کیمیای نگاه
.
رخ یار
بی چهره نیست
رخ یار
بی صورت نیست
این را فقط رؤیابین ها نگفته اند
باد
نقاش چیره دستی ست
وقتی قلم موی خود را به فرمان یار
به ابرهای سفید و طوسی می زند.
.
دیشب _ دوم فروردین 1394 _
باز هم باران بود و ماه
باز هم باران بود و کیمیای نگاه
باز هم باران بود و زمزمه های پیامبرانه ای در بهشت.
در میان ابرها
چهره ی خندان خدا بود یا بانوی آب ها ؟
یا فرشته ی بادها ؟
چه تفاوت دارد آیا ؟
در هر صورت باید بی اختیار از جایت بر می خاستی
لبخند می زدی
دست هایت را روی سینه ات می گذاشتی
و پی در پی می گفتی :
سلام ... سلام ... سلام ...
سلام بر حضرت اسرافیل که سرانجام
تمام بادهای نَکبا را
از چهار سو در مشت های خود جمع کرد.
.
ایلیا
.
.
- ۹۴/۰۱/۰۳
سال هزار و سیصد و... هر سال، سال توست / تقدیر من رقم شده در زیر فال توست / می پرسی این غزل برای کدامین فرشته است؟ / می خندم! آی! خوب من! این شرح حال توست / بیت و نفس، شبیه به هم تند می شوند / آهنگ قلب و نبض من این حس و حال توست / وقتی اتاق من پر پروانه می شود / فصل بهار آمده... یا این خیال توست؟! / گاهی برای از تو سرودن غزل کم است / بس که قصیده پشت سرت... زیر شال توست! / سلطان عشق، روی لبانت جلوس کرد / امشب شروع سلطنت خط و خال توست...