پاسخ:
سلام
ابتدا از نام خودت شروع میکنم و بعد شعری که ارسال کرده ای :
تمیزی نشد محو این نرگسستان ندیدن گشوده ست چشم جهان را
نرگسستان ، جهان آدمیزادگان است. اگر چشم جهان باز است نه به خاطر تمیز دادن اشیاء از یکدیگر است.
تا ناظر نباشد ، صاحبنظری نیز نخواهد بود. بنابراین باید یک "تمیز" مانند نرگس حضور داشته باشد تا ناظر بر همه چیز و همه کس باشد.
به کنعانِ هوس ، گردی ندارد یوسفِ مطلب مگر در خود فرو رفتن کند ایجادِ چاه ، آنجا
یوسفِ مطلوب در اینجا همان عشق هوس آلود زلیخاست که البته ای بسا یوسف در درون خودِ زلیخا باشد که بیدل در مصرع دوم چنین بیان می دارد : با تأمل کردن(کندن چاه در درون خود) و با فرو رفتن در آن میتواند یوسف درون خود را کشف کند و به آن برسد.
ز خودداری ماست محرومی ما برون رانده خشکی ز دریا کران
کسی که خواهان چشیدن طعم ترنج باشد برایش حلال و حرام فرق نمی کند. اما کسی که پرهیز(بیداری) و خودداری دارد محرومی را ترجیح می دهد. البته نرگسِ جان (نرگس بیدار من) ! با مصرع دوم این بیت از بیدل خیلی موافقم. چون خشکی زهدِ بیش از حد ، مایه ی فقر از بهره های بحر است. می توان قدم در دریا گذاشت بی آنکه دامنت تر* شود. بقول استاد گرانقدرمان اگر به باطن دریا رسیده باشی و اگر حقیقت اعماق دریا را یافته باشی شنا کردن را که هیچ ، حتی راه رفتن بر سطح دریا را هم بلد بوده ای :
نفس گر همه موجِ گوهر برآید ز دست گسستن نگیرد عنان را
موج گوهر با موج دریا فرق دارد. خطوطی که بر روی مرواریدها نقش بسته موج گوهر نام دارد. موج گوهر مثل خود گوهر ثابت است. موجی ست که نمی رود و بیاید. همیشه هست. از گوهر و خودِ گوهر است. موجی ست که گسستی ندارد. قطع نمی شود و انقطاعی ندارد.
روان باش همدوش بی اختیاری بلد گیر رفتار ریگ روان را
همانطور که ریگ روان (با تأکید بیدل بر لغت "روان" می تواند تعبیری از رود هم باشد که بی اختیار و ناگزیر از رفتن بسوی دریاست) با بی اختیاری محض به حرکت در میآید و روان می شود تو نیز مثل او بلدِ راه باش. یعنی ریگ روان را بلد راه گیر تا همدوش بی اختیاری ، روان باشی.
ریگ روان هرگز گم نمی شود. چون به دنبال منزلی نیست به هر جا که رسید همانجا منزلی ست که مقتضای اوست. منزلی ست که بی اختیارِ دیگری یعنی نسیم ، او را به رفتار واداشته. مانند رفتار بی اختیار دانه های برف در برابر بی اختیاری نسیم. که البته بعضی آنرا به جبری دلخواه تعبیر می کنند. در هر صورت اگر چنین بی اختیار باشیم ناکام نخواهیم بود و چون اصل و مهم بی اختیاری و رفتن است شکستی هم در کار نمی باید باشد :
حسابی ست در اتفاق دو همدم عددهاست واحد زبان و دهان را
* پ.ن : "تردامن" لغتی ست که معنای خیلی بدی دارد. نوعی توهین است. مانند گرفتن دامن یک گل که او را به تردامنی می رساند از این دامن گرفتن. در واقع وقتی یک گل شکفته می شود حسی از جنس طمع در بیننده ظاهر می شود که در اصل دامن بیننده را به چنگ می گیرد :
به خویش اگر چشم می گشودی ، چو موج دریا گره نبودی
چه سحر کرد آرزوی گوهر که غنچه کردی بهار خود را
مگر تو مثل گل شکفته نشده بودی ؟ وقتی آمدی ، چه چیزی تو را مسحور خود کرد که در آرزوی رسیدن به آن (گوهر دریا) ، دوباره مثل غنچه بسته شدی ؟
چرا سکوت کرده ای دیگر ؟ چرا ساکتی ؟!!!
بنابراین نرگس بیدار من !
با این قسمت از شعرت مخالفم :
با پسران دلم/قصه ی یوسف بگو/طعم ترنجی بچش/عشق به خوردت که رفت/چشم فلک را ببند/پرده ی شب را بکش/.