کرشمه پرداز
بِنِگر به جامِ هستی که خدا قلم در آن زد
و به جوهر تغزّل ، رقمی به عاشقان زد
بِسُراید از دوباره ، غزلی به نام باران
و به نام حضرت عشق ، رَمَل به آسمان زد :
" وَ ضُحی وَ شمسِ تب ریز که آسمان به عشوه
قَمَری به تابِ انگشتِ کلیکِ ساقیان زد
به بغل ، کرشمه پرداز ؛ به کف ، رحیقِ مختوم
همه کهکشان شوند از جهشی که بر جهان زد
و به هر طرف ببینی به کشاکش است ساغر
همه در کرشمه ، در رقص ؛ وَ دست در میان زد "
* * *
وَ تو آشکار نوشی عسلی که گُل به بَر داشت
چه هراس ِ نیشِ زنبور که عشق در فغان زد ؟
که به نوش وُ نیش باشد لب غنچه را گزیدن
لب غنچه باز باشد ، چه کسی باده نهان زد ؟
چه کسی گَزیده شد هان ؟ چه کسی نخورده مست است ؟
تَرَک از سبوی خالی ، تِلویی ز شوکران زد !
منِِ خسته که به هر کثرت وُ وحدتی ملولم
چه کسی به هوش بینم که به دامنش توان زد ؟
چه کسی فراتر از عقل ، ورای عشق چرخد ؟
به هزار هوش ، عاشق شده ، رقص شادمان زد
* * *
سر شانه هایم ابری ست ، خدا دوباره گرید
به کدام شانه باید خمِ این سرِ گران زد ؟
به کجاست شانه هایی که سرِ مسیح بر آن
زده تکیه با دو چشمی که به ابرِ بیکران زد ؟
ایلیا ـ 85/11/28 ـ شنبه 03:30 بامداد
- ۹۳/۰۵/۲۸
بسیار زیبا بود. این رو باید در ابتدا بگم
و بعد تشکر کنم برای این همه لطف