ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۳۴۹ مطلب توسط «آسیه خوئی » ثبت شده است

.

من خیلی خوب می دانم که چرا به بعضی ها می گویند دیوانه. خیلی خوب می دانم چرا عده ای سعی دارند که بعضی ها را دیوانه قلمداد کنند و چرا می خواهند به همه ثابت کنند که بعضی ها واقعا دیوانه اند.
من مسئول برق و اتصالات غرفه های پارک لاله بودم. غرفه هایی که به صورت رایگان به عده ای از بانوان سرپرست خانواده برای فروش تولیدات غذایی ، البسه و صنایع دستی داده بودند. تولیداتی که محصول کارهای کارگاهی و تولیدی خود بانوان بود.
هر وقت به موبایلم زنگ می زدند که بعضی از غرفه ها دچار سوختگی لامپ یا مشکلات اتصالی و قطعی برق شده ، می بایست خود را فی الفور به پارک لاله ، محل برپایی غرفه های بانوان سرپرست خانواده می رساندم. 
آن روز وقتی به بخش اطلاعات غرفه ها مراجعه کردم گفتند به غرفه ی شماره 5 سرکشی کنم. اتصالی سیم های رابط بین لامپ های غرفه ی شماره ی 5 باعث شده بود که هر لامپی در دیگر غرفه ها به هنگام وصل شدن کلید برق بسوزد.
هوای خنک و لطیف عصرگاهی در نیمه های شهریور ماه بود. مسیر کیوسک اطلاعات تا غرفه ی شماره 5 را که طی می کردم سایه ی سبز درختان تنومند که در حاشیه ی دیوار روبروی غرفه ها به ردیف ایستاده بودند به چشم هایم آرامش خاصی می داد. شاخه های درختان به شکل زیبایی بر روی سقف همه ی غرفه ها خم شده بودند و بین تنه های خود تا چهارچوب غرفه ها تونلی طویل تشکیل داده بودند با سقفی سبز رنگ. گرمای آخرین هاله های تشعشعات خورشید که از لابلای این سقف تونلی شکل می تابید ، پوست صورت و دستهایم را به نرمی نوازش می داد.
به غرفه ی شماره ی 5 رسیدم. بانویی بسیار محترم داخل غرفه روی صندلی پشت میز پیشخوان نشسته بود. تنها بود. کتاب می خواند. مرا که دید از جایش برخاست و با احترامی خاص به سلامم پاسخ گفت و دوباره روی صندلی اش نشست و به خواندن کتابش ادامه داد.
یک صندلی زیر پایم گذاشتم و مشغول رسیدگی به مشکل اتصال سیم ها بودم که کم کم رفت و آمد عصرگاهی مردم در پارک شروع شد. هر خانم یا آقا یا هر خانواده ای که از مقابل غرفه ی شماره ی 5 عبور می کرد با دیدن محصولات عرضه شده در میز مقابل پیشخوان نمی توانست به راحتی از کنار غرفه عبور کند. شکلات ها ، شیرینی جات و کلوچه های کوکی با چینش زیبای شان بر روی میز و سراسر دیوارها و سقف غرفه ، چنان چشمگیر بود که نگاه هر بیننده ای را به خود جلب می کرد. جذاب تر از همه ی اینها ، نحوه ی برخورد بسیار محترمانه و روابط عمومی عالی مسئول غرفه ی شماره ی 5 یعنی همین خانم کتاب به دست بود. با همان کتابی که در دست داشت چنان با لحنی مهربان و چنان با شخصیتی بالا با مشتریان در باره ی محصولات غرفه گفتگو می کرد که هیچکس بدون خرید از او خداحافظی نمی کرد. طوری در مورد خواص محصولاتش توضیح می داد که تو گویی او خود مواد تشکیل دهنده ی آنها را ساخته ، تولید کرده و به طبخ رسانده است. یک لحظه لبخند از روی چهره اش محو نمی شد. جملاتی که برای بیان خود بکار می برد چنان ادیبانه بود که هر شنونده ای قطعا با کتابی که او در دست داشت یقین پیدا می کرد که این کار ، شغل اصلی او نیست. من مطمئن بودم که او باید یک نویسنده و یا یک هنرمند باشد. 
هنوز در حال تعمیر سیم کشی ها و تعویض لامپ ها بودم که در میان ازدحام رفت و آمد مردم و گفتگوی آنها با خانم محترم و مسئول غرفه ی شماره 5 ناگهان متوجه سکوت طولانی این خانم در مقابل پرسش های پی در پی یکی از مشتریان شدم.
مردی بود میانه قامت. کت و شلواری بسیار شیک و قهوه ای رنگ به تن داشت. یک پیراهن چهارخانه ی نسکافه ای رنگ زیر جلیقه ی خود پوشیده بود با کراواتی به رنگ قهوه ای سوخته. به موهای خرمایی رنگش با حساسیت شگرفی و به طرز بسیار جذابی فرم داده بود. پوستی گندمی با چشم هایی به رنگ قهوه ای روشن داشت. کیف بزرگ چرمی اش را که آن هم به رنگ قهوه ای بود بر روی پیشخوان قرار داد و با لحنی بسیار مؤدبانه شروع به معرفی خود کرد. چنان سریع صحبت می کرد که ابتدا گمان کردم دلیل سکوت ناگهانی خانم مسئول و محترم غرفه ی شماره 5 گم کردن رشته های کلام آن مرد گندمگون است :
سلام عرض می کنم خانم محترم. من بهرام بهرامی هستم. صاحب کارخانه ی مواد شوینده ، آرایشی و بهداشتی. محصولات ما از کیفیتی بسیار بالا برخوردار است. بعنوان مثال محصولات آرایشی ما دقیقا بر حسب شرایط طبیعی و آب و هوایی وطن که متناسب با پوست خانم ها و آقایان ایرانی ست تولید شده است. اگر مصدع کسب شما نیستم باید در ادامه و تکمیل توضیحات خود اضافه کنم که مثلا کرم پودرهای ما سطح پوست صورت را کامل پوشانده ، ظاهری یک دست و بی نقص ایجاد می کند. برای پوست های نرمال و چرب نیز مناسب بوده و با پوشش منحصر به فردی که به وجود می آورد در تمام طول روز پوست را زیبا و یکدست نشان می دهد. دارای SPF های مختلف و مناسب با پوست های گوناگون. در 6 ترکیب رنگی زیبا و طبیعی. مناسب برای انواع پوست. اگر اجازه بدهید در مورد بقیه ی محصولاتمان نیز از هر طیف یک نمونه را معرفی کنم. آیا این فرصت را می توانم داشته باشم ؟
خانم مسئول و محترم غرفه ی شماره ی 5 که با سکوت طولانی خود و با نگاهی پرسشگرانه در تمام طول مدت زمانِ تبلیغاتِ مرد گندمی ، فقط هاج و واج نگاهش می کرد ؛ با فرصتی که برای پاسخ دادن به سئوال وی یافته بود فقط یک جمله ی ساده به زبان آورد. در واقع فقط یک سئوال کوتاه پرسید. بدون هیچ حاشیه پردازی و بدون هیچ کلمه ای اضافه و نامرتبط با توضیحات مرد در باره ی محصولاتی که داخل کیف چرمی اش به نمایش گذاشته بود. اما نمی دانم چرا مرد متشخص گندمی ناگهان از کوره در رفت و با نهایت عصبانیت ، چنان رفتار پرخاشگرانه ای از خود بروز داد که من بناچار از روی صندلی به پایین آمدم و در کنار خانم محترم و مسئول غرفه ی شماره 5 ایستادم.


... ادامه دارد ...

  • آسیه خوئی

یادت باشه تا وقتی زنده هستم

تا وقتی پیک مرگمُ ندیدی

تا وقتی پیغام شهادتم رو

از مچ پای قاصدک نچیدی ،

.

با من همیشه از همین فاصله

حرف بزن ، شعر بخون ، دعا کن

مثل سکوتِ قرنِ عاشقی ها

آسمونُ پر از ترانه ها کن

.

من اگه ساکتم خیال نکن که

خدا حسوده _ تو رو دوست نداره _

ببین خدا تو نقاشیش با ابرا

نقش ما رو کنار هم میذاره

.

تو  آسمون تو رو نشونم میده

وقتی که سر میذاری رو دامنم

وقتی که با لب های تو می بوسه

ستاره هاشُ تا بگه : این منم

.

وقتی تو ساکتی پر از گریه ام

سر میذارم به روی سنگر عشق

پُر می کنم خشاب ابرُ از اشک

می چّکونم ماشه رو بر سر عشق

.

وقتی تو ساکتی هوای گریه

کوله ی ابراشُ به دوش می گیره

خدای من تابلوشُ بر می داره

می شینه یک گوشه ، دلش می گیره

.

ایلیا ـ تیر ماه 1394

.

.

  • آسیه خوئی

.
.. «« منشور اشک های ما »» ..
.
جانت هزاران پاره است ، هر پاره در جان کسی
هر تکّه اش آیینه ای ، تصویر عیسا نفسی
.
مُهر بنی آدم زدند ، شیطانکان جن زده
بر دفتر تزویر خود ، با جوهری از ناکثی
.
یک کوه سنگی شد به پا ، بر سرزمین قلب تو
چون اهرمن زانو زد و افتاد پای تو بسی
.
پرتاب جهل و کینه ها ، با سنگ های واژگان
جزر و مد دریاست این ، وقتی به ماه می رسی
.
حشّاشیان مِی زده ، ساقی پرست میکده
بر وسعت دریایی ات ، چون خار و خاشاک و خسی
.
هرگز مباد این بوسه ها (!) ، این هُرم لب های دعا
مات و مِه آگین ات کند ، مرآت من ! ای اطلسی !
.
خورشید را بر قطره ها ، بر کهکشان ذرّه ها
از هر طرف تابیدن است ، از چارسو ، بالا ، پسی
.
رنگین کمان عاشقی ! منشور اشک های ما !
در پرتو انوار او ، پیمان پاک و اقدسی
.
آسیه خوئی ـ مرداد 74
.
.
  • آسیه خوئی

من از خدای شما بیزارم 
من از تمامی شماها بیمارم
از شما که به سخره می گیرید 
حتا گریستن بخاطر یک خداحافظیِ ساده را

از شما که دیوانه می نامید کسی را 
که صدای آه پروانه ها را می شنود.

.
از شما که عطرافشانی گل ها را هرزگی می نامید 
اما واژه های لکّاته ی شعرتان 
در سیاهچالِ قوّادان ِ کلمه
خودفروشی می کند
و هر کلامی را می آلاید.

.
از شما که هیچ تیشه ای نبش قبر نخواهد کرد
اندیشه های فسیل شده 
و کلمات ناموزون و بی قواره ی تان را.

.
از شما که پاانداز خیابان شهید شیخ شهاب الدین سهروردی هستید
و هر روز صبحِ علی الطّلوع
حلقه ی طناب دار سهروردی را گره می زنید.

.
من از خدای شما بیزارم
از دین شما بیزارم
از حجاب شما بیزارم
چادرم را بر سر فوّاره های میدان تماشای تقوا انداختم
آن زمان که زیر ضربات تازیانه هاتان
مانتوی مریم جر خورد
مقنعه ی طاهره پاره شد
و شلوار شما دو تا شد.

.
از شما که از کالبد شکافی حضرت عشق
خسته نمی شوید
و هر سال در جشن بالماسکه ی تان
او را دوباره 
تا جوخه ی اعدام
تشییع می کنید.

.
شما پیش از هر جنایتکاری
با دهان هاتان
با قلم هاتان
کلمه را آلودید
کلمه را آلودید
کلمه را آلودید
من از تمامی شماها بیمارم.

.

آسیه خوئی ـ تیر ماه 1374 ـ آرشه های گیسو ـ صفحه ی 18 و ...

.

.

  • آسیه خوئی

.

گفتی که "عاقبت نیابم هیچ چیز در سخن ، جز آنچه خود نهاده ام در حرف ها
هر آنچه در تو بوده در من دیده ای... وَ نیستم پیغمبری، فرشته ای، عیسا، خدا "

.

گفتی "ببین درخت ها بر چشم ها چگونه آرامش دهد ؟ چه سبز می پاشد به چشم!"
گفتم "در این زمان نگشتی نیچه ! نیچه بوده ای ... زرتشت بوده ام تو را از ابتدا !

.

در حداکثر از "طلب" می خواستم تو را ولی از دست کم نخواه باشی یک درخت
هر شب اگر به طور سینا کفش را به خاک می بخشم، تو را درخت می بینم، تو را

.

اینسان ببینمت، ببین ! اینگونه از درخت می بینم تو را که نور ، میوه های توست
شش ماه هوش می رود از سر وَ کور می شود این چشم تا کلیم باشم با شما "

.

این بار نیز گوئی ام "من یک شبان ساده ام ، چوپان برّه های صحرایم فقط
ما را چه کار با "سخن" ؟ ما را همین بس است : چارُق دوختن وَ بوسه بر دست خدا "

.

* * * 

.
ناگاه آسمان به هم می آید از چنان سخن که باز نیز کمتری ؛ اینک بگو :
" چارق شوم ، پیاله ای پُر شیرِ گوسفندتان ، جارو شوم وَ شانه در آن دست ها "

.

آسیه خوئی (ایلیا)

.

.

  • آسیه خوئی

.. «« حالِ قَرَن »» ..

.

فرهادمان همزاد پنداری کند با داستانِ "خسروشیرین"
ثبت است بر لوحِ جبین ، آوازهای تیشه از ایّام دیرین !

.

شیرین همان کوه است جانا ! سخت تر بر او بزن هر تیشه ات را
تا حکمت از هر ضربه ات جوشد چنان رودی که دارد طعمِ شیرین

.

این است حُکم خسرَوی ، آن خسروی خوبان ، خدای پادشاهان
رودی بساز از کوهِ خود تا قصر ایشان  _ خالقِ جامِ جهان بین _ 

.

کو آن بیانی که از آن در غُلغُل آید چشمه های شیر ؟ کو ؟ کو ؟
بر روی منبر ، این همه ناز و کرشمه !! ؛ شاهدانِ خسته _ غمگین

.

من ترک این مشکات روشن از صبوحی ، در ضمیرم نیست هرگز
احوال ما را از قَرَن تا شهر او هرگز نیابی بهتر از این

.

هر کس از این پس ، زخم ها خواهد زند با زخمه اش بر ساز و بارم
این تار ، پودش نیست ، خطّی نگسلم از هفت خطّ جامِ سیمین

.

دیگر نخوانیدم که من در انتظارم بار دیگر تر کند لب
قالب تهی سازم چنان جامی که می نوشد به صبحم طرفة العین

.

آسیه خوئی (ایلیا) ـ 1391

.

.

  • آسیه خوئی

صد بـــزم بیـارایی هر جا که تو بنشینی
صد شهر بیاشوبی هرجا که تو برخیزی

.

شاخه‌ی عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و دیدم که
... باغم گل‌کرده‌ است.

.

کسی نمی تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کنی
دوباره می‌روید
اگر پرتابش کنی به آسمان
بال‌هایی از برگ در می‌آورد
و در آب می‌افتد.
با جوی‌ها می‌درخشد
و غوطه‌ور در آب
برق می‌زند.

.

خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولی دلم خانه‌ی عشق بود
درهای خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از دیواری تا دیواری.
دلم بر نوک انگشتانم می‌رقصید.

.

عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسیدند
چرا سرم گل داده‌ است
چرا چشم هایم مثل ستاره‌ها می‌درخشند
و چرا لبهایم از صبح روشن‌ترند

.

می خواستم این عشق را تکه‌تکه کنم
ولی نرم و سیال بود ، دور دستم پیچید
و دست‌هایم در عشق به دام افتادند
حالا مردم می‌پرسند که من زندانی کیستم...!

.

شاخه‌ی عشق / "هالینا پوشویاتوسکا"

.

.

  • آسیه خوئی

تا چه می خواهد حبیب از این دل پر خون ما
چند می چرخد میان دیده ی جیحون ما ؟

.
با خمار ِ نرگسش هِی نشئه سازی می کند
بوی بادامی که پیچانیده در افیون ما

.
ما که از فطرت به زنجیر نگاهش بسته ایم
وِرد می خواند چرا هر لحظه در افسون ما ؟

.
در ازل امضاء گرفت از ما که مفتونش شویم
بعد ، بی امضاء ، خودِ او نیز شد مفتون ما

.
عالَم ِ  دیوانه بودن دارد از کف می رود
حیف ! استعداد لیلا نیست در مجنون ما 

.

.

  • آسیه خوئی

.long hair

از زلف لیلی حلقه ای در گردن مجنون کنید

.

4 - فشار روانی

کلمه ی فشار روانی از کلمه ی Stress در فیزیک گرفته شده است.

درست است که فلزات مقاومی همچون آهن و فولاد و چدن هم در برابر بیشترین فشارها ممکن است نتوانند از خود سرسختی نشان دهند و تحت تأثیر قرار بگیرند اما انسان ها برخلاف فلزات می توانند فکر و استدلال کنند.

حتا اگر فرض کنیم انسان ها شبیه اشیاء ، مثلا شبیه فلزات هستند و در برابر نیروهای متوسط بیرونی مقاومت دارند ؛ وقتی نیروها خیلی زیاد می شوند ، انعطاف پذیری و  برگشت پذیری شان را به حالت اول از دست می دهند.

با این حال به این دلیل که انسان ها در موقعیت هزاران وضعیت اجتماعی و محیطی متفاوت قرار می گیرند ، تعریف فشار روانی در روان شناسی از تعریف فشار در فیزیک خیلی سخت تر است. بنابر این ، فشار روانی در روان شناسی ، پاسخ مشخص به عوامل فشارآور و شرایط و وقایع تهدیدکننده ای ست که توان کنار آمدن انسان را محدود می کنند.
برای آن که درک درستی از فشار روانی پیدا کنیم باید منشا آن را بررسی کنیم. منشا فشار روانی می تواند  عوامل شخصیتی ، عوامل محیطی و عوامل اجتماعی فرهنگی باشد که در اینجا ما به قسم سوم آن یعنی عوامل اجتماعی فرهنگی در جامعه ی خود می پردازیم.

.

متأسفانه در جامعه ی ما سال هاست در هر قشر و صنف و گروه ، شیوه ای برای اعمال فشار روانی اتخاذ شده است که اگر فرد یا افرادِ تحت فشار ، فاقد شخصیت قوی و جهانبینی استوار و مقومی باشند بسیار ضربه پذیر و آسیب پذیر خواهند بود. جالب اینجاست که تمام این اقشار و اصناف و گروهای اجتماعی فرهنگی همه شیوه ای واحد و یک شکل برای مرعوب و مغلوب ساختن افراد و حریفان یا رقبای خود بکار می برند. اینکه این شیوه اولین بار توسط چه کسانی باب شد و رواج یافت مهم نیست. مهم این است که اصلا چرا این شیوه شکل گرفت و چرا هنوز ادامه دارد ؟

شیوه ی مورد بحث _که بهتر است بجای کلمه ی شیوه ، کلمه ی شگرد و ترفند را بکار ببریم_ شگرد تخلیه ی تدریجیِ روانی و فکری ست.

هدف از اتخاذ چنین شگردی از سوی عاملین ، رسیدن به دو مقصود است. 

الف ـ با تخلیه ی روانی و فکری ، فرد کاملا مانند موم در دستان آنها قرار می گیرد تا به هر شکل مثبت و منفی ای که مد نظرشان است به او فرم دهند. همانند مهره ای که در دستان یک شطرنج باز ، کاملن تسلیم است.

ب ـ با تخلیه ی روانی و فکری ، فردِ تحت فشار به هیچ وجه نمی تواند در برابر ضربه های بعدی که به او وارد می شود واکنش نشان دهد. ضربه های مهلکی مثل تخریب شخصیت و هتک حرمت و آبروی او جهت خارج ساختن او از صحنه های اجتماعی فرهنگی. و بعبارتی دیگر جهت حذف کلی او.

.

متأسفانه و صد افسوس که این شگرد در بین قشر روحانی ، مذهبی و عرفانی ما نیز وجود داشته و دارد. حتما دیده اید یا شنیده اید که بعضی روحانیون برای تخلیه ی روانی و فکری فرد یا افرادی که تمایل به گرایشات مذهبی نشان می دهند ، مثال از وفاداری سگ اصحاب کهف می زنند و معتقدند که با "بازآزمون" های هزاران باره ی صددرجه بدتر از مثالِ ذکر شده می توانند فرد را به مرحله ای برسانند که اگر نالایق باشد برای همیشه دُم خود را روی کولش بگذارد و برود و پشت سرش را هم نگاه نکند و یا اینکه آنچنان جذب و ذوب در گروه و دارودسته ی ایشان (که معمولن وابستگی شدیدی به جناح های خاص دارند) می شود که اگر با شدیدترین ضربه ها نیز بر پیشانی او با پتک بنوازی ، به مقابله با ایشان برنخواهد خاست و کاملا مطیع و مرید آنها خواهد بود.

.

درویشی را به یاد دارم که پیر و فرزانه ی جمعخانه ی دراویش بود. هر گاه فرد تازه واردی برای پیوستن به آنها و گذراندن مراحل درویشی به نزد او شرفیاب می شد اولین سوالی که  "آن به اصطلاح پیر و فرزانه"  از وی می پرسید این بود :

ـ : می خواهی درویش شوی ؟

ـ : بله ، می خواهم درویش شوم...

ـ : تو گاومیش هم نمی شوی. می خواهی درویش شوی !!!!

.

... ادامه دارد ...

.

.

الا ای پیر فرزانه !  مکن منعم ز میخانه     که من در تَرک پیمانه ، دلی پیمان شکن دارم 

.

.

  • آسیه خوئی

fishtail braid

.

معمولن کلمه ی "فشار" در زمان ها و موقعیت هایی کاربرد پیدا می کند و اِعمال می شود که فرد یا افراد عامل ، به استیصال فکری دچار می شوند و یا در کل فاقد قوه ی تفکر و اندیشه هستند. 

[ با خواندن دو سطر فوق اگر گمان می کنید که در این نقطه از متن می خواهم بلافاصله پس از این اشاره ی کوتاه و مختصر ، به یکی از بارزترین مصادیق کلمه ی "فشار" در جامعه ی خودمان بپردازم اشتباه می کنید. البته اینکه پس از خواندن دو سطر ابتداییِ این متن ، بلادرنگ عبارت "گروه فشار" به ذهن شما خوانندگان محترم متبادر شده است کاملن حق دارید. به خصوص در وجود ارتباطی بسیار لطیف بین عنوان این گروه و عبارات "استیصال فکری" و "فقدان اندیشه" کاملن حق با شماست اگر اولین و معروف ترین سردسته ی گروه فشار یعنی "شعبان بی مُخ" را به یادتان می آورد ].

.

و اما در حال حاضر در این قسمت از متن به کاربرد کلمه ی فشار در علم پزشکی می پردازیم. این کلمه در علم پزشکی و روانشناسی کاربردهای متعددی دارد از جمله زمانی که بیمار دچار مشکلات و امراض زیر می شود :

.

1 - فشار خون :

فشار خونِ بالا یک بیماری بسیار جدی ست که می تواند به بیماری های قلبی ، سکته ی مغزی و نارسایی کلیه منجر شود. اگر پیشگیری های لازم بکار نرود و حتی در طول مدتی که این بیماری تداوم دارد معالجات اساسی انجام نشود امکان فروپاشی و انهدام سیستم کلی بدنِ فردِ مبتلا صد در صد است.

فشار خون در حد "اعتدالِ" آن بسیار مفید است. چرا که نیرویی ست که توسط جریان خون به دیواره ی رگ های حیاتیِ پیکره وارد می شود تا خون در سراسر رگ ها و بدن جریان یابد و سلامتی کامل را در کل اندام برقرار سازد.

اما اگر نیرویی تخریب گر که از ناحیه هایی خارج از سیستم متعادل بدن با مصرف بی رویه ی غذاهای آلوده و آماده _ سس های غیر طبیعی ، سیب زمینی سرخ شده ، غذای کنسرو شده ، چیپس و پفک و سوسیس و کالباس _ به وجود می آید و عامل به وجود آمدن فشار خون بالاست ، به حیات خود در رگ های خونی ادامه دهد ؛ سرانجامی جز مرگی فرسایشی و عمدتن مرگی آنی برای کل سیستم نخاهد داشت.

در حالیکه این بیماری حتا در زمان ابتلا می تواند با ورزش ، تحرک ، کاهش وزن ، کاهش مصرف نمک(که اغلب مشاهده می شود این بیماران شور هر چیزی را در می آورند مثل تولید شوری های فصلی ، سالاد شور ، خیارشور و... ) ، رژیم غذایی و عدم مصرف کافئین و نیکوتین ؛ علاج پذیر باشد.

.

2 - آمپول فشار :

یکی از روش های بسیار قدیمی که امروزه دیگر به دلیل پیشرفت علم پزشکی در زایمان حیوانات و انسان ها کاربرد ندارد ، تزریق داروی اکسی توسین است که در اصطلاح عامِ آن به نام آمپول فشار شناخته شده است. دارویی که مدت ها پس از آگاهی از عوارض خطرناک آن برای نوزاد و برای مادر ، جای خود را متأسفانه به روشی بدتر از بد سپرد. یعنی سزارین. 

خوشبختانه امروزه با توسعه ی علم پزشکی در عمل زایمان ، متخصصان به این نتیجه رسیده اند که کم خطرترین نوع زایمان ، هم برای مادران و هم برای نوزادان ، عمل زایمان طبیعی ست بدون استفاده از داروی اکسی توسین و تیغ جراحی سزارین. و اما متأسفانه در کشورهای جهان سوم و عقب افتاده ای مانند ایران ، هنوز در برخی از نقاط کشور به روش های متحجرانه ی سزارین و استفاده از آمپول فشار دست می یازند.

البته با توجه به عدم سیستم آموزشی مناسب برای مادران باردار مشاهده می شود که اغلب ، خودِ مادرانِ باردار ، پزشک یا مامای خود را تحت فشار قرار می دهند تا صرفن با توجه به تاریخ احتمالی زایمان ، تحت عمل سزارین قرار گیرند یا با استفاده از داروی اکسی توسین تحریک زایمانی انجام شود تا مبادا مجبور به تحمل درد بیشتری شوند. و گاه نیز دیده شده است که مادارانِ باردار از ترس و هراس خطر مرگ در حین حمل و یا در حین زایمان ، پیشنهاد عمل سزارین و یا استفاده از داروی فشار را خود به ماما یا پزشکشان می دهند. (!!)

.

3 - فشار قولنج

قولنج اصطلاحی ست که در مورد دردهای مبهم در نواحی مختلف بدن به‌ کار می‌رود. در گذشته ، برای درد احشای داخل شکم نظیر کلیه نیز اصطلاحاتی مثل قولنج کلیوی به‌کار می‌رفته‌ است ، چنانکه در لغت‌ نامه ی دهخدا نیز اصطلاح «قولنج» به صورت «دردی که غفلتن در ناحیه ی شکم خصوصن نواحی مجاور به قسمت‌های مختلف قولون‌ها حاصل شود» توضیح داده شده‌ است.

امروزه اصطلاح قولنج بیشتر برای دردهای مرتبط با عضلات و مفاصل به‌کار می‌رود. اصطلاح "قولنج شکستن" هم به‌ معنی وارد کردن فشار به مفاصل به‌ شکلی ست که باعث آزاد شدن صدایی کوتاه و خشک از آنها شود. (!!)

این کار معمولن درمورد فشار بر مفاصل انگشتان انجام می‌شود ، اگرچه برخی قولنج مفاصل بین مهره‌های گردن یا پشت یا مفاصل بزرگتر مثل زانو  و مچ دست و پا را نیز می‌توانند بشکنند. (!!)

اگرچه علت ایجاد صدا از مفصلی که قولنجش می‌شکند با قطعیت مشخص نشده ، اما فرضیه‌های زیر برای آن مطرح شده‌اند :

الف ـ حفره‌ زایی در داخل مفصل : بر اثر ایجاد فشار منفی ، مایع درون مفصل دچار حفره‌های ریزی می‌شود که به‌ سرعت متلاشی می‌شوند و صدا ایجاد می‌کنند.

ب ـ پاره شدن استحکامات درون‌ مفصلی

ج ـ کشیده شدن ناگهانیِ رباط‌ های داخل مفصل

از بین مکانیسم‌ های یاد شده ، احتمال وجود خطر مورد اول بیشتر است. محققان در سال ۱۹۷۱ نشان دادند که اِعمال کشش بر روی مفاصل سینوویال باعث می‌شود که گازهایی که در مایع درون‌مفصلی محلول بوده‌اند (ازجمله دی‌اکسید کربن !!) ، قابلیت انحلال خود را در این مایع به‌ طور موقت از دست بدهند و حباب تشکیل دهند. سپس این حباب‌ها متلاشی می‌شوند و صدای "تِق‌مانند"ی تولید می‌کنند. (!!)

برای اینکه مفصل بتواند دوباره چنین حالتی را تجربه کند ، زمانی لازم است تا گازها کاملن در مایع مفصلی حل شوند. در طول این مدت‌ زمان ، اِعمال دوباره ی فشار باعث ایجاد صدا نخواهد شد. (!!)

 

اگرچه این باور در عامهٔ مردم وجود دارد که قولنج شکستن باعث آسیب به مفصل می‌شود و منجر به ابتلا به آرتریت می‌گردد ، اما شواهد علمی این فرضیه را تأیید نمی‌کنند.

مثال زیر برای آنکه بدانیم این روش هیچ عوارضی ندارد بسیار قابل توجه است :

دکتر دونالد آنگر (Donald Unger) ، در یک مطالعهٔ شخصی ، به‌ مدت بیش از شصت سال قولنج مفاصل انگشتان دست راست خود را شکست. اما در مورد دست چپ خود این کار را انجام نداد. نتیجهٔ مطالعه ی وی حاکی از آن بود که آرتریت یا هیچ عارضه ی خاصی در دست راست وی ایجاد نشد.

دکتر آنگر به‌ خاطر این مطالعه جایزه ی ایگ‌نوبلِ سال ۲۰۰۹ را دریافت کرد.

.

4 - فشار روانی 

.

... ادامه دارد ....

pretty!

.

.

.

  • آسیه خوئی