گرگ غول پیکری که یه سال به بیابونای اطراف بزرگترین آبادی و روستای ولایات خراسون زده بود و هنوز که هنوزه بعد از سی و چهار سال که از اون "برّه دَرونی" ها گذشته ، هول و هراسش به جون مادران بارداری که اون سال از ترس ، بچه هاشونو سقط کردند یا نوزادهای دوسر به دنیا آوردند ؛ باقی مونده.
سی و چهار سال پیش ، روستای ما در ولایات خراسون ، بزرگترین ده در روزگار خودش بود. دهی که عظیم ترین گله های گوسفند رو داشت.
خوب یادمه. یعنی چون با چشمای خودم دیدم خوب یادمه که سی و چهار سال پیش در اون گرمای خردادی ، اون گرگ عظیم الجثه ـ یعنی همون "یکی" بودِ قصه ـ وقتی به گله هامون زد ، همه ی افراد ده از ترس ، تو خونه هاشون کز کرده بودند و تا صبح علی الطلوع بیدار بودند و هیچکدومشون به سر زمیناشون واسه "گندم ـ درو" نرفتند.
گرگ لامصّب همون روز اول دویست ـ سیصدتا از گوسفندا رو لت و پار کرده بود.
فرداش انگاری که قلدری و یکه تازیِ دیروزش به دهنش مزه کرده باشه ، رفته بود به دوست و رفیقاش گفته بود که ده ما بزرگترین گله رو میون تموم آبادیا داره.
از فردای اون روز هر وقت با دارودسته ش حمله می کرد هر روز چهارصد ـ پونصد تا از بره ها و گوسفندای ده رو قتل عام می کردند. هر روز. هر روز چهارصد ـ پونصد تا.
من اون موقع شونزده سالم بود.
خوب یادمه. یعنی چون با چشمای خودم دیدم خوب یادمه که این حادثه ی وحشتناک یک هفته ی تموم طول کشید.
یه روز که دیگه هوا گرگ و میش نبود ، بعد از گم و گور شدن گله ی گرگ ها ؛ واسه شمارش گوسفندا و بره ها به دشت و بیابون زدیم و به آعل گوسفندامون.
تعداد کمی از گوسفندا زنده بودند. اونم بخاطر اینکه زخمی شده بودند و افتاده بودند روی زمین. آخه گرگها برخلاف آدمها به همه ی گوسفندایی که زخمی می کنند و یا شکماشونو می درند کاری ندارند. فقط به اندازه ی شکمشون اونا رو می خورند.
اما از بین بره ها فقط یکی زنده مونده بود.
یکی که همون یکی نبود قصه ی ما شد. چون این بره متعلق بود به بچه ای که پسر یه کارگر بود. یعنی بنامش بود. یعنی بابای کارگرش فقط تونسته بود همین یه بره رو بخره. و وقتی خریده بود و اونو به خونه برده بود بچه ش ذوق کرده بود و اونم گفته بود این بره رو بنام تو زدم.
بنام زدن یه گوسفند یا یه بره برای یه بچه در یه روستا به این معنی بود که اون بچه می تونه آینده و اعتبار خوبی از نظر مالی واسه زندگی آتی خودش داشته باشه. چون اون بره با بزرگ شدن بچه ، کم کم به یه گله تبدیل می شه و اون بچه در آینده یکی از دامداران ده و آبادی خودش می شه.
.
.
... ادامه دارد
.
.
- ۹۵/۱۱/۲۷