.. «« اعجاز عاشقی »» ..
.
گوش کن ! انگار مردی در میان نیل غرق است
بین فرعونی که می نامی وَ او بسیار فرق است
آی مردم ! یک نفر در آب دارد می دهد جان
می زند فریاد بر موسا وُ بر ساحل نشینان :
" آی موسا ! من تو را یک بار از دریا گرفتم
اینک امّا من همان طفلم ، تو فرعونی به چشم ام
آن همه از عشق می گفتید این است عاشقی تان ؟
بین عشق و انتقام ، این کیست مانده گیج و حیران ؟"
***
غرق در دریای پشت سر ، خدایی ناخدا بود
روبرو امّا خدایی غرق در پرسش ، رها بود
داشت موسا همچون او با خود ، جدل ها ، گفت و گوها
ذهن ِ پرسش گر به دریای منقّش ، نقش ِ خود را
***
گفت فرعون ، غرق در دریا چو طفلی بی غل و غش :
" آی موسا ! می گدازم سنگ ِ خود در بحرِ آتش
شاید از یک گوشه ی اغماض ِ چشمِ کهربایت
با شراری پاک ، بیرون آید از جانم سیاوش"
گفت موسا با خدای سخت گیر و ساکتِ خویش :
" ای تماشا ! غرق در یک آزمونم ، یکّه ، بی خویش
اینک این دستان ِ پر مهر تو وُ گهواره ی کیست ؟
دل به دریا می زنم تا باز گویی ، امر تو چیست ؟ "
***
واپسین لحظه ست امّا جنگ بین عشق و عقل است
مرز ِ ایمان ، تیر ِ آخر ، جان ِ آرش ، مانده در شست
بار دیگر قصه ی گهواره وُ امواج وُ موسا
بار دیگر امتحانی از کمانگر ، مرز ِ تقوا
***
گفت موسا : آمدم ای مؤمن از اعجاز ِ عاشق
مهر ِ من گهواره است وُ قلب من مانند قایق
آمدم عاشق تر از موسای مَد از هوش وُ مَدهوش
آمدم بهر تو در بحرِ تموّج ها در آغوش
از همان فریاد اول ، غرق شد فرعون چشم ام
آه ، منهم دست تو از رود نیل اینک گرفتم.
.
ایلیا ـــــــــــــ 1390/8/22
.
.
.
- ۸ نظر
- ۰۴ تیر ۹۳ ، ۱۶:۱۷