ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۳۴۹ مطلب توسط «آسیه خوئی » ثبت شده است

.

گفته بودم از چه گل هایی درونم شور و غوغایی فتاده ست

از نگاه ارغوان ، قالب تهی سازم ؛ پُر و پیمانه _ سرمست _

.

صحبتی در شب ، دعایی در سحر ، آنگاه درس صبحگاهی

کار یک شب در میانم گشته با لادن ، گلایل ، لاله ی مست

.

همسفر با خود شده پروانه ای در پیله اش پایانِ هفته

غمگنانه می رود بالای کوهی ، چشم می دوزد فرادست

.

منتظر بر راهِ نرگس می نشیند ، بی خبر از اینکه نرگس _

آمده در پیش من پرسد که بیداری هنوز ؟ آیا غمی هست ؟

.

او نمی داند که آخر عندلیب از عشق خود در گوش ما گفت

گفت و بر گلبرگهامان شبنمی از صبح صادق کرد پیوست

.

گفت : " ما هم بر شما عاشق ترینیم از شما بر ما ، ولیکن

می توان با عطر خود تا بیکران پرواز کرد ، از ریشه نگسست "

.

گفت و با تأیید منظرها به حل هر معما پاسخم داد

گفت : " آفت می رود از هر طرف بر گل ، نه از بالا نه از پست

.

خاره شو بر پیچشِ لَبلاب و بَد اَشغان و سرسختیِ  نِیــژان *

غنچه شو ، سر را فرو بر در میان برگ ها تا از خطا رَست "

.

آه ، آن پروانه را از اشک نسرین ، کنج زندانش بگویید

باغبان بر قفل هر در ، شاکلیدی از بهار آرد ؛ کجا جَست ؟

.

از غم خود گفتم اما قصه ی پر غصه ی گل ها سرآید

این ، درخت ارغوان گفت ؛ او که بر هر شاخه اش جامی ست در شست

.

ایلیا ـ 91/8/9 ـ دوشنبه 04:50 بامداد

.

.

* پاورقی :

.

نیژ ، لبلاب ، بداشغان : 

.
نیژ . ( اِ ) گیاهی است که بر درخت پیچد و به عربی عشقه گویند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).

لبلاب . [ ل َ ] (ص ، اِ) عزیمت خوان . عزائم خوان . افسونگر. (برهان ). ساحر. افسون ساز : چنان نمایدم از آب دیده صورت او که چهره ٔ پری از زیر مهره ی لبلاب . مسعودسعد. گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور همی نماید زیر نگینه ٔ لبلاب . لبیبی (از صحاح الفرس ). لبلاب. همان نیژ است که خود را بر درخت پیچاند. (از فرهنگ خطی ). نویچ . (فرهنگ فارسی معین ). عاشق سخت و مبرم . (ناظم الاطباء).

بداشغان . [ ب َ دَ ] (اِ) گیاهی است بر هم پیچیده مانند ریسمان تافته و آن از پنج عدد بیشتر نمی شود.عشقه . لبلاب . قاتل ابیه . (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). درختچه ای است به ارتفاع 2 تا 5 متر و دارای شاخه های متعدد برنگ سبز مایل به آبی است گلهای درشت برنگ زرد طلایی و معطر آن بصورت خوشه های زیباجلوه می کند. میوه اش نیام ، بطول 6 تا 8 سانتیمتر و به پهنای 5 تا 6 میلی متر است . این گیاه را در نواحی مختلف ایران برای زینت پرورش می دهند. گل طاوسی . رتم . مست خدیجه . بذسقان . (از گیاهان دارویی زرگری ص 391). بدسگان . (فرهنگ رشیدی ). بداسقان . بدشغان . بدسگان . کف الکلب . (از برهان قاطع). بدسقان . 

.

.

  • آسیه خوئی

.

Tashkent, Uzbekistan: Folk dancers in national costume perform during the festivities  Photograph: Anvar Ilyasov/AP

سلام بر بانوی پرنیانی

http://qooqnoosvar.blogfa.com/post/417

.

.

  • آسیه خوئی

.

سوختم تا دوختم عریانی اش را در بهار

خرقه ای کآویختم بر شانه هایش زار زار

.

نیستم شاکی که خاطی _ نه ، که مرکب _ عشق بود

رامِ آن گشتیم زیرا راه و مذهب ، عشق بود

.

در غلط افتاد عاشق ، وحدتِ معشوق را

قطره ، اقیانوس ؛ دریا ، چشمه ی مغروق را

.

"دوست" می گویم ، به ظنّ اش خویش باشد در خطاب

ذات یکتا کِی پذیرد آب و آلایش ، خضاب ؟!

.

از بلا دوری گزیند ، خرقه آلایی کند

لاف مهجوری زند ، اظهار لیلایی کند

.

وَرگو  ای عطار !  عاشق ، زَهره ی شیرش چه شد ؟

آخرین تَرکی که گفتی _ تَرکِ هر تَرک اش _ که شد ؟

.

هفت شهر عشق را تا صبح بی ساقی دوید

یک شب اما خرقه بخشید از ریا ، جامی خرید

.

نزد بت ها دست او می لرزد از شوقِ لقا

لایق قربان شدن هم نیست ای شمس الضّحا !

.

لامروّت در وفاداری ببازد شرطِ خویش

لاجرم ستر گناهش زخم های ریش ریش

.

لافتی الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار

هست ذات خسروان ، آیینه ی پروردگار

.

.

ایلیا

.

.

  • آسیه خوئی

.

از هر ناگهانِ بیابان های عاشق

با بشارت یحیا

هر کودک که زائیدم

نامش

البته که عیسا شد :

آرش 

       سیاوش

                   کوروش.

.

اینک در این بی هنگامی ها

آنقدر نوشتم : "سرِ کودکان را بازی ندهید"

تا کودک خودم به سن سربازی رسید.

.

آقای "راست پوتین" !  *

روی کدام مین

با پای چپ

                لِی لِی می کردید ؟!

دیگر نه کبوتری ست که

برایت نامه آوَرَد ،

[ که کلاغ ها هر روز خبر می آورند :

سربازی سرِ بازیِ سرسره بازی ، سربازی را کشت. ]

[ شما هم اگر می توانید جمله ی بالا را سه بار تکرار کنید ، پس از من ]

نه مریمی ست که بوی باروت ندهد 

و نه در باغ های کودک

سرسره هایی

              از زمین تا به آسمان

                                       کودکی را سُر می دهد !

سَر می دهند

کودکانی که با سرهایشان بازی کردی.

.

من تکان خوردم

من تکان خوردم

باور کنید آقای "راست پوتین" !

آنقدر سَرِ بازی های سربازی

در هر ناگهانِ میدان های مین

تکان خوردم که

هر چه کودک می زایم

بی سَر است

و نامش

البته که هیچ شباهتی

نه به حسین دارد

نه به عیسا !!

.

.

ایلیا ـ خرداد 1382 

( شعری از کتاب "ایلیا" ـ صفحه ی 79 )

.

.

* پاورقی :

اشاره به نام "گریگوری ایفیمویچ راسپوتین" است. 

راهب دیوانه ی روسی که در طی جنگ جهانی اول ، نفوذ شدیدی بر تزار نیکلا و خانواده اش داشت و تا اندازه ی زیادی مسئول شکست تزار در جلب حمایت مردم بود. نارضایتی مردم عاقبت به انقلاب روسیه منجر شد !!!

.

.

.

  • آسیه خوئی

.

از رود که می گوید
ماهی می شویم
از آسمان که می گوید
پرنده می شویم
از دریا که می گوید
مروارید می شویم
از ملکوت که می گوید
جبرئیل عظیم البال می شویم 
شاعری که
می دمد و آفتاب می شویم !
ذاکری که 
با یادآوریِ هر مهره از رشته تسبیحِ کلماتش 
دریایی از شعرِ تر 

برانگیزد.

.

.

ایلیا ـ  ۴ فروردین ۱۳۹۴ ـ سه شنبه ۱۷:۵۴

.

.

.

  • آسیه خوئی

.

به بادهای همواره بگو

گوشِ فلکِ جاسوس ، کر 

چشم دریچه های تاریک ، کور

زبان میدان های بی فوّاره و بی طراوت ، لال ؛

سرانجام

به دریای پر ترانه و غزل رسیده ایم

به عشق 

به رمز جاودانگی قطره ها

.

.

ایلیا ـ ۲۱ اسفند ۹۳ ـ  ۱۳:۳۱:۰۸ 

.

.

.

  • آسیه خوئی

.

نیامده است که بشنود : دیر آمده ای

آمده است ببیند
در شوره زار تفتیده ی سراب تان
مرواریدی ، خاطره ای
از دریاهای دیر و دور / بجا مانده آیا ؟
چه کرده اند با شما ؟
آنقدر سوخته اید که
خاکستر به باد می رود از استخوان تان
.
آمده است که در این هزاره نیز
غربال اش کنید
برایتان
           کلمه آورده است
.
.
ایلیا ـ 90/9/20 ـ یکشنبه 05:30 بامداد
.
.
.
  • آسیه خوئی

.

خسته و مجروح از زخم پیاپی در سماع افتاده بود

برگ هایش یک به یک ، پائیز را در خون خود طی می نمود

 

شاخه هایش در نبردی یک تنه با خنجرِ بادِ خزان

مثل پیچ و تاب نیزه ، از نفیرش قلب شب را می ربود

 

آسمان هم این ضیافت را نوا و نور شد با رعد و برق

رقص نوری شد به پا ، گویا خدا  با  " سِنج "  شعری می سرود

 

بادها با زوزه هاشان ، ابرها با سوسه هاشان ، گاه گاه

شبچره با عربده ها ، قاه قاه ها ؛ عمق شب را می فزود

 

این نهال از کِی چنین رقصی شکوه انگیز را آموخته !؟

ایستاده ، آستین در باد افشانده ، تن اش زخم و کبود !؟

 

ناگهان در لابلای شاخه هایش یک پرنده گریه کرد ...

.

ایلیا ـ دی ماه 1393

.

.

  • آسیه خوئی

.

رخ یار 

بی چهره نیست

رخ یار

بی صورت نیست

این را فقط رؤیابین ها نگفته اند

باد 

نقاش چیره دستی ست

وقتی قلم موی خود را به فرمان یار

به ابرهای سفید و طوسی می زند.

.

دیشب _ دوم فروردین 1394 _

باز هم باران بود و ماه

باز هم باران بود و کیمیای نگاه

باز هم باران بود و زمزمه های پیامبرانه ای در بهشت.

در میان ابرها

چهره ی خندان خدا بود یا بانوی آب ها ؟

یا فرشته ی بادها ؟

چه تفاوت دارد آیا ؟

در هر صورت باید بی اختیار از جایت بر می خاستی

لبخند می زدی

دست هایت را روی سینه ات می گذاشتی

و پی در پی می گفتی :

سلام ... سلام ... سلام ...

سلام بر حضرت اسرافیل که سرانجام 

تمام بادهای نَکبا را

از چهار سو در مشت های خود جمع کرد.

.

ایلیا

.

.

  • آسیه خوئی

.

آبرویش مبر ای دوست ! همان " آن " است "او"

جام هستی ، جمِ جمشید* ، جهان_جان است "او"

.

شعله تا عرش کشد جان شب افروزان تا _

قول دیدار دهد ؛ مرغ سلیمان است "او"

.

چلّه ها هم گذرد باز رخی ننماید

ارغوانِ گلِ آزرم به گلدان است "او"

.

هدهد خوش خبرت میل قفس دارد باز

بدحجابی که جهول از تنِ زندان است "او"

.

شوق پرواز به اقلیم شقایق دارد

لام الف میم که همرنگ شهیدان است "او"

.

حاجت اش را مکن ای دوست ! روا ؛ نیست روا _

مُلک بی شاه و ملِک ؛ خسرو خوبان است "او"

.

ایلیا

.

* پاورقی : جمِ جمشید = همزاد خورشید

.

.

  • آسیه خوئی