ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۳۴۹ مطلب توسط «آسیه خوئی » ثبت شده است

♒ Mermaids Among Us ♒ art photography & paintings of sea sirens & water maidens -

اصلا تو بگو کافر , بی قبله وُ آیینم 
یک بار مگر دیدی من آنچه که میبینم؟

در قطره ی اشکت نیل , موسا و عصا دیدم 
من غربت یوســـُـف را در چشم شما دیدم 

در پستویِ چشمانت دیدم غم مریم را 
یک در به در عاشق , شاید خود آدم را 

بر قله ی ابرویت یک صومعه پیدا بود
ابروی دگر اما بت خانه ی بودا بود 

در گرمی دستانت , آتشکده ی زرتشت 
انگار که " آشموغ " را نفرین تو هم میکشت

در هر نفست جاری جادوی مسیحا بود 
هندو و یهودا بود , شاید خود عیسا بود 

در دوزخ آغوشت صد راه به عرفان ها
مجموع خدایانی در قالب انسان ها

از گوشه ی لبهایت جاریست هزاران رود 
در جنگل موهایت , هستای جهنم بود

بانو تو خود عشقی ... تفسیر خدایانی 
آنو , انیل , هرمس ... اوشنوس وَ  ولکانی

.

.

.

  • آسیه خوئی

file:///C:/Users/Ozma/Pictures/11081478_10153269861999063_8376752971740516805_n.jpg

 * برای دیدن اجرای بسیار زیبای این غزل با صدای همایون شجریان و هنرمندی مهتاب کرامتی ، بر روی بیت زیر کلیک کنید :

گر اجزای زمینی وَ گر روح امینی
چو آن حال ببینی بگو جــلَّ جــلالا

.

زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا
زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالا
زهی فر زهی نور زهی شر زهی شور
زهی گوهر منثور زهی پشت و تولّا
زهی ملک زهی مال زهی قال زهی حال
زهی پر و زهی بال بر افلاک تجلا
چو جان سلسله‌ها را بدرد به حرونی
چه ذوالنون چه مجنون چه لیلی و چه لیلا
علم‌های الهی ز پس کوه برآمد
چه سلطان و چه خاقان چه والی و چه والا
چه پیش آمد جان را که پس انداخت جهان را
بزن گردن آن را که بگوید که تسلا
چو بی واسطه جبّار بپرورد جهان را
چه ناقوس چه ناموس چه اهلا و چه سهلا
گر اجزای زمینی وَگر روح امینی
چو آن حال ببینی بگو جلَّ جلالا
گر افلاک نباشد به خدا باک نباشد
دل غمناک نباشد مکن بانگ و علالا
فروپوش فروپوش نه بخروش نه بفروش
تویی باده ی مدهوش یکی لحظه بپالا
تو کرباسی و قصار تو انگوری و عصار
بپالا و بیفشار ولی دست میالا
خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش
مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا
.
                                            "حضرت مولانا جلال الدین"
.
.
  • آسیه خوئی

Soft summer rain in the forest

بید مجنون

.

روی یک صفحه از دفترم آسمانی کشیدم ، پرنده وَ یک ابر باران
بی درنگ از قلم های رنگی ، تو قرمز ترین را گُزیدی وَ ناگاه در آن -
- رنگ نیلی ؛ درختی کشیدی که تا آسمان سر کشیده وَ پا در زمین داشت.
شاخه هایش به هر ناکجا شانه می زد زمینی که در رَدِّ پای ستوران ،
خالی از تاختن های بی باختن بود. آری چه اندازه سبز است قرمز :
با سرانگشت ها هم برآیند از خاک ، این دانه هایی که ماندند بی جان.

* * *
حال ، با آن پرنده چقدر آمدند از خطوطی که بر صفحه ی دفترم کادر -
- بسته ام : بال گستردگانی که هِی می نشینند بر شاخه هایت شتابان.
ابرِ باران_سرودی که بالای دفتر نشسته ست می شویَد آن شاخه ها را
همنوای سرودی که از آشیان های بسیار بر شاخه ها بسته سامان.

* * *
گفته بودم که از این ورق ، کُنجِ گنجینه های کتابی که بعداً نهفته ست ،
هر پرنده به پایانِ هر آسمان می رسد از نظامِ کلامِ خداوندگاران. 
اینک این نکته بسپار در خاطر از هر پرنده که ما ، خارج از کادر هستیم
راویانی که اسرارشان را همان ابر ، خواهد پراکند بر خاکِ پنهان.

.

آسیه خوئی ( ایلیا ) ـ مرداد ماه 90

.

.

  • آسیه خوئی

Rohays book 2

.

.. «« قصه ی دیو و پری »» ..

.

تو تونستی شاخ دیوُ بشکنی
پری قصه ها رُ نجات بدی
به تن مرده وُ خشکِ شهرِ خواب
قصه های تازه وُ حیات بدی

.

تو تونستی کوهُ جابجا کنی
پای رودخونه رُ به صحرا بدی
از تمام صخره ها عبور کنه
دست ماهیا رُ به دریا بدی

.

نکنه عاشقِ این پری بشی
شهر خوابُ پر کنه ز غصه ها
واسه پنهون شدنِش یه کوه بشی
یه غولِ دیگه به شعرُ قصه ها

.

نکنه سدّی بشی به راهِ رود
دشتِ پُر گل دوباره صحرا بشه
ماهیا راهِشونُ گم بکنن
براشون دریا فقط رویا بشه ...

.

ایلیا ـ 94/2/6 ـ یکشنبه 16:25

.

.

  • آسیه خوئی

LOVE the sea..

غیر خودم که عاشقم کسی به من ستم نکرد
.

.

.

  • آسیه خوئی

By Matthew Fang via Flickr

قطعـاً خـــدا هم فیلســوفی لایـق است
نقّـــاش یا مــوزیــک دانـی حــاذق است
بـا هفـت خـطّ وُ هفـت رنـگ وُ هفـت نُـت
بر روی شبنـم می نویسد  عاشق است

.

ایلیا ـ 94/1/30 ـ 04:30 ـ بامداد

.

.

  • آسیه خوئی

ما تازه تر از برگ بروییم همیشه

چون "زندگی"  از  "مرگ"  بجوییم همیشه

.

سرسبزتر از ساقه و گل ؛ ریشه ایم اینک

"خضر" از نَفَس نور بپوییم همیشه

. 

هر لحظه بروییم ، بجوییم ، بپوییم

سبزینه ترین خُلق وَ خوییم همیشه

.

ما رَد شده از مرز منا ، سنگ وَ هاجر ...

_ شیطان که نه _  آدم تر از اوییم همیشه !

. 

تا جوش زند آب حیات از دل ظلمت ؛

از خونِ دل و اشک ، سبوییم همیشه

. 

پاییز اگر آهنگ غم انگیز زند ، باز

رقاص تر از برگ به کوییم همیشه

. 

ایلیا ـ فروردین 1377

.

.

  • آسیه خوئی

A young Chuvash woman in her traditional dress and jewellery

آتش نفســـــا ! رقص تو در دود قشنگ است

چون شرم کز آن مشرق مقصود قشنگ است

با آن همـــه نازی که گلاب تـــو بـرافـــروخت

رســـــواییِ عطــر از نَفَس عـود قشنگ است

با زخــــم مـــدارا مکن این رســـــم بلا نیست

این ولوله با زخـــــم نمکســــود قشنگ است

پروا نکن از پیــله ی گُل در سفــــر خویـــش

پـــــــروانه اگر دیــــر اگر زود ، قشنگ است

گفتـــی که خوشــم زآنچه که فرمود حبیبـــــم

ای بیخبــــــر! او آنچه نفــــرمود قشنگ است

                                                        ای کوزه به دوش!

                        اینهمه تأخیـر روا نیست

گـــــــل کن که گـلِ تازه لب رود قشنـگ است

.

.

  • آسیه خوئی

+

http://www.mp3fil.info/get/367c6578747c393135363437/Woodkid-i_Love_You.mp3

and

https://vimeo.com/58912692

.

تو بگو باران
مگر می شود ابرهای باردار 
پیش از زایمان 
فریاد شوق سر ندهند؟

.
تو بگو رعد
مگر می شود فرشته ها 
از ما عکس نگیرند ؟

.
تو بگو شلّیک
مگر می شود لبان ات 
به خنده نشکفد ؟
وقتی 
خیس از شانه های ابری خدا ست ؛
گیسوانم

.

.

ایلیا ـ دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۳ ـ ۱۸:۱۹

.

.

.

  • آسیه خوئی

Sulamith Wulfing

                                           گل لیلیـوم (سوسـن چلچـراغ)

.

زانو زده بر پای شما ، هر چه مَلَک در شبِ رحمانی

قدری ست در این شب که نداند کسی ادراکِ "چه می دانی؟ "

.

گل ها همه در صف شده ، صافات به عطری که برانگیزید

نرگس زده زانوی ادب ، چشم به "لب بسته ی خندانی"

.

سوسن که به ده فن ، سخن از عشق به لب داشته ، خاموش است

خَم گشت بنفشه ، کله انداخت بر آن طلعت ریحانی

.

در کاسه ی خود ، لاله به جوش آوَرَد این باده ؛ بفرمایید :

"گل _داغ" به خونِ جگری پیشکشِ محفل ربانی

.

هُش دار که یک لحظه به آنی بدمد زنبقِ ترسایی

هرگز قدمی رنجه نکن جای یکی عالِمِ صنعانی

.

حالا بسُرا شعرِ تَری را به گلوی گل شیپوری

بسم اللهی از عشق به فرمان هوالباده ی روحانی

.

ایلیا ـ 90/11/20

.

. 

  • آسیه خوئی