ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

.

این که عالَم همه در بند و اسیرش شده اند

دلبر ماست که یکباره فقیرش شده اند

 

مرد و زن ، پیر و جوان ، کودک یک ساله ؛ همه

بی مواجب وَ مواعید ، اجیرش شده اند

 

نیست در خلد برین هم اثر از بالِ ملک

بر زمین ریخته چون فرش و حصیرش شده اند

 

از یتیمی ، دل او در صدف ما بوده ست

بت من ، دُرّ یتیم است ؛ غدیرش شده اند

.

بی سبب نیست که مجموعه ی  خورشید و قمر

روشن از چهره ی زیبای منیرش شده اند

 

شکوه کم کن که چرا اینهمه مفلس دارد

من چنین خواسته ام تا که فقیرش شده اند

.

آسیه خوئی (ایلیا) ـ 93/10/8 ـ دوشنبه 04:55 ـ بامداد

.

.

  • آسیه خوئی

 


.

در اشکلکِ امروز به مشکل آلودگی هوا در شهر " رُم " می پردازیم !!

.
جالب انگیزناکترین خبر امروز در شبکه ی خبر (کانال 6 ) رسانه ی ملی حکایت از حمله ی میلیون ها پرنده ی سار به شهر رم داشت. و این در حالی ست که ساکنان شهر رم همچون ساکنان کلان شهرها و کوچک شهرهای ایران نیز هفته هاست با مشکل آلودگی هوا و در انتظار بارش برف و باران بسر می برند.
گوینده ی محترم خبر همچنین اعلام داشت که پرواز جمعیِ 4 میلیون پرنده ی سار در مناطق مختلف شهر رم که با باران فضولات این پرندگان پر جنب و جوش همراه است ، مردم رم را کلافه کرده است.
و اما هدف اشکلک امروز از اعلام این خبر ، هشدار به مردم قدرشناس ایران است که شایستگی های دولت و شهرداری را در راستای زدودن آلودگی هوای ایران ، بیش از پیش قدر بدانند وگرنه خدای رحمان جهت حمایت از این مسئولین محترم ، پرنده های زحمت آفرینی همچون سارها را بر فراز آسمان شهرهای آلوده ی مردم گسیل خواهد داشت تا بجای آنکه این بار لشکری از پرندگان کوچک مانند داستان ابابیل بر فراز آسمان برلین ـ ببخشید ! اصلاح می کنم : ـ بر فراز آسمان ایران هجوم آورند و بارانی از سنگ بر سر آنان ببارد ؛ بارانی از فضولات پرندگان ، آلودگی شهرها و آسمان شان را چندین برابر سازد و آیات جدیدی نازل شود که : 
" یا ایها الناس ! بدانید و هشیار باشید که پرندگانی که ما می فرستیم عادت دارند در سپیده دم شهرها را ترک کنند و به باغهای میوه ی حومه ی شهر بروند. بنابراین مراقب باغ های پسته و زیتون و گردو و دیگر میوه های خود باشید. 
یا ایها الناس ! بدانید و هشیار باشید که این رسولان سبکبال ما بعد از آنکه کل روزشان را به خوردن میوه ها سپری کردند ، به سمت شهر پرواز می کنند و ساختمان ها ، مجسمه ها ، خودروها و خیابان ها را کثیف می کنند.
یا ایها الناس ! بدانید و هشیار باشید که برای جلوگیری از آشیانه سازی این پرندگان در شهر ، باید بادکنک های بزرگی به شکل عقاب ، باز و شاهین بر بام و روی ساختمان های خود نصب کنید تا آنها را بترسانند. درختان خود را هرس کنید و بر پشت بام های خود صدای بلند پرندگانی چون شاهین ها را پخش نمایید. اگر مسئولین قدرت مالی برای سرمایه گذاری روی این اقدامات را ندارند ، مردم باید به شیوه های قدیمی از خودشان مراقبت کنند. آنها باید از چتر استفاده کنند یا دنبال پناهگاه و سرپناهی برای خودشان بدوند ".
.
بار الها !
بار پروردگارا !
خیلی چاکر خواتیم. خیلی خاطر چاکتیم. 
دیگه ماشینای شخصیمونو برای دک و پز و فیس و افاده نمیاریم تو خیابونا ! 
نوکرتیم بخدا !

.

.

آسیه خوئی (ایلیا) ـ دوشنبه 94/10/7 

.

.

  • آسیه خوئی

      

.

با اشکلکِ امروز به مشکل آلودگی هوا می پردازیم.
امروز شنبه پنجم دی ماه 1394 پس از گذشت شانزده روز از به گوش رسیدن آژیر قرمز رنگِ زنگ خطر در تهران ، کمیته ی اضطرار آلودگی هوا تشکیل شد.
در این کمیته که کمیت آن با حضور عصابدستانی چند ، لنگ نمی زند ؛ مباحث جدید و راه حل های بدیعی مطرح شد که یکایک راهکارها به استحضار خوانندگان می رسد :
1- ماجرای جاری آلودگی هوا موجب می شود تا جریان محو سازی نماد بزرگترین بیلاخ مردم ایران به فاصله ی طبقه ی آخر برج میلاد نسبت به سقف کوتاه خانه های حلبی آباد به اجرا درآید. 
2- از این پس با ادامه ی روند آلودگی هوا هیچکس قادر به رؤیت این برج که مظهر و نماد فاصله ی وحشتناک طبقاتی در جامعه ی تهران بوده است ، نخواهد بود.
3- آلودگی شدید هوا که بالطبع تعطیلی مدارس را بدنبال دارد و ادامه ی آن بعنوان بهترین راهکار برای آموزش فرهنگی و اخلاقی کودکان محسوب می شود ، مشاهده ی پدیده ی بدآموز برج میلاد را برای کودکان ما مقدور نخواهد ساخت.
4- طرح خریداری چهارپایانی چون استر و الاغ و اسب از قبرس برای جایگزینی آنها با وسایل دودزای نقلیه باید لغو گردد. این طرح اگر چه نشاندهنده ی نبوغ و اوج تشخیص مصلحت در جهت اقدامات دقیقه نودی کاهش آلودگی هوا و آسیب هایی ست که مردم می بینند ، اما موجب می شود که آلودگی هوا به سرعت پایان یابد و طرح تدریجی به فراموشی سپرده شدنِ بزرگترین بیلاخ به فاصله ی طبقاتی ، تأثیرات مثبت خود یعنی محو کردن شکل و شمایل برج میلاد از منظر چشمان محصلان در تمامی مقاطع را از دست بدهد.
5- با هر اقدامی که باعث شود این نماد و نشانه ی حیات جاودانه ی دوستان ما در طبقه ی بورژوا و سرمایه دار رؤیت شود و فرهنگ و ادبیات جامعه ی ایرانیان به ابتذال گراید ، شدیدانه برخورد خواهیم کرد.
6- طبیعی ست که اجرای هر طرح مبتکرانه ، قربانیانی هم بدنبال خواهد داشت. لذا برای مغزهای متفکر اعضای این کمیته مهم نیست که آمار متوفیان آلودگی هوا از 150 نفر در روز به 180 نفر رسیده باشد و یا مترسکان راهنمایی و رانندگی بر سر چهارراههای کلانشهرهایی مثل تهران بزرگ دار فانی را وداع گویند. لذا باید سرسختانه بر پیشبرد اجرائیات طرح های این کمیته در پاکسازی فرهنگ و ادبیات این مرز و بوم پافشاری کرد و با عدم رؤیت برج میلاد ، واژه ی "بیلاخ" از اذهان مردم و از کتب لغات حذف شود.
پی نوشت : نکات مورد بررسی قرار گرفته در کمیته ی اضطرار آلودگی هوا شامل 32 طرح بوده است. اما از آنجا که درج همه ی این موارد از حوصله ی خوانندگان عزیز خارج است ، از نشر آن خودداری به عمل آورده شده است.
.
.
آسیه خوئی (ایلیا) ـ شنبه 94/10/5
.
.
  • آسیه خوئی

.

روزی که عشق یخ زد و آهن مذاب شد

وجدان هر پرنده دچار عذاب شد

 
می ترسم از صداقت همسایه هایم, آه
با هر که مهربان شدم افراسیاب شد
 
با کوه هم سخن شدم اما دروغ گفت
با چشمه همسفر شدم اما سراب شد
 
با اتکا به پوشش این چند تکه ابر
کی می شود مزاحم یک آفتاب شد
 
این پرسشِ همیشه مرا رنج میدهد
باید چقدر منتظر یک جواب شد
 
سیبی برای خوردن انسان وزیده یا
انسان برای خوردن سیب انتخاب شد؟!
 
تنها امید ما به سفال دل تو بود
کآنهم دچار وسوسه های لعاب شد
 
دیدی که دستهای تو هم دور گردنم
با اعتماد آمد و آخر طناب شد؟!
 
با دست خویش مزرعه هامان به باد رفت
با خون خویش گندممان آسیاب شد ...
 
"کوروش کیانی"

.

.

  • آسیه خوئی

خدا کنه امشب (شب یلدا) برای همه ی مردم ارزشمندمون شب شادی باشه.

چقدر تصویر پسربچه ای که در ردیف پایین در سمت چپ عکس قرار داره ،

دوست داشتنی و شیرینه

یلدا که می آید در و دیوار می خندد
اکسیژنِ توی هوا بسیار می خندد

یلدا که می آید تمام شهر با غمهاش
چون گشته بازم موسم دیدار می خندد

دایی ،عمو ، بابا بزرگ و عمه و خاله
مادر بزرگ خسته و بیمار می خندد

دور همی های قشنگی شکل می گیرد
دنیای ما بی حد و بی تکرار می خندد

اشعار حافظ نقل مجلس میشود، قطعا
شاعر برای خواندن اشعار می خندد

وقتی انار و هندوانه شمع مجلس شد
هر حاضری بی وقفه و رگبار می خندد

رسم و رسومات قشنگی با خودش دارد
یلــــدا که می آید خــدا بسیار می خندد

.

"سجّاد قاسمی"

.

.

  • آسیه خوئی

اثری از میخائیل گارماش

بانوی من! به بودن خود افتخار کن
جشنی به افتخار خودت برگزار کن!

بانوی کشور کلماتم غزل غزل
سربازهای عاشق خود را قطار کن

در سرزمین ابریِ افسانه های دور
هر قدر خواستی دل عاشق شکار کن

پاشو بخند شعر بخوان مست شو برقص!
اصلاً به من چه من چه بگویم چه کار کن!

بیمارم آه...نبض دلم را خودت بگیر
طوفان شو و جهان مرا بیقرار کن

با موی خود به باد مده باور مرا
با چشمهات معجزه ای آشکار کن

امشب شکسته ساعت ماه آفتاب من!
فکری برای عاشق چشم انتظار کن

آه ای ستاره ی سحر سرزمین من!
فکری برای این شب دنباله دار کن

.

"محمدسعیدمیرزایی"

.

.

  • آسیه خوئی

                                                                                                                    تقدیم به :

                                                                                                                    فاطمه اختصاری

                                                                                                                    مهـدی موسـوی

                                                                                                                    یغمـــــا گلـرویی

 

آمدم به اختصار بنویسم از فاطمه
آسمان را به یغما بردند
آمدم دوباره از نیل بنویسم و موسا
قمری آه کشید و ناله سر داد که
موسا کو؟ کو؟
موسا کو؟ کو؟ ...

* * *
نیل که نباشد
گهواره ها به یغما می رود
پرنده که نباشد
آسمان به یغما می رود
اما...
فاطمه که نباشد
مصدر تمام آمدن ها
به صرف فعل "رفتن"
استمرار می یابد :
می روم
می روی
تمام دین و یقین مردمان به یغما "می رود".
می رویم
می روید
و قطع به یقین
تمام سوداگرانِ آسمان و پرنده
نیل و گهواره
قمری و ترانه
به یغما می روند.
.
.
آسیه خوئی (ایلیا) ـ 94/9/14
.
.

  • آسیه خوئی

.

شرمگین است از دلی که برده است

دل به یک خورشید هم نسپرده است

شمعِ جان بر بال یک پروانه ریز

آنکه بی پروای آتش مرده است

.

عشق در قاموس او یعنی جنون

خون دل ها از مجانین خورده است

عقلِ عاشق ، پای در گل بردن است

چشمِ عاشق ، نرگسی پژمرده است

.

آنکه دل دادی به او پروانه نیست

آسمان از شهپرش آزرده است

او نمی میرد به پای هیچکس

عشق را حتا کسی نشمرده است

.

.

آسیه خوئی (ایلیا) ـ 94/9/7

.

.

  • آسیه خوئی

.

قرن ها می گذرد از روزی که دخترک به "باغ ارض" خوانده شده است.

قرن ها پیش ، پرنده ای کوچک با پرهای آبی رنگ و طوقی سرخ فام بر دور گردنش ، دخترک را با آوازی طربناک به باغ ارض خوانده بود تا با او گفتگو کند.

بر روی شانه های دخترک در طول سال های آغازینِ آشنایی شان ، بر اثر شنیدن سخنان دلنشین پرنده ، دو بال کوچک روییده بود که اکنون دیگر قرن هاست آن بال ها و پرهای پرنده نمی توانند هیچ پروازی بر فراز شاخساران و کوهساران و چشمه ساران داشته باشند.

"باغ ارض" ، باغی بود بسیار سبز و خرّم. درختانی داشت با شاخسارانی شاداب از میوه های فراوان و رنگارنگ. گلزارهایی با عطر و بوی فرحبخش. نهرهایی خرامان در پای درختان. پرندگانی پرآوازه و آوازه خوان که این باغ ، جنت المأوای ایشان برای ساختن آشیانه و جوجه هایشان بود. آواز طربناک پرندگان با اصواتی خوش و پر نشاط در جای جای ارض و گوشه گوشه ی آسمان ها به گوش انسان ها و ملائک می رسید. شادی آنها موجب آرامش ساکنان ارض و آسمان ها بود. موجب دست یافتن آنها به اسامی و نام هایی بود که خداوند در روز نخستین خلقت به آنها یاد داده بود. ملائک ، مسرور و خوشحال از جنّتی که خدایشان برای انسان ها آفریده و خداوند ، خشنود از اینهمه زیبایی که برای همه ی مخلوقاتش خلق کرده است.

"باغ ارض" مأوای تمام موجودات بود تا آنها در کنار یکدیگر به شادی زندگی کنند و سبب آرامش و سعادت خود و آیندگان باشند.

اکنون قرن ها می گذرد از زمانی که باغ ارض خاکستری رنگ شده است و هیچ اثری از آنهمه زیبایی در آن به چشم نمی خورد.

قرن ها می گذرد از زمانی که دخترک با آن دو بال کوچکش و پرنده ی آبی با آن پرهای مینایی و طوق سرخ فامش ، خاکستری رنگ شده اند.

حالا آن دو فقط مجسمه هایی سنگی اند که هیچکس قادر به شنیدن گفتگوی آنها با یکدیگر نیست.

.

در یک روزِ سرد زمستانی ، وقتی از این باغ خاکستری رنگ می گذشتم ، به پای مجسمه ی آنها رسیدم. در کنار آن دو نشستم. دخترک پرنده ی کوچک را بر روی انگشتان دستش نشانده بود و هر دو به یکدیگر چشم دوخته بودند.

وقتی به آنها خیره شدم سوز سرما را بیشتر احساس کردم. شال گردن سرخی را که به گردن داشتم به دور گوش هایم پیچاندم. دست های کوچکم را به جیب های پالتوی آبی رنگم بردم. نگاهم به تاریخی حک شده بر سنگ نوشته ای در پایین پای آنها افتاد. قرن ها از دیدار آن دو با یکدیگر می گذشت.

با شروع انجماد خون در رگ هایم ، درد شدیدی در بندبند تنم احساس کردم. گردش خون در بدنم متوقف شده بود.

در همین حین شنیدم دخترک از پرنده ی کوچکش که طوق سرخ فامی بر دور گردن داشت پرسید :

ـ امروز برایم چه صحبتی داری ؟

شال گردن سرخم را محکم به دور دهانم پیچیدم.

پرنده ی کوچک به بال های تازه جوانه زده بر شانه های دخترک نگاه کرد و سئوال او را با این پرسش پاسخ داد :

ـ آیا باز هم می خواهی با شنیدن حرف های امروزم هم بیشتر از این سنگین شوی و سنگی ؟

قطره اشکی بر روی گونه ی دخترک غلطید :

ـ نه ، گمان نمی کنم من و تو بیشتر از این به سنگ تبدیل شویم. پس چه خوب است که کسی نمی تواند حرف های ما را بشنود.

شال گردن سرخم را آهسته از روی گوش هایم کنار زدم و شنیدم که پرنده ی کوچک با آن طوق سرخ فامش چنین نجوا می کرد :

ـ فرشته ی کوچک من !

مرا ببخش که تو را قرن ها پیش به این باغ فراخواندم و اینک قرن هاست در این باغ زندانی شده ای.

مرا ببخش که نمی دانستم انسان ها به مرور زمان از آنهمه سبزینگی که در این باغ سراغ داشتیم چیزی به جز خاکستر به جا نمی گذارند.

مرا ببخش که نمی دانستم انسان ها بسیار اهل نسیان اند و خسران. نمی دانستم آنها از یاد خواهند برد که این باغ ، همان سرزمین موعودشان است که برای رسیدن به یک سرزمین خیال انگیزتر ؛ اینک تبدیل به جهنم موعود شده است.

مرا ببخش که نمی دانستم انسان ها آنقدر نسبت به خود جهول و ظلوم اند که قرن ها با یکدیگر جنگ خواهند داشت تا به آرامش برسند.

مرا ببخش که نمی دانستم انسان ها فراموش خواهند کرد برای چه به این باغ که اینک فراموشخانه ی آنها شده است ، فراخوانده شده اند. قرن ها می گذرد که آنها هنوز برای رسیدن به صلح با یکدیگر می جنگند. آنها آنقدر جاهل و نادان اند که خود را دشمن یکدیگر می پندارند و هدف از زنده بودن خود را فقط شکست یکدیگر می دانند. قرن هاست برای امنیت بیشتر و حفاظت خود از یکدیگر در کار اکتشاف و اختراع سلاح های جنگی اند. آنها از یاد برده اند که عمرشان کفاف این جنگ های طولانی را نخواهد داد تا به صلح و آرامش برسند. آنها دیگر به خاطر نخواهند آورد و نخواهند دانست که حتا اگر به صلح برسند چه برنامه ها و چه اهدافی برای زندگیِ صلح آمیز خود از ابتدا داشته اند. جنگ برای آنها عین زندگی شده است و زندگی نیز جنگ و دیگر هیچ. آنها پس از مرگشان نیز به دلیل جنگ هایی که در باغ و بهشت ارض داشته اند ، به جهنم می روند. آنها مرگ و حیات پس از مرگ را فراموش کرده اند.

.

وقتی پرنده ی کوچک لحظه ای ساکت شد تا پاسخ دخترک را بشنود ، احساس کردم پاهایم از شدت انجماد آنقدر سنگین شده است که نمی توانم انگشتان پاهایم را تکان بدهم. می خواستم بپرم و بر روی شانه ی دخترک بنشینم تا بتوانم کلمات او را بهتر بشنوم. کلماتی که حالا با هق هق گریه هایش به سختی شنیده می شد. همانطور که دخترک مرا بر روی انگشتان دستش نشانده بود و نگاهش را به چشم هایم دوخته بود ، شروع کردم به نوک زدن بر ناخن پاهایم و تکان دادن پرهایم تا کمی گرم شوم و بتوانم برای شنیدن حرف های دخترک بر روی شانه ی او بپرم.

.

.

آسیه خوئی (ایلیا) ـ 94/9/7

.

.

  • آسیه خوئی

.

بیکران باش تا پهلو و کناری نداشته باشی.

بیکران که باشی ، کرانی نداری تا جای خالی کسی را در کنار خود احساس کنی.

وقتی تو همه کس خودت باشی ، وقتی ست که کرانه نداری ،

پهلو و کناری نداری تا کسی را به کنار خود دعوت کنی.

برای وجود خود و درون خود ، بیکرانگی را بطلب  وگرنه صفت خودخواهی و تنوع طلبی تو بیکران خواهد شد.

خودبزرگ بینی تو آنقدر بیکران خواهد شد که حتا ایزدبانوها را نیز به کنار خود دعوت (!!) خواهی کرد.

ایزدبانوها بیکران اند و هیچ توجهی به کرانه ها و پهلوهای خالی یا پُرِ دیگران ندارند.

عشق به ایزدبانوها از نوع محبت بین تابندگان آسمان (ماه و خورشید) و ماهی ها در اعماق اقیانوس هاست.

یک ایزدبانو ، تنها با احساسِ وجود فاصله ای چنین بیکران ، شاید به تو اجازه دهد تا محبت خود را به وی بروز دهی.

محبتی از نوع حبِّ بین خورشید و دانه های زیر خاک. 

او همچون یک شبِ خاموش که از سوسوزدن های گوهران شبچراغ ، بی خبر است ؛ در باره ی تعلقات خاطر محبانش نسبت به خود ، بی هیچ تعمدی بی توجه ، بی اعتنا و بی نیاز است.

وقتی لزومِ وجودِ حدّفاصلِ خود تا ایزدبانوها را تشخیص نمی دهی یعنی نه خود را شناخته ای و نه آنها را.

ایزدبانوها نه مجازی هستند و نه حقیقی. وجود آنها کاملا رؤیایی و غیر قابل دسترس است. مانند ماه.

عشق به ایزدبانوها مانند عشق های مجازی نیست که هر بخش از وجود آنها برای کسی یا کسانی سهمیه بندی شده باشد !!

ایزدبانوها برای هیچکس سهمیه بندی نشده اند تا تو با دیدن عاشقانِ فراوانِ مجازی و محبّانِ حقیقیِ آنها ، سهمی برای خود بطلبی و یا سهم خود را از دست رفته بپنداری !!

خدا_بانوها به تمامی متصف به صفات خداوند هستند.

خدا_بانوها به تمامی سهم خداوند هستند.

  • آسیه خوئی