"یکی" بود ، یکی نبود (6)
.
باید پیش از بیان ابعاد گوناگون شخصیت و نقل گفته ها و اندیشه های پدر ، در این بخش به شرح خصوصیات ظاهری او بپردازم تا از این پس هر گاه از او نقل قول می شود ، تصویری کامل و واضح از وی در ذهن خواننده نقش بندد.
او مردی گندمگون بود. البته شاید اشتغال او به کشت و زرع در طی سال های متمادی ـ از اوان کودکی تا سن میانسالی ـ موجب شده بود رنگ پوست او تحت انوار طلایی خورشید ، به رنگ گندمزارها تغییر یابد. چشم هایی درشت به رنگ قهوه ای روشن داشت و موهایی حالت پذیر به رنگ قهوه ای تیره.
صورتش کشیده ، پیشانی اش فراخ و لبهایش باریک بود.
پشت لب بالایی اش یعنی حدّ فاصل بین بینی و لب بالا ، پهن و عریض بود. به همین دلیل همیشه ریش و سبیلش را می تراشید. گاهی اگر سبیل داشت ، طول آن از حد پهنای بینی اش کمتر بود.
ابروهایش شبیه به مَـدّی طولانی از حرف اول الفبای فارسی ، یعنی آی باکلاه بود.
گوشه های داخلی چشم های درشتش در خطی به موازات ابروها ، از همان نقطه ی شروع ابروانش آغاز شده بود و گوشه های خارجی در این توازی تا یک سانتیمتر مانده به انتهای ابروها ادامه داشت. چشمانی درشت و کشیده.
قد او حدود صد و هشتاد و پنج تا صد و نود سانتیمتر بود. بلند بالا.
شانه هایی پهن ، سینه ای ستبر و بازوانی فولادی داشت. ماهیچه های ساق پاهایش را زمانی که پا به پای دهقان هایش و همه ی مردم روستا برای ساخت و ساز و کشت و زرع و آبیاری مشارکت داشت ، دیده بودم. اندامی عضلانی ، ورزیده و موزون با قد و بالایش داشت.
قلبی طلایی ، دستانی سخاوتمند ، گام هایی بلند ، نگاهی گرم و گیرا ، زبانی تسلّا بخش و امید دهنده ، روحی تابان و وسیع ، و فکری بسیار روشن داشت.
پدر ، ماه تمام عیار و کاملی بود که برای شناختِ دقیق او باید گاهی از او فاصله گرفته می شد تا او را بهتر دید و خود را بیشتر شناخت.
.
.
... ادامه دارد
.
.
- ۹۵/۱۱/۳۰