ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

،

دوباره 

سلام، سلام، سلام... 

بعد از گذشت پنج سال دوباره به ناچار به وبلاگم برگشتم چون همونطور که میدونید سایر راههای ارتباطی در فضای مجازی قطع و فیلتر شده. نه به اینستاگرامم دسترسی دارم و نه به فیسبوک و واتساپ و تلگرام. حتا گوگل پلی هم فیلتره و امکان نصب فیلترشکن معتبری برای دسترسی با این اپلیکیشنها وجود نداره. تمامی کانالهای ماهواره قطع و اینترنت هم مدام قطع و وصل میشه...

حرف و اعتراض بسیاره اما فعلا به همین جمله پرسشی بسنده می‌کنم که:

حالا متوجه شدید که جهنم استبداد کره‌شمالی در قیاس با ایران، بهشت است!؟

،

#کره‌شمالی 

#ایران_ویرانم

#تباهی_استبداد

،

آسیه خوئی 

،

  • آسیه خوئی

،

سلام 

اینجا دیگه فرصت ندارم که مطلب بذارم.
از طرف دیگه هر عکسی که برای هر پُستم در اینجا میذارم بعد از مدت کوتاهی غیر قابل دید میشه.
قبلا آدرس صفحه فیسبوکم رو در اینجا نوشته بودم.
الان در حال حاضر فقط در اینستاگرام و فیسبوک هستم.
ممنونم از پیگیری و نگرانی های دوستان بسیار گرامی.
facebook.com/moghazeleh
https://www.instagram.com/asiehkhoei
متشکرم 
،
  • آسیه خوئی

.

عالمی بر وهم پیچیده ست مانند حباب
جز هوا نَبوَد سری در زیر این دستارها
.
دریا در اعماق سینه اش رازهای نهفته و پنهانِ بسیاری دارد که آنها را فقط در گوش مَحرم صدف هایش زمزمه می کند.
صدفی که به راحتی لب به راز می گشاید ، اسیر صیادان سوداگر می شود و هرگز نمی تواند مرواریدی گرانبها را به فقیران اهل ساحل برساند.
تنها آن صدف که در اعماق ، سفرها داشته و گردیدن ها و گشتن ها ؛ کلمات را آنقدر در دهان خود به زدودن جِرم غلتاند که هیچ حرفی اضافه و سخنی به گزاف و لاف نتواند بگوید و هرگز لام تا کام نگوید مگر به کلامی روشن ، صیقل یافته و سوده ؛ چون دُرّ.
از صدفی که انگاری به خمیازه دهان به سهولت باز می کند ، نمی توان جز صدای رفت و آمد بادِ هوا ، صدایی دیگر شنید. تو گویی فقط صدای ترکیدن حباب هایی ست که بر سر بی مغز خود ، کلاه می شکنند. دهان درّه هایی که از سر هواطلبی اگر کلام شان بالا می رود و صعود می کند ؛ فقط تا به سطح آب دریا ، اوج و عروج دارد.
صدفی که به سرعت لب می گشاید ، دهانی گشاده را مانَد حرّاف برای کف به لب آوردن.
دریا بزرگ است. پند بزرگان را همچون گوشواری مرواریدنشان ، آویزه ی گوش سازیم.

.

.

#آسیه_خوئی

#صدف

 

.

  • آسیه خوئی

Image result for ‫تصویر سبزه ارزن‬‎

.

من برای سبزه ی عید، مشتی ارزن خیسانده ام. آسمان شهرم را پر از پرنده می خواهم. درختان را پر ترانه از آشیانه های بسیار. اینگونه است که

درختان آواز می خوانند.

.

پرنده اگر نباشد درختان در خواب زمستانی می میرند.

.

حواست هست؟ ده یازده روز بیشتر نمانده به نوروز. 

تو چه دانه هایی را می خواهی سبز کنی؟

.

آسیه خوئی ـ 95/12/19

#حواست_هست؟

#نوروز

.

  • آسیه خوئی

تصویر رودخانه ی وُلگا

دانلود آهنگ "قایقرانان وُلگا" از آلبوم "خوشه های گندم"

.

وُلگای روس است

در شریان های او که

با جریانِ دو آبشار خاکستری رنگ

                        از چشم هایش تا بیکران

                        باز اینهمه شاد است.

* * *

هنگام نوشتنِ این شعر

زنی پشت میز سخنرانی اش می ایستد

و کلمات چیره دست ،

ناگهان

دو آبشار خاکستری رنگ است که 

                       از چشم هایش تا انتهای مغرب و مشرق

                       پیشِ پای جمعیتی که نیست

                       جاری می شود.

* * *

او که هر روز

دود و خاکستر را گردگیری می کند
از برگ گلدان ها و درخت ها ،
صفحه ی بزرگترین ساعت در خاور دور و نزدیک ،
از حروف سربی کتاب های مدرسه ،
قاب عکس پدربزرگ ،
از کتابِ بی طاقت روی رف های بی طاق ، 
کابل های نشسته بر کمر دخترکان شانزده ساله ،
از کرکره ی مغازه ها ،
ابرهای شیمیاییِ آسمانِ هیروشیما ،
از سنگ قبر سربازان ژنرال دوگل ،
لوکیشن های تارِ تاراکوفسکی ،
از کفش های رابعه ،
نامه های فودکس فلوریا ،
از شیشه های شرابِ مسمومِ راسپوتین ،
فوّاره های میدان ولیعصر ،
از عصای خضر ،
و چپق دون خُوان ...
پس کدام تصاویر
                       ذائقه ی چشمهایش را کور کرده ؟!
.
می دانم ، تعبیر تو هم
هرگز چنین نخواهد بود :
" آنچه دیگر نباید ببیند

                       رنگ های خاکستری ست." !!.

.

#آسیه_خوئی ـ 1383/1/17

ماهنامه ی کلک ـ شماره ی 147 ـ خرداد 1383

#زن

#ولگا

.

.

  • آسیه خوئی

.

هر انقلابی پیش از به پیروزی رسیدن ، باید از سال ها قبل در تدارک تشکیل "نیروهای مهم مملکتیِ" خود در زمینه های سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی بوده باشد که به محض وقوع انقلاب ، در صورت مناسب نبودن مقامات پیشین ، قادر به جایگزینی های خود باشد تا فرصتی برای دخالت و تجاوز دشمنان بیگانه ایجاد نکند. اما در انقلاب 57 ایران ، چنین پیش بینی ها و پیش زمینه هایی برای به ثمر رسیدن انقلاب وجود نداشت. آنچه که وجود داشت گروه های سیاسی بسیاری بود که اغلب آنها به خصوص اسلامیون ، فقط خلته ای از آرمان های دینی و مذهبی را به عنوان دستآورد مبارزات طولانی خویش بر دوش خود حمل می کردند. مذهبی هایی که به محض وقوع انقلاب ، هنگام مواجهه با مطالبات دیگر گروه های سیاسی که هر یک در انجام انقلاب نقش عمده و بسزایی داشتند ، از گرایشات مذهبی اغلب مردم کشور به نفع سلب پُست ها و کرسی های مملکت توسط خود ، بهره بردند و با این عملکرد نابخردانه ی خود ، زمینه ی گسترش اختلافات عمیق بین خود و همه ی گروه های سیاسی را ایجاد کرده و به جنگ های داخلی دامن زدند.
این اختلافات گروهی ، از بهمن ماه 57 تا پیش از پایان فصل تابستان 59 که کشور عراق در شهریور همان سال به ایران حمله کند ، سال به سال افزایش می یافت اما در آن حد نبود که هیچیک از آن گروه ها به عنوان ضد انقلاب شناخته شوند. از همین رو تعداد بیشماری از نسل جدید دهه ی چهل ، به این گروه ها می پیوستند. نسلی که در فعالیت ها و مبارزات پیش از انقلابِ گروه های مبارز و سیاسی حضور نداشتند و با پیوستن به آنها ، رنگ و شکل انقلابی به خود می گرفتند و انرژی و پتانسیل فزاینده ی خود را با فعالیت های سیاسی به تعادل می رساندند. شور انقلابی بدون شعور سیاسی. شرکت جوان های خام در میتینگ ها و تشکیلات سیاسی ، بدون داشتن هیچگونه نقش سازندگی و ایجاد آبادانی در کشور ؛ یکی از مهمترین ره آوردهای یک انقلاب غیر اصولی بود. انقلابی که می توانست پیش از وقوع با اصلاحات و تغییرات کیفی ، بهتر و بیشتر به ثمر برسد.
سارا در تابستان سال 58 ، دوره های کامل پیشاهنگی و نیمی از دوره های پرستاری را نیز در هلال احمر گذرانده بود اما به این دلیل که هنوز آموزش های لازم و کافی نظامی را در حد دفاع از خود ندیده بود ، از همراهی با پدرش در سفری که به کشور لبنان داشت باز ماند. به همین دلیل در اردیبهشت ماه سال 59 ، ورود یک فرد نظامی به دبیرستانی که او در آنجا تحصیل می کرد ، زمینه ی گذراندن آموزش های چریکی را برایش فراهم کرد. هنوز یک سال و نیم بیشتر از شروع انقلاب نمی گذشت و به جای آن فرد نظامی می توانست هر فرد دیگری از هر گروه سیاسی به دبیرستان های دخترانه بیاید و پیشنهاد گذراندن عملیات نظامی را به دانش آموزان دختر بدهد تا تعداد زیادی از دختران به گفته ی آن فرد نظامی برای دفاع از خود و خانواده و همشهری های خویش در مقابل حملات نظامی احتمالی از سوی بیگانگان ، توان دفاعی داشته باشند. سارا و هیچیک از دختران ، اصلا توجهی به آرم روی سینه ی آن فرد نداشتند. سال های اول انقلاب بود و همه ی گروه های سیاسی ، آزادانه فعالیت می کردند و میتینگ ها و جلسات علنی در سطح شهرها برگزار می کردند. بنابراین نام سارا هم در لیست داوطلبان آموزش چریکی و نظامی توسط آن فرد وارد شد و آن فرد کسی نبود به جز شهید "محمد فرومندی". 

.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

همانطور که در بخش دهم برشمردیم ، اولین و دومین دلیل توانایی و قدرت روحی بالای سارا در برابر سختی ها و ناملایمات ؛ ارتباط ناگسستنی او با جهان اول از واقعیات و دوستی خالصانه و منسجم او با طبیعت بکر بود. اما دلیل سوم که از دید او مهمترین دلیل برای داشتن این قدرت که در هر انسانی می تواند وجود داشته باشد ، ارتباط منسجم و ناگسیختنی او با جهان دوم از واقعیات بود.
سارا طبق آموزه های فطری و خوداندیشی خویش به این نتیجه رسیده بود که سه جهان به شکل سه دایره ی تو در تو و هم مرکز ، در طول حیات انسان ها ـ پیش از مرگ جسمانی ـ وجود دارد. جهان اول که کوچکترین دایره است را واقعیت اول می نامید. از نظر او واقعیت اول ، همین دنیای عادی ست که در آن ، مردم معمولی توانایی تطبیق آگاهی شان را با جهان عادی و روزمره دارند. 
جهان دوم ـ یعنی دومین دایره ـ را واقعیت دوم می نامید که در ورای دایره ی اول و جهانِ قابل رؤیتِ اول قرار داشت. از نظر او واقعیت دوم ، همان جهان ماورایی ست که در آن ، نه مردم عادی بلکه فقط آنها که واقعاً در طلب کسب این نوع از آگاهی هستند و خود را زنده به دانستن این قسم از آگاهی ها می دانند ، قدرت و توانایی تطبیق آگاهی شان با جهان غیر عادی و ماوراء جهان اول را دارند. ضمن اینکه بر واقعیت اول نیز احاطه و اشراف دارند.
جهان سوم ـ یعنی سومین دایره ـ را واقعیت سوم می نامید که محیط بر دو دایره ی قبلی ست. عالَمی که در آن ـ فقط پس از دست یابی به واقعیت دوم ـ قدرت و توانایی ساختن واحدی یگانه را از برقرار کردن وحدت بین واقعیت اول و دوم خواهیم داشت. او معتقد بود که این همان جهان وحدت خویشتنِ خویش با تمام هستی ست که در آن باید کاملاً بی عیب و نقص بوده باشی تا بتوانی قدرت تطبیق و مطابقت دادن بین واقعیت اول و دوم را داشته باشی. او معتقد بود که فقط در این نوع از اقتدار ـ بی عیب و نقص بودن ـ است که می توانی بر هر دو واقعیت دیگر سیطره و استیلا یابی و از هدایت و مهار هر دو ، راه به عالم سومی که کامل تر از دو دیگر است ببری. 
سارا همه ی این رشته از افکارش را در یادداشت های شبانه ی خود نوشته بود. یادداشت هایی که در اختیار پدر نیز قرار می داد تا او نیز آنها را بخواند و نظرش را بگوید. 
به همین دلایل سه گانه بود که سارا توانایی مقابله با هر پیشامد مصیبت باری را داشت.

در بخش بعدی علت دستگیری و بازداشت او را در تاریخ بیست و هشتم خرداد 1360 ، وقتی بعد از اتمام یکی از کلاس های دوره ای اش در سازمان هلال احمر ، برای خرید چند کتاب به خیابان اصلی شهر آمده بود ، خواهم گفت. شهر کوچکی در حوالی روستای پدری اش.
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.
به نظر من ، در میان علل و عوامل متعددِ برخورداری از قدرت روحی بالا ، می توان به سه مورد ساده اما مهم اشاره کرد که هر سه در سارا که دختری شانزده ساله بود ، وجود داشت. 
سارا بصورت توأمان و همزمان ، بزرگ شده و پرورش یافته در دو نقطه ی متفاوت بود. دنیای مدرنیته و طبیعت سالم. تهران و روستای پدرش. تهران ، کلانشهری با تمام خصوصیات ساختاری و فرهنگیِ متمایل به سمت مدرنیزم و ازدحام جمعیتی با تنوع افکار و نگرش های متفاوت به جهان در عصر صنعت. از طرفی دیگر روستای پدر ، نمونه ای بارز و کامل از آموزشگاهی تجربی و طبیعی بود برای ساخته شدن روحی وسیع ، تشنه و پوینده مانند وسعت کویری که روستای پدری اش در آنجا واقع شده بود و رودخانه ی کال شوری که در مسیله اش قرار داشت. سلسله کوههایی که در دوردست های روستا وجود داشت و سارا هر از چند گاه در سفرهای دسته جمعی با پدر و روستائیان به وسیله ی چهارپایان به آنجا می رفت و روح و فکر خود را در تضاد بین نسیم فرحبخش بهاری در صبحگاه های کوهستان و زوزه ی بادهای سرد و وحشی شبانه ، گرداگرد آتش عظیمی که بین چادرهای شان می افروختند ؛ به چالش می کشید. ارتباط مستمر ، زنده و مستقیم با طبیعت بکر و تمامی عناصرش ، در او انرژی لایزالی بوجود آورده بود نشأت گرفته از روح خاک و آب و باد و آتش.
به همین دلیل بود که او همزمان با حضور در زندان مخوف کمیته ؛ قادر به بررسی افکار و اندیشه ی زندانبانان ، هم سلولی هایش ، خود و پدرش بود. ضمن اینکه هر روز ، بی صبرانه منتظر بود که به هر طریقی که شده از اخبار بیرون از زندان و فضای مغشوش حاکم بر اوضاع سیاسی ـ اجتماعی آن روزگار باخبر شود.
سارا همانطور که بر کف سیمانی سلولش نشسته و به دیوار تکیه داده بود ، وقتی در مرور گفتگوهای خود با پدرش در باره ی لبنان به این نتیجه رسید که پدر نیز خود به خوبی می دانست که هنوز آزادی عقاید و افکار ، تحقق نیافته است ؛ از جا برخاست و به سمت دیوار مقابل رفت. روسری اش را باز کرد و گیره ی موهای خرمایی اش را گشود. گویی خرمنی از آتش ، هُرّی بر روی شانه ها و کمرش ریخت. با نوک گیره ی فلزی موهایش ، سینه ی گچی دیوار را خراشید :

ای آزادی !
چه زندان ها برایت کشیده‌ام و چه زندان ها برایت خواهم کشید اما خود را به استبداد نخواهم فروخت و حسرت شنیدن یک آخ را به هنگام تازیانه ی مستبدان ، همچون داغی بر جان شان خواهم نهاد.. من پرورده ی آزادی ام. 
.
.
... ادامه دارد
.
.
توضیح تصویر : 
تابلویی از آثار هنرمند و نقاش مشهور روسی ، خانم ‏‎Galya Popova 
‏‎https://www.facebook.com/galya.popova.3‎‏

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.
سارا اصلا از حرف های پدرش که علی ـ مأمور کمیته ـ به شکل نیش و کنایه هایی از زبان پدرش ـ ابراهیم ـ برایش نقل کرده بود ، ناراحت نشده بود چون می دانست که او معمولا برای رد کردن خواستگاران سمج دخترش ، بدگویی مختصر از دخترش را به شکستن غرور جوان مردم ترجیح می دهد. اما بعد از یکی دو ساعت وقتی طبق عادت همیشگی اش به بررسی مجدد حرف های پدرش پرداخت تا از لابلای دلایل لفافه ای و سطحیِ او به کنه گلایه های پنهانی پی ببرد که ممکن است برای وی پیغامی نیز در بر داشته باشد ؛ به این نتیجه رسید که پدرش ، تظاهر به رضایت کامل از آمدن وی به لبنان دارد. به همین دلیل بی درنگ برای یافتن دلایل عدم رضایت وی ، به یاد بحث های خود با او در باره ی موقعیت لبنان و علل ارتباط ایران با لبنان افتاد :


ـ آقاجون ! شما حتما این نکته را قبول دارید که هیچ دولت و کشوری نباید از موقعیت جغراسیاسی کشوری دیگر به نفع خود و منافع ملی خویش سوءاستفاده کند حتی اگر منافع کشور دوم را نیز در نظر داشته باشد. حتی اگر خود ، دولت مستبدی نسبت به ملت خویش نبوده باشد و حتی اگر موقعیت و مصالح دیگر کشورهای دوست را هم مدّ نظر داشته باشد. درست است ؟
ابراهیم مثل همیشه ی زمان های بحث و گفتگو با دخترش ، لبخند زد و در پاسخ گفت :
ـ بسیار خوب. اما زمانی می توان این دلایل را سوءاستفاده از موقعیت ژئوپلیتیک کشوری دیگر قلمداد کرد که ضرری در این مابین متوجه یکی از طرفین معادله یا حتی متوجه کشورهای واقع در حاشیه و اقصاء دور باشد. بنابراین وقتی طبق گفته ی خودت ، منافع طرفین و دیگر کشورهای دوست ، محصولِ این ارتباط باشد چه ایرادی می توان بر اینگونه سیاست ها قائل شد ؟
سارا که منتظر شنیدن چنین پاسخ بدیهه و بداهه ای از پدر بود ، کمی مکث کرد و متبسم و پیروزمندانه به چشم های او نگریست :
ـ نکته ی پنهانِ مسئله همین جاست آقاجون ! اینکه اهداف و منافع مشترکی که شما و آن کشور در رابطه ی خود با یکدیگر دنبال می کنید ، آیا هدایت شده ، سازماندهی شده و سپس سوق داده شده به سمت شماها از سوی استعمارگران است یا نیست ؟ اینکه منافعی که شماها به ظاهر ، منافع خود قلمداد می کنید ؛ در لایه های نامحسوس و ناپیدای این رابطه ، نفعی کلان تر برای جهانخواران و گردانندگان اصلی این میزانسن دارد یا ندارد ؟ 
ـ فکر می کنم می خواهی بگویی که آنها عامدانه ما را به سمت این ائتلاف ها سوق می دهند.
ـ بله. درست است. آنها بر علایق و خواسته های مشترک جهان سومی ها دقت و آگاهی کامل دارند. مثل اعتقادات فرقه ای و قومیِ مشترک. مثل مذاهب مشترک. آئین و عرفان و فلسفه ی مشترک. هر تفکر مشترکی که ملت ها بر آن تعصب می ورزند. حتی رواج بی دینی و دین ستیزی نیز که از موضوعاتِ مورد تعصبِ خودِ آنهاست ، می تواند بعنوان تعصبی مشترک و حربه ای جدید برای اختلاف افکنی بین جوامع پیشرفته بکار گرفته شود. بنابراین ...
ـ بنابراین چه ؟
بنابراین حکومت های دینی زمانی می توانند برای همیشه محبوب مردم خود و دیگران و نیز زمانی می توانند یک حکومت ایده آل برای حتی مخالفان عقیدتی خود قلمداد شوند که دولتمردان و عالمان دینیِ آن حکومت ها ؛ نگاهی فرادینی داشته باشند. یعنی برای تمام ادیان ، آزادی قائل باشند. برای تمام احزاب سیاسی ، میدان فعالیت بگسترند. همه ی متخصصین و کارشناسان ، اعم از متدین و لائیک را بکار بگمارند.
ـ در یک کلام مردم و کشور و سیاستِ عادلانه را فدای دینِ خود نکنند تا دین شان نیز قربانی اینگونه سیاست های ساده لوحانه نشود.
ـ و سیاست های ساده انگارانه و ساده پندارانه. 
ـ بله یکی از حماقت های رایجِ سیاستمداران این است که مردم را ساده و ابله فرض می کنند.
ـ مانند خودشان...
ـ بگو .. خجالت نکش دخترم .. البته تو تا زمانی که فقط با من حرف می زنی ، می توانی کاملا آزادانه ؛ عقاید و افکارت را مطرح کنی !!

* * *
وقتی سارا با مرور گفتگوی خود با پدرش به این نقطه از پاسخ های او رسید ، رشته ی افکارش قطع شد و مدام از خود می پرسید :
ـ منظور آقاجون از این جملات چه بود ؟ آیا او خودش نیز می دانست که هنوز آزادی عقاید و افکار ، تحقق نیافته است ؟ آیا ... آیا ... آیا ...
و ذهن تأویل پرداز او مدام معانی متفاوتی را برای جملاتی که ابراهیم بکار برده بود ، می پرداخت.
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.
ابراهیم ـ پدر سارا ـ هیچوقت عصبانی نمی شد. بندرت از کوره در می رفت ، مگر زمان هایی که در رویدادهای زندگیِ دخترش ـ سارا ـ با واقعه و حادثه ای غیرقابل پیش بینی و غیرمنتظره به صورت ناگهانی مواجه می شد.
اولین بار ، زمانی بود که او را در سفری به شهر مشهد در یکی از صحن های حرم امام رضا گم کرده بود.
دومین بار ، زمانی بود که خاله خان باجی های محله ی خانه ی شان برای او خبر آورده بودند که دخترش موهای سر خود را از ته تراشیده تا بتواند لباس پسرانه بپوشد و همراه با بچه های محل ، شعارهای انقلابی بر روی دیوارهای شهر بنویسد.
سومین و چهارمین بار زمانی بود که بعد از گذشت دو روز از گم شدن مجدد دخترش ، به او اطلاع دادند که برای یافتن وی به زندان کمیته ـ شهربانی سابق ـ برود. این خبر دستگیری و بازداشت دخترش را جوانی کمیته چی به نام علی و پدرش که تاجر فرش بود ، به او رسانده بودند. تا پیش از سی ام خرداد 1360 این سومین بار بود که علی و پدرش به درب خانه ی او آمده بودند. دو مرتبه برای خواستگاری از سارا آمده بودند که هر دو دفعه جواب رد شنیده و این بار هم بدون هیچ امید و شادمانی ای آمده بودند تا خبر دستگیری سارا را بدهند.
پدر بار دوم در پاسخ منفی ای که به آنها داده بود ، با حالتی عصبی گفته بود :
ـ دخترِ من به هیچوجه قصد ازدواج ندارد. دخترِ من حتی تا سن چهل سالگی هم هیچگونه آمادگی برای زندگی مشترک زناشویی نخواهد داشت. دخترِ من اصلا به تنها مسئله ای که توجه ندارد ، مؤنث بودنش است. دخترِ من همین پارسال پنهان از من همه ی دوره های آموزش نظامی و پرستاری را گذرانده بوده تا به لبنان اعزام شود. دخترِ من اصلا آدم نیست...
این گفته ها را علی در مدت زمان زندانی بودن سارا ، مابین خبرهایی که از بیرون از زندان برای وی می آورده ، بعلاوه ی نیش و کنایه هایی که خودش به آنها افزوده ، نقل کرده بود :
ـ سارا خانم ! از چنان پدر بزرگواری ، چنین دختر آشوبگری واقعاً بعید است.. شما هنوز سرتان خیلی بوی قرمه سبزی می دهد که گمان می کنید می توانید با همین دست ها و پاهای کوچک و شکننده ، دنیا را از جنگ ها و چنگال های انسان های وحشی نجات بدهید..
سارا در دل به حرف های او خندیده بود. چرا که او نمی دانست سارا به اشتباه دستگیر شده. او نمی دانست که پدر سارا ، فرمانده ی یکی از گروه های چریکی ست که هر از چند گاه یک بار از ایران به لبنان اعزام می شود و به دخترش قول داده بوده که هر وقت به سن پانزده سالگی رسید او را بعنوان پرستار با خود ببرد.
سارا در پاسخ به آن جوان کمیته چی فقط گفته بود :
ـ بله ، حق با شماست. چگونه می توان تجسم داشت که یک دخترک شانزده ساله با دست ها و پاهای کوچک و شکننده ، قادر به ایفای نقش سنگین یک کدبانوی کامل ، همسری و زندگی مشترک با یک غول بیابانی خواهد بود.. واقعاً که ..
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.
از این بخش به بعد ، راوی پیشین داستان به سه دلیل از زاویه دید اول شخص مفرد به سوم شخص مفرد تغییر می یابد.


دلیل اول اینکه در وهله ی اول ، خواننده عادت به تغییر زاویه دید خود در مواجهه با هر رویداد اجتماعی بیابد ضمن اینکه خود را باید ملزم به داشتن نگاهی فارغ از قضاوت در باره ی زندگی شخصی راوی های متفاوت بداند. چرا که هیچ داستانی الزاماً بیانگر عقاید شخصی و زندگینامه ی فردی و خانوادگی راوی ها نیست حتی اگر از زاویه دید اول شخص مفرد بدان پرداخته شده باشد. 


دوم اینکه راوی پیشین ـ سارا ـ یعنی شخصیت اصلی داستان که ماجراها را با زبان اول شخص مفرد نقل می کرده ، از این پس باید بصورت کامل وارد قصه شود و راوی دیگری خارج از کادر داستان قرار بگیرد تا قادر به پردازش شخصت وی باشد.


سوم اینکه بنا به دلایل فوق ممکن است باز هم راوی داستان ، بارها و بارها تغییر یابد و ادامه ی داستان از زبان دیگر شخصیت های قصه ، بیان شود. 
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

باید پیش از بیان ابعاد گوناگون شخصیت و نقل گفته ها و اندیشه های پدر ، در این بخش به شرح خصوصیات ظاهری او بپردازم تا از این پس هر گاه از او نقل قول می شود ، تصویری کامل و واضح از وی در ذهن خواننده نقش بندد.
او مردی گندمگون بود. البته شاید اشتغال او به کشت و زرع در طی سال های متمادی ـ از اوان کودکی تا سن میانسالی ـ موجب شده بود رنگ پوست او تحت انوار طلایی خورشید ، به رنگ گندمزارها تغییر یابد. چشم هایی درشت به رنگ قهوه ای روشن داشت و موهایی حالت پذیر به رنگ قهوه ای تیره.
صورتش کشیده ، پیشانی اش فراخ و لبهایش باریک بود.
پشت لب بالایی اش یعنی حدّ فاصل بین بینی و لب بالا ، پهن و عریض بود. به همین دلیل همیشه ریش و سبیلش را می تراشید. گاهی اگر سبیل داشت ، طول آن از حد پهنای بینی اش کمتر بود. 
ابروهایش شبیه به مَـدّی طولانی از حرف اول الفبای فارسی ، یعنی آی باکلاه بود.
گوشه های داخلی چشم های درشتش در خطی به موازات ابروها ، از همان نقطه ی شروع ابروانش آغاز شده بود و گوشه های خارجی در این توازی تا یک سانتیمتر مانده به انتهای ابروها ادامه داشت. چشمانی درشت و کشیده.
قد او حدود صد و هشتاد و پنج تا صد و نود سانتیمتر بود. بلند بالا.
شانه هایی پهن ، سینه ای ستبر و بازوانی فولادی داشت. ماهیچه های ساق پاهایش را زمانی که پا به پای دهقان هایش و همه ی مردم روستا برای ساخت و ساز و کشت و زرع و آبیاری مشارکت داشت ، دیده بودم. اندامی عضلانی ، ورزیده و موزون با قد و بالایش داشت.
قلبی طلایی ، دستانی سخاوتمند ، گام هایی بلند ، نگاهی گرم و گیرا ، زبانی تسلّا بخش و امید دهنده ، روحی تابان و وسیع ، و فکری بسیار روشن داشت.
پدر ، ماه تمام عیار و کاملی بود که برای شناختِ دقیق او باید گاهی از او فاصله گرفته می شد تا او را بهتر دید و خود را بیشتر شناخت.
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

روزی که به دنیا آمده بودم ، پدرم مانند خیلی از پدر و مادرهای ایرانی ، نامم را از صفحه ای از کتاب قرآن که برای نامگذاری ام گشوده بود انتخاب کرد. صفحه ی مورد اشاره به داستان حضرت ابراهیم و همسرش ، ساره ، پرداخته بود. اما از آنجا که ساره ، نام همسر حضرت ابراهیم بود و نام پدرم هم ابراهیم بود ، پدرم تصمیم گرفت که برای من که دخترش بودم نام دیگری که شبیه به ساره بود برگزیند. ســـارا.


دوران کودکی ام شبیه به طبقات گنجینه ی کتابخانه ای بود که پدرم هر شب پیش از خواب ، داستان و ماجرایی از آن کتاب ها را که در گنجه ی حافظه ی خود از مادر و اجداد پدری اش به یاد داشت ، برایم به صورت دنباله دار نقل می کرد. و وقتی به سن شش سالگی رسیدم و خواندن و نوشتن آموختم ، بتدریج به اقتضای سن و میزان فهم و درکم ، کتاب هایی را در اختیارم می گذاشت تا با صدای بلند ، هم برای او بخوانم و هم برای خودم. دوازده ساله بودم که کتاب "انسان کامل" به قلم عزّالدّین نَسَفی را پس از خواندن هر پاراگراف ، برایم شرح می داد. و بعد کتاب "عبهر العاشقین" اثر روزبهان بقلی و "تمهیدات" و "نامه ها" ی عین القضات همدانی و ...


فضای کلاس ها و آموزش های پدرم تفاوت های بسیاری با فضای آموزشکده ی هر استادی داشت.
او ضمن بیان آنچه که در فحوای کلام هر نویسنده بود ، ورای نوع اندیشه و طرز تفکر نویسنده را نیز مورد کنکاش قرار می داد. او همیشه می گفت :
"سارا ، دختر گلم ، نباید هر آنچه را که از ذهن و مغز هر نویسنده ای تراوش شده ، صحیح و جامع و کامل بداند".


به همین دلیل ذهن من ، همیشه پس از خواندن هر بخش از هر کتابی و پس از شنیدن شرح پدرم ، به انکار و سپس به تجزیه و تحلیل آن مطلب در قیاس با آنچه عقل سلیم حکم می کرد و در مقایسه با کتاب هایی با موضوعات مشابه و نگرش های متفاوت ؛ می پرداخت. 


به همین دلیل اولین کسی که به اندیشه ها و نظرات او شک داشتم ، پدرم بود. استادی که خود چنین می پسندید و خود ، مرا چنین شکاک پرورده بود.


یکی از موضوع هایی که به ساعت ها بحث و گفتگو با پدرم منجر می شد همین موضوع عرفان بود که نام فامیلی اجداد پدری ام ، آن را با خود یدک می کشید. من معتقد بودم که "عرفان" نوعی درمان است و باید فقط برای درمان حاکمان و سلاطین سلطه گر و مستبد بکار رود اما پدرم معتقد بود که علاوه بر آنها ، باید برای عموم مردم هم توصیه و مطرح شود.
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

در آبادی ما رسم بر این بود که هر گاه برای خانواده ای از اهالی روستا مشکل یا مسئله ای بزرگ و کوچک پیش می آمد ، تمام ساکنین روستا از مرد و زن برای رفع مشکل آنها آستین همت بالا می زدند و یاری شان می کردند.

روز اول ، صبح خیلی زود که من و پدرم به روستای مان رسیدیم مردان و زنان ده با ابزار و وسایل بنایی و حتی با مواد غذاییِ ناهار و شامی که برای جمع آماده کرده بودند ، به خانه ی ما آمدند.

من هم که عاشق چنین فعالیت های گروهی و جمعی بودم ـ بخصوص جمع با صفای مردمانی یکرنگ ، یکدل و یک زبان ـ روسری ام را مثل دختران و زنان روستای مان پشت گردنم گره زدم و لبه ی پاچه های شلوار و آستین هایم را بالا زدم و همراه با دو سه تن از دختران همبازی ام ، شروع کردیم به ساختن گِل و ریختن آن به استامبولی هایی که کنار دست مردان و زنان روی زمین می چیدیم. مردان و زنانی که هیچ غباری روی آیینه ی دلهاشان ننشسته بود. مردان و زنانی که دلهاشان به زلالی و شفافیت آب هایی بود که از قعر تاریک زمین بیرون می آوردند و در دلوهای همدلی می ریختند برای ساختن و ساختن و ساختن و آبادانی خانه ها و زندگانی مردم روستایشان و هر آبادی دیگری.

مردم ده بعد از ساختن دوباره ی دیوارِ فروریخته ، به پدرم پیشنهاد دادند که برای احتیاط بیشتر و جلوگیری از شکستگی بقیه ی دیوار ها یا سقف اتاق ها در اثر بارندگی ، بهتر است مجدداً همه ی دیوارها و سقف و پشت بام ها را با لایه ی دیگری از گل و گچ بپوشانیم. پدرم قبول کرد و پیش از غروب ، همه ی کارها به اتمام رسید.

پدرم طبق عقاید خاصِ خودش ، مثل همیشه بعد از بازسازی هر اتاق از خانه ها و مسجد روستا ، مرا از روی زمین بلند می کرد ، دست هایش را بالا می برد تا دست من به سردرِ بیرونی اتاق برسد و کف دست راست و پنج انگشتم را روی دیوار تازه گِل شده ی سردرِ اتاق ، محکم فشار بدهم . بعد از اینکه همه ی دیوارها و بام ها خشک می شد ، بالای نمای بیرونی هر اتاق ، اثر پنج انگشت من همچون مُهری به نشانه ی حفاظت و امنیتِ سفارش شده به چشم می خورد !.

عقاید پدرم شاید بی اساس بود ولی برای من بسیار قابل احترام بود. مثل ظهر عاشورای هر سال که وقتی یکی دو گوسفند را قربانی می کرد تا برای تمام مردم ده به کمک خود روستائیان ناهار بپزند ؛ اولین کاری که پیش از هر کار پس از مراسم قربانی انجام می داد این بود که با انگشت نشانه ی دست راستش از خون گلوی بریده شده ی قربانی ، روی پیشانی ام علامت می گذاشت. درست وسط پیشانی ، بین ابروهایم. در اینگونه مراسم هم ، باز هیچ نمی گفتم و به احترام پدر کاملا مطیع و راضی بودم. من عاشق پدرم بودم. پدرم یک فرشته بود.

فامیلی پدرم و همه ی اجداد پدری اش "عارف خانی" بود.
اما پدر بزرگم یعنی " گُل محمد" به پدرم گفته بود پدرش به این دلیل که عارف بودن در روزگار آنان جرم بسیار سنگینی بوده است ، اسم فامیلی عارف خانی را در سجل خود و فرزندانش تغییر داده است تا هویت خود و پدرانش کاملا پنهان بوده باشد.
.

نام پدرم ، "ابراهیم" بود. یعنی "بهترین پدر".  

.

.

... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.
پدرم تابستانِ هر سال ، در تعطیلات مدارس ، مرا با خود از شهرمان به روستای پدری اش می برد تا ضمن اینکه به مزارع و دام های خود رسیدگی می کند من هم بتوانم از هوا و فضای بکر و سالم ده و زمین های زراعی که به دست دهقان هایش سپرده بود ، نهایت استفاده را ببرم.
زمین های زراعی پدرم آنطرف کال در مسیله به فاصله ی ده ها کیلومتر از خانه ی روستائی مان قرار داشت. 
بعد از چند کیلومتر که از محدوده ی ده خارج می شدیم به رودخانه ای بسیار بزرگ و عمیق می رسیدیم که در عمق دره ای وسیع قرار داشت. مردم آبادی ها و روستای ما به کل این صحنه ی زیبا می گفتند کال. کال از نظر آنها به جایی گفته می شد که در عمقی بسیار پایین تر از سطح زمین قرار داشت. مثل کاریز. جایی که از میان آن ، آبی فراوان گذر دارد. 
طی کردن حدفاصل بین ده و زمین های زراعی پدرم که در منطقه ای هموار بنام مسیله واقع شده بود ، یکی از فراموش نشدنی ترین خاطرات زیبا و شاعرانه ی دوران کودکی و نوجوانی من است. ما و عده ای که هر بار این مسیر را با هم می پیمودیم حدود 10 الی 15 نفر بودیم. من و پدرم و دهقان ها که شامل زنان و مردان روستایی بود. گاهی زنان ، کودکان شیرخواره و خردسال خود را نیز به همراه می آوردند. 
صبح زود قبل از طلوع خورشید ، الاغ ها و استرها را از طویله بیرون می آوردیم. آذوقه ، بارها و وسایل مورد نیازمان را بر پشت الاغ ها با تسمه ای که از زیر شکمشان رد می شد می بستیم و یا داخل خورجینِ آنها قرار می دادیم. هر استر و الاغ برای یک نفر و یا حداکثر همراه با کودکی خردسال بیشتر جا نداشت. من بیشتر مسیر را پیاده می رفتم. چون چندین بار از پشت استر خود به زمین پرت شده بودم. این عادت الاغ و استرهاست که هر وقت به بوته ی گلی و یا به بته ی سرسبزی در سر راه خود می رسیدند ناگهان سر خود را خم می کردند و می ایستادند تا آن گل یا گیاه سرسبز را بخورند. زینی که بر پشت آنها قرار داشت مانند زین اسب ها نبود که در قسمت جلو و انتهای آن ، برآمدگی محکمی داشته باشد تا بتوان جای مطمئنی برای نشستن بر پشت آنها در اختیار داشت. بنابراین وقتی ناگهان سر خم می کردند تا گلی و یا بوته ای را بخورند ، من بی اختیار از روی گردن آنها سُر می خوردم و از روی سرشان به زمین پرت می شدم.
وقتی به رودخانه ی درون کال می رسیدیم همه ی روستائیان از پشت چهارپایان پایین می آمدند. افسار آنها را محکم در دست می گرفتند و همه با هم از میان رودخانه عبور می کردیم. عبور از رودخانه زیباترین ، هیجان انگیزترین و جذاب ترین بخش مسیر طولانی ما بود. 
سطح آب به شانه های من می رسید. آب رودخانه همیشه گل آلود بود و شدت آن به قدری زیاد بود که اگر مثلا افسار استرها و الاغ ها را رها می کردیم ، آب ، آنها را با خود می بُرد. با این وجود من هیچوقت راضی نمی شدم که بر شانه های پدرم بنشینم تا به آن سوی رود برسیم. همگی دست یکدیگر را می گرفتیم و با هم از میان رودخانه می گذشتیم.
هنگام عبور از عرض طولانی و عمیق آب که همیشه دست یکی دو نفر از دست های دیگران جدا می شد و همه در تلاش و تکاپو برمیآمدند تا یکدیگر را از عمق آب بیرون بیاورند و دوباره دست در دست یکدیگر به مسیر خود ادامه دهند ؛ قهقهه و خنده های شادیِ زن و مرد و دختر و پسر بود که تمام فضای داخل دره را پر می کرد و زیباترین و رؤیایی ترین خاطرات کودکی ام را شکل می داد.
.
سی و چهار سالِ پیش یعنی سال 60 ، تقریباً اواخر خرداد بود که یکی از افراد ده به شهر آمد و به پدرم خبر داد که قسمتی از دیوار یکی از اتاق های خانه ی روستائی مان که قبلاً ترک برداشته بود ، فرو ریخته است. من با اینکه فواصل زمانیِ مابینِ امتحانات نهائیِ خرداد ماهم کوتاه بود ، با اصرار زیاد از پدرم خواستم که مرا هم به همراه خود به ده ببرد. اما وقتی حادثه ی حمله ی گرگ غول پیکر و گلّه اش به روستا یک هفته طول کشید ، من و پدرم مجبور شدیم تا ده روز در روستا بمانیم. 
.


... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.
بعد از یک هفته کشتار بره ها و گوسفندان توسط گرگ ها ، یکی از تصمیم های مردان ده ، مراقبت از تنها بره ی باقیمانده بود. بره ای که مال پسرک بود. تنها فرزند مرد کارگری که سه سال پیش به خاطر عدم توانایی در تأمین معاش زن و فرزندش به شهر کوچ کرده بود. 
مرد کارگر تنها کاری که در شهر از عهده ی انجام آن برمیآمد کفاشی بود. او نزدیک مدرسه ی راهنمایی شهرزاد ، کنار دیوار پیاده رو ، بساط کفاشی داشت. کفش های مردم را واکس می زد و تعمیر می کرد. 
مدرسه ی شهرزاد مدرسه ای بود که من و زهرا کاظمی از سال 56 تا سال 58 در آنجا در دوره ی سه ساله ی مقطع راهنمایی تحصیل می کردیم. البته باید بگویم همکلاسی من یعنی زهرا کاظمی ، با آن زهرا کاظمی ، خبرنگار معروفی که نام دیگر او زیبا بود ، فقط تشابه اسمی داشت.
زهرا (زیبا) کاظمی (۱۹۴۸ - ۱۱ ژوئیه ۲۰۰۳) خبرنگار کانادایی - ایرانی تبار بود که در مسافرتی کاری و حرفه‌ای به قصد تهیه گزارش در ایران ، هنگام نا آرامی‌ها و اعتراضات دانشجویی ، به جرم عکس‌ برداری حین تجمع برخی از خانواده‌های زندانیان در مقابل زندان اوین ، بازداشت و در زندان کشته شده بود. زهرا کاظمی در حالی که مدت ۱۸ روز در بازداشت به سر می‌برد ، در ۲۰ تیر به دلایلی که مورد دعاوی زیادی بوده ، می‌میرد. مقامات دادستانی دلیل مرگ را غش و برخورد سر خانم کاظمی با زمین و یا برخورد جسم سخت با سر او و نهایتاً ضربه مغزی اعلام کرده بودند.
همان سال یعنی سال 82 وقتی خبر کشته شدن این خبرنگار را شنیدم خیلی تحقیق کردم تا مطمئن شوم که آیا او همان همکلاسی من است یا نه. وقتی متوجه تاریخ تولد او شدم دیدم تفاوت سنی او با من و زهرا حدود 17 سال است. 
پس از تحقیقاتم غزل "شلاق" را برای زیبا سرودم و در اکثر مجامع و فرهنگسراهای تهران خواندم. البته در مجموعه شعر دومم هم به چاپ رسید :

.

بیا با ردیفی از این ترکه های مردّف به زنجیر شلاق
ببر هر چه شلاق بر دست شلاق بازانشان زیر شلاق
.
بگو تا به کِی از کمر تا به سر ، ضربه از تازیان می شماریم ؟
ببین ضربه مغزیِ این قاصدک ها به پروازِ دلگیر شلاق !
.
اگر ماه را در تخیل و انگارِ خود روی شب می نشانیم
چه کس پایه ی صندلی می کشد ؟ بی گمان هست تقصیر شلاق
.
بیا واقعا نردبانی سرافراز تا آسمان ، پایه سازیم 
و بر هم بزن رقصِ افعیِ پر پیچ و خم های تقدیر شلاق
.
خیالی توهم برانگیز در سر به سرهای ما پرورانده ست
و از آیه های پر از نور ، شب را نشانده به تفسیر شلاق
.
اگر اعتراضی شوی بر زبان های پر نیشِ هر تازیانه
دلیل آورَد آیه ی اول از نور ، این شیخ ، این پیر شلاق !!
.
تو گفتی که در شعر ، از عشق باید بگویم. مگر این تقدس ـ
ـ به زنجیرِ تکفیر ، پایش نبستند ؟ شد پای درگیر شلاق !!
.
ببین در همین چند حرفش به عین و دو چشمش سیاهی فرو شد
عصای "الف لامِ" برعکس ، در چار حرفِ جهـــــانگیـــــر شلاق

.
* * *

.
و اینک زنی داده عادت کمر بر سه صد دفعه برداشتن از ـ
ـ زمین ، آن کتابی که زیر بغل هایتان بود تزویر شلاق
.
تخیل در این بیت ها ، خالی از هر خیالِ مدرنِ پَساپُست
به پُست اش فقط حلقه ای فیلم خورده ست ، با پنج تصویر شلاق
.
و من هیچ باور ندارم که صورت به هنگامه ی سرخِ سیلی
بگردانی از روی عشق ای مسیحای عاشق به شمشیرِ شلاق
.
22 مرداد 82 ـ دفتر دوم از مجموعه شعر "ایلیا" ـ صفحه 121
.
و اما من با آن همکلاسی ام که با زیبا فقط تشابه اسمی داشت ، تنها سه سالِ دوره ی راهنمایی را با هم در یک مدرسه و در یک کلاس بودیم. هر وقت می خواستیم با هم در باره ی شاه و خمینی حرف بزنیم ، آنها را با اسم مستعاری که خودمان برای شان انتخاب کرده بودیم ، نام می بردیم.
برای شاه نام سنگ سیاه را برگزیدیم و برای خمینی نام سنگ سفید. یادم است که در باره ی انتخاب رنگ ها دلیل واضحی داشتیم اما اصلا یادم نیست چرا اسم هر دو تای آنها را سنگ گذاشته بودیم. 
اعلامیه هایمان را خودمان می نوشتیم. با متن هایی به قلم خودمان. نوشته هایی فقط در حد یکی دو جمله. مثل :
" جهان ، فاسد شده است ای انسان ! "
" زمین همچون لاشه ی کرم خورده ای ست در چنگال کرکسان. "
از سال 59 که برای ما آغاز تحصیلات دبیرستانی بود ، دیگر هرگز زهرا کاظمی را ندیدم. فکر می کنم او به دبیرستان دیگری غیر از دبیرستان 22 بهمن که من در آنجا ثبت نام کرده بودم ؛ رفته بود. گرچه ارتباط ما فقط در حد دیدارهایمان در مدرسه ی راهنمایی نبود و گاهی من به خانه ی آنها می رفتم و با هم ریاضی کار می کردیم اما بعد از آخرین تابستانِ دوره ی راهنمایی ، آدرس خانه ی آنها تغییر کرده بود و دیگر خبری از او نمی توانستم داشته باشم.
.


... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

.. «« " یکی" بود ، یکی نبود »» ..

.

متنفرم از " یکی" بود و یکی نبودی که اول هر سمر و اوسنه و قصه ای نوشته و گفته می شه. ولی خب چاره ای ندارم واسه نگفتنش و نگفتن از قصه ی گرگ غول پیکری که یه سال به بیابونای اطراف بزرگترین آبادی و روستای ولایات خراسون زده بود و هنوز که هنوزه بعد از سی و چهار سال که از اون "برّه دَرونی" ها گذشته ، هول و هراسش به جون مادران بارداری که اون سال از ترس ، بچه هاشونو سقط کردند یا نوزادهای دوسر به دنیا آوردند ؛ باقی مونده. 
سی و چهار سال پیش ، روستای ما در ولایات خراسون ، بزرگترین ده در روزگار خودش بود. دهی که عظیم ترین گله های گوسفند رو داشت.
خوب یادمه. یعنی چون با چشمای خودم دیدم خوب یادمه که سی و چهار سال پیش در اون گرمای خردادی ، اون گرگ عظیم الجثه ـ یعنی همون "یکی" بودِ قصه ـ وقتی به گله هامون زد ، همه ی افراد ده از ترس ، تو خونه هاشون کز کرده بودند و تا صبح علی الطلوع بیدار بودند و هیچکدومشون به سر زمیناشون واسه "گندم ـ درو" نرفتند. 
گرگ لامصّب همون روز اول دویست ـ سیصدتا از گوسفندا رو لت و پار کرده بود. 
فرداش انگاری که قلدری و یکه تازیِ دیروزش به دهنش مزه کرده باشه ، رفته بود به دوست و رفیقاش گفته بود که ده ما بزرگترین گله رو میون تموم آبادیا داره. 
از فردای اون روز هر وقت با دارودسته ش حمله می کرد هر روز چهارصد ـ پونصد تا از بره ها و گوسفندای ده رو قتل عام می کردند. هر روز. هر روز چهارصد ـ پونصد تا.
من اون موقع شونزده سالم بود. 
خوب یادمه. یعنی چون با چشمای خودم دیدم خوب یادمه که این حادثه ی وحشتناک یک هفته ی تموم طول کشید. 
یه روز که دیگه هوا گرگ و میش نبود ، بعد از گم و گور شدن گله ی گرگ ها ؛ واسه شمارش گوسفندا و بره ها به دشت و بیابون زدیم و به آعل گوسفندامون. 
تعداد کمی از گوسفندا زنده بودند. اونم بخاطر اینکه زخمی شده بودند و افتاده بودند روی زمین. آخه گرگها برخلاف آدمها به همه ی گوسفندایی که زخمی می کنند و یا شکماشونو می درند کاری ندارند. فقط به اندازه ی شکمشون اونا رو می خورند.
اما از بین بره ها فقط یکی زنده مونده بود.
یکی که همون یکی نبود قصه ی ما شد. چون این بره متعلق بود به بچه ای که پسر یه کارگر بود. یعنی بنامش بود. یعنی بابای کارگرش فقط تونسته بود همین یه بره رو بخره. و وقتی خریده بود و اونو به خونه برده بود بچه ش ذوق کرده بود و اونم گفته بود این بره رو بنام تو زدم. 
بنام زدن یه گوسفند یا یه بره برای یه بچه در یه روستا به این معنی بود که اون بچه می تونه آینده و اعتبار خوبی از نظر مالی واسه زندگی آتی خودش داشته باشه. چون اون بره با بزرگ شدن بچه ، کم کم به یه گله تبدیل می شه و اون بچه در آینده یکی از دامداران ده و آبادی خودش می شه.
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

آسمان ، باز غُرُمبیده... توهّم زده است 
او ترکّیده ، گمانش که تبسّم زده است 
باز بارانِ خیالات بَرَش داشته است
ریغِ میغ از سرِ شب بر سرِ مردم زده است
پنبه ی ابرکِ خود را زده از کلّه ی صبح
چوبِ حلّاج به حرّاجیِ انجُم زده است
خاطرش نیست که انداخته بالا یا نه !
قرصِ ماهی که دو شب پیش به طارم زده است !
.

.
"آسیه خوئی"

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

خدمات متقابل دین و دولت در حکومت دینی
(مثال: #پلاسکو)
.
یک سانحه‌‌ ی شهری رخ می‌دهد. عده‌ ای قربانیِ قصور و تقصیر جمعی از مسئولان و شهروندان می‌ شوند. عواطف عمومی تحریک می‌ شود. رسانه‌ های رسمی فعال می‌ شوند. احساسات برانگیخته‌ شده به‌ سرعت لعاب «مذهبی» خورده و تحت کنترل درمی‌آید. از سوی حاکمیت به قربانیان سانحه، لقب «شهید» اعطا می‌ شود. آنان با شهدای جنگ مقایسه شده و به‌ مثابه‌ی «مجاهد فی سبیل الله» در تبلیغات ارج و قرب می‌ یابند. مراسم تشییع در «مصلی» برگزار می‌ شود، با تشریفات کامل یک مراسم «مذهبی». 
مداح، «نوحه» و «روضه‌»ی آتش و سوختن می‌خواند (کلید واژه‌های آشنای #تشیع_هیئتی) و گریز می‌ زند به روضه‌ ی حضرت زهرا و «فاطمیه»ای که از حسن تصادف همین‌ روزها آغاز می شود. عزاداران می‌ گریند و سینه می‌ زنند و به پیکر شهدا «تبّرک» می‌ جویند. قربانیان به «رستگاری» می‌ رسند. بازماندگان به‌ مثابه‌ی «خانواده‌ی شهید» تسلا داده می‌ شوند و قدر می‌ بینند و در ازای همه‌ ی این بخشش‌ها، دولت هم از مظان اتهام ناکارآمدی و تقصیر و دغدغه‌ ی ‌مطالبه و پاسخگویی می‌ رهد. 
حالا دیگر هر کس بهره‌ ی خود را ‌برده است. 
در روالی آشنا، دین به مدد دولت می‌ آید و «تهدید» نه‌ تنها با موفقیت مهار شده، بلکه حتی به «فرصت» تبدیل می‌ شود. 
و زندگی ادامه دارد...
.

.
#نقد_سیاستهای_دینی_جمهوری_اسلامی 
#مطالعات_فرهنگ_شیعی 
#دغدغه_های_دینداری_در_جامعه_امروز 
.

.
پینوشت تصویر : «شهید مدافع حرم» و «شهید غواص» در آسمان از «شهید آتش‌ نشان» استقبال می‌ کنند ، بازنمایی شهید در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی.

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

دیدی فاطی ؟
دیدی چه آتیشی به پا شد ؟
دیدی حالا ؟ حالا فهمیدی وقتی که بهت میگن "فاطی ساکت باش ! فاطی هیچی نگو ! .. یکی جلوی اینو بگیره"، یعنی چی !؟ 
دیدی جواب حرفات رو با آتیش گرفتی ؟
فاطی ! دیدی اگه به سلوک سکوت درنیای، به سه سوت چنان آتیش کلونی در سی گوشه ی دیگه ی حیاط خونه الو می گیره که سیصد گنجشک و جیرجیرک از رو درختای باغچه وُ از زیر بته گُلا، واسه همیشه پر بزنن و فرار کنن !؟.. 
فاطی ! جواب آتیشو باید با آب بدی.. با آب.. با خاک.. نه با بادِ حرف.. نه با آتیشِ زبونی که با شعله های آتیش، بیشتر زبونه بکشه..
آتیشمون نزن فاطی !
دَم درکش و زبونتو غلاف کن ! 
چند تا درخت؟ چند تا گنجشک وُ چند تا جیرجیرکِ دیگه باید بسوزن تا آتیشِ دل تو خنک بشه ؟!

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

بر خوانِ لولو نشسته، بیچاره شده میرزا قشمشم
پرواری وُ پرورده وُ پرواره شده میرزا قشمشم
از بس نمک از لولو گرفته
شوربخت شده بخت سپیدش
چون دیگ سیاهِ شورباپز
هرکاره وُ پُرکاره وُ یک کاره شده میرزا قشمشم
یک روز ترانه خوانِ شهزاده وُ شهدخت
یک عمر ثناگوی هیولا و هلاگو
پرچانه، اسیر حرف وُ بیذاره شده میرزا قشمشم
همسفره ی شاه وُ شیخ وُ شیطان
هم لقمه ی ریزه خور.. کلاغان
پُر مکر وُ فریب وُ حیله؛ مکاره شده میرزا قشمشم
.

.
"آسیه خوئی"
.

.
پینوشت : تصویر، تابلویی از نقّاش معروف روسی، خانم Galya_Popova​@ است.

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

سیلی را که در روزهای اخیر به فقیرترین استان کشور ـ سیستان و بلوچستان ـ خسارات فراوانی وارد کرد، باید در حکم یک سیلی به گوش مسئولین کشور تلقی کرد تا شاید توجه آنها را به مردم مستمند و فقیرمان در این نقطه ی فراموش شده ی کشور جلب کند. مردمی که در خانه های گلی زندگی می کنند و عمده ترین محصولات کشاورزی کشور را با کمترین نرخ سوددهی تأمین می کنند. 
مسئولین خفته ی کشور باید به این نکته پیش از هر کمک رسانی توجه داشته باشند که تجهیز تمامی شهرها و استان های محروم کشور به عوامل بازدارنده و پیشگیری کننده از بلایای زمینی و آسمانی ؛ مهمترین و برجسته ترین نشانه های خدمتگزاری به مردم خوب سرزمین مان است.
این اصلا انصاف نیست که به هر یک از خانه خرابان و آسیب دیدگان فقط پنج میلیون تومان وام بلاعوض داده شود و بیست میلیون تومان وام با چهار درصد سود !!!
ثروت بیکران کشور، خرج کدام مردم در کدام سرزمین از جهان می شود ؟!

.
به قول خانم ویسلاوا شیمبورسکا، شاعر لهستانی :


... و باز هم مثل همیشه
پرسش‌های ضروری‌ تری
از پرسش‌های ساده وجود ندارد...

... قرار بود وحشت، کوه‌ها و دره‌ها را ترک کند
قرار بود حقیقت زودتر از دروغ
دوان دوان به هدف برسد.
قرار بود فاجعه‌ ای چند
دیگر روی ندهد
قرار بود احترام گذارند
به بی‌ دفاعیِ بی‌ دفاعان...

.

.

  • آسیه خوئی

دلایل سقوط هواپیمای c130 خبرنگاران+عکس

.

هرگاه حادثه و فاجعه ای انسانی در ایران رخ می دهد، یکی از تیرهایی را که مغرضان جناحی و سیاسی همواره به سمت یکدیگر بی هیچ گمان از سوءظن های خود کمانه می کنند، اختصاص می دهند به فرهیختگان و روشنفکران و آنان را نیز از گمانه های تیر و کمان خود بی نصیب نمی گذارند و مدام می پرسند که چرا در اینگونه مواقع هیچ روشنفکر و فرهیخته ای کاری از پیش نمی برد وفعالیتی جهت پیشگیری از چنین مصائبی انجام نمی دهد؟
گویا ایشان نمی دانند یا خود را به دلیل سلب مسئولیت از خویش به بی خبری می زنند که از 38 سال پیش تاکنون، هرگاه روشنفکری زبان به اعتراض و روشنگری گشوده، یا سر از ناکجاآباد در آورده و یا او را چنان به انزوا کشانده اند تا به استحاله ی سوسک بودن و موریانه بودن و عنکبوت بودن برسد.
مگر از 38 سال پیش تا همین دو سه سال اخیر که با تغییر سیاست های بین المللیِ رؤسای مملکت؛ وجهه ی جهانی اقتصاد و سیاست ایران در سایه ی توهمات فردگرایانه و خودسرانه ی ایشان تیره و تیره تر می شده، روشنفکران و فرهیختگانی که به آنسوی مرزها یا به کنج حصر خانه هاشان روانه شده اند مقصر بوده اند، که همیشه آنها را نیز بازخواست می کنید؟!
اگر بخواهیم یک مشت بعنوان نمونه ای از خروارها سهل انگاری ها و کوته فکری های غیرمسئولانه ی مسئولین مثال بزنیم می توان به تصمیم گیری های آنان در همان سال های ابتدایی آغاز انقلاب ایران در خصوص سیاست گذاری های آنان در روابط بین المللی ایران با دیگر نقاط جهان اشاره کرد. سیاست گذاریی که مهمترین عامل ایجاد محرومیت از منافع حاصل از روابط بین المللی بود و سبب رکود اقتصادی و افلیج شدن پایه های توسعه های همه جانبه برای مملکت شد. یعنی سیاستِ "خودتحریمگری".
بعنوان مثال پس از انقلاب 1357 ، با دگرگون شدن سیاست‌ های حکومت، انجام برخی پروازهای بین ‌المللی هما تغییر نمود و از 26 فوریه 1979، تعدادی از آنها به کلی تعطیل شد و با تکرار عملیاتی مشابه موجب شد هواپیمایی ملی ایران به مرور زمان، نام و شهرت جهانی خود را که به عنوان رو به رشدترین شرکت هواپیمایی جهان شناخته می‌شد از دست بدهد. در حالی که پیش از انقلاب، هواپیمایی ایران یکی از ایمن‌ترین، مدرن‌ترین، و پردرآمدترین شرکت‌های هواپیمایی دنیا به شمار می‌رفت. اگر به خاطر داشته باشید در سال ۱۳۵۵ شرکت هواپیمایی هما، ایمن‌ترین شرکت هوایی جهان لقب گرفت. در آن سال‌ها هما سعی داشت از موقعیت استراتژیک ایران به عنوان نقطه‌ای میان شرق و غرب عالم به نحو احسن استفاده کرده و ایران را به مرکز ترانزیت بار و مسافر در جهان تبدیل کند.
تا پیش از انقلاب، تنها حادثه ی هما مربوط به سقوط فقط یک فروند هواپیما در سال 1331 بود. هواپیمایی ایران در پیش از انقلاب، علاوه بر شهرت و پایگاه جهانی ای که کسب کرده بود همیشه سعی داشت پیش از در نظر داشتن منافع شرکتی و انحصاری خود، به منافع ملی و کشوری خود بیاندیشد. اما بد نیست اگر نگاهی به آمار بیشمار سقوط هواپیماهای فرسوده و از رده خارج شده ی شرکت های هواپیمایی ایران از همان اوان انقلاب تاکنون بیاندازید ! 
لابد سقوط های مکرر هواپیماها پس از انقلاب که توأم با سقوط نام هواپیمایی ایران بود تقصیر روشنفکران و فرهیختگانی بوده است که تاکنون اجازه ی نفس کشیدن هم نداشته اند. 
لابد ناگهان بال در آوردنِ آشپزخانه ی آن خانم خانه دار در سال 1384 که در طبقه ی چهارم یکی از بلوک های شهرک توحید در حال آشپزی در داخل آشپزخانه اش بوده نیز تقصیر دیوارهای کوتاهِ خانه نشینانِ روشنفکر بوده است !!. *
.

.
* پینوشت 1 : 
سقوط هواپیمای ترابری ارتش ایران در داخل تهران در حدود ساعت 14 روز 15 آذر 1384 ـ 6 دسامبر 2005 ـ که دقایقی پس از پرواز از فرودگاه مهرآباد رخ داد و 128 کشته و 132 زخمی بر جا گذاشت. این هواپیمای باری-نظامی از نوع سی-130 بود و 94 مسافر شامل اعضای ارتش و خبرنگاران را برای پوشش خبری رزمایش عاشقان ولایت که در چابهار در جنوب‌ شرقی ایران برگزار می‌شد، از تهران به بندرعباس می‌برد !!. 
* پینوشت 2 :
اشتباه نکنید ! تصویر این پُست مربوط به حادثه ی ساختمان پلاسکو نیست بلکه اختصاص به سانحه ی برخورد هواپیمای C-130 با آشپزخانه ی همان خانمی دارد که در طبقه ی چهارم بلوکی در شهرک توحید در حال آشپزی در خانه ی خود بوده و ناگهان با بال یک هواپیمای سقوط کرده در کف آشپزخانه اش مواجه می شود.

.

#پلاسکو
#هواپیمای_سی_130
#آسیه_خوئی

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

گویا مولانا هم می دانسته که آنها که در دیوان محاسبات خود، حتی نور مَه را نیز مسخر خود می دانند؛ خود همانا تسخیرشدگانِ دیوان اند و دیوانگان :


جزوی چه باشد کز اجل اندر رباید کل ما
صد جان برافشانم بر او گویم هنییا مرحبا
از مَه ستاره می‌بری تو پاره پاره می‌بری
گه شیرخواره می‌بری گه می‌کشانی دایه را
گر موی من چون شیر شد از شوق مردن پیر شد
من آردم گندم نیم چون آمدم در آسیا ؟
در آسیا گندم رود کز سنبله زاده ست او
زاده مَهم نی سنبله در آسیا باشم چرا ؟
نی نی فتد در آسیا هم نور مَه از روزنی
زان جا به سوی مَه رود نی در دکان نانوا
با عقل خود گر جفتمی من گفتنی‌ها گفتمی
خاموش کن تا نشنود این قصه را باد هوا
.

.
توضیح تصویر : "احمد ارشدی" نانوای اهل «نیار» که پریروز در حیاط اداره کل صنعت، معدن و تجارت اردبیل در اعتراض به عدم تحویل آرد خودسوزی کرد و درگذشت.

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

من سنگ خوردم ، مات ماندم مهربانم !
این شعبده دیدن ندارد بیش از اینها
دیدن ندارد خاطری را خسته کردن
آزردن و خنجر زدن بر بهترین ها

هِی تو ! کلاهت را کمی کوتاه تر کن
باید برایت دست زد ، کولاک کردی
این روح زخمی جا شده در شب کلاهی
یادت نمی آید تنش را خاک کردی؟

حتما شنیدی من نهنگی مرده بودم ؟!
حتما شنیدی تن زدم بر ساحل درد ؟!
یک بار دیگر دست کن در شب کلاهت
انگشت هایت می خورد بر یک تن سرد

آقای بازیگر ! کلاهت را عوض کن
دست تو و دست تمام شهر ، رو شد
فهمیده اند اینجا نهنگی با غرورش
با مرگ ، با تصمیم قبلی روبرو شد
.
.
"شهره سادات حقدوست"

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

باید تو را برگردانم...
باید هر بار
پیش از تو برسم
به تک تک سرزمین های جنگ زده
که شوق تو را به سرباختن
بیش از آبادانیِ خود می خواهند.

برای برگرداندن تو به خانه
باید نقشه ی حماقت مردان جنگ را
از هر نقطه از جهان
پاک کنم.

باید پیش از شروع هر عملیات
مثل سربازی که به شناسایی دشمن می رود،
به هر گوشه از خراب آبادِ آدمی سر بزنم.

برای برگرداندن تو
باید تمام جهان را به صلح برسانم...
.

.
" آسیه خوئی "

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

چقدر خوب است.. خیلی خوب..
اینکه تو 
از تماشای بال بال زدنِ پرندگانِ نیم بسمل
به معنای درست آسمان برسی
و رازی را در گوش مَحرمِ جفتِ خود 
هم قافیه با ترانه های ناب یک سروش
نجوا کنی :
زندگی، حتماً...
حتماً
دانه دانه 
جمع کردنِ شاخه های خشک و نازک کاج هاست 
و ساختن آشیانه های محکم پاییزی در جهانی بی مرز ...
آشیانه ای زیر سقف شیروانی یک کتابفروشی
در خیابان زیبای "لاو استریت"
پاتوق عاشقانه های چلچله ها.
.
اصلاً... زندگی، حتماً...
حتماً
همین خیره شدن من به پنجره ی رو به حیات است
و فکر باغچه را خواندن
که برای تو
در وسط همین سطرهای سپید بنویسم :
زندگی، حتماً... 
حتماً
بالابال با جفتِ خود
و سرودخوانان
از این شاخه به آن شاخه پریدن است 
شکافتن سینه ی میوه های رسیده به کنج آفتاب
و پر کردن چینه دان جوجه های بهاری بی مرز ...
.
می دانی ؟
پرندگان نیم بسمل
اصلاً برای رسیدن تو به خمپاره ی همین معناها
بال بال می زنند...
زندگی خیلی ساده ست
ساده تر از آنکه حنجره ات را 
حتی با فیگور ناسیونالیست ها
به چاقوی تیز لبه ی مرزها بسپاری
به خاطر یک مشت خاک..
.
.
"آسیه خوئی"
.
.
  • آسیه خوئی

عکس ‏آسیه خوئی‏

.

از کالبدهای چهارگانه، کالبد دوم و سوم و چهارم نیز در مدت زمان معین و مخصوص به خود ـ چه در زمان محدودِ زنده بودن و چه پس از مرگِ انسان ها ـ قادر است بین خود و هر یک از آدم ها ارتباط برقرار کند. بخصوص آن عده از انسان ها که در طول حیات خود، حداقل دورادور یکدیگر را رصد می کرده اند. 
بعضی از آنها (چه معصیت کاران و آشوب طلبان و چه نیکوکاران و خدمتگزاران) که در طی زندگی به دلیل جایگاه و موقعیت خاص مسئولیت های اجتماعی یا سیاسی شان و بوسیله ی نوع عملکرد یا طرز فکر و یا نوع گفتار خود، همیشه بر سرنوشت گروه عظیمی از جامعه تأثیرگذار بوده اند؛ انرژی عظیمی ـ مثبت یا منفی ـ را، هم در طول حیات خود و هم پس از مرگ کالبد اول (جسم فیزیکی)، بر همگان تحمیل می کنند. گاه این انرژی آنقدر سنگین است که پس از مرگ جسمِ فرد مورد نظر، دیگران نیز با آزاد شدن شخص فوت شده از چنگال آن انرژی، مانند او احساس سبکی و بی وزنی می کنند. 


غروب روز یکشنبه پس از شنیدن خبر فوت او، چنین احساسی داشتم. حس می کردم تمام جهان مادی اطرافم تا شعاعی بسیار دور، از وزن سنگین انرژی ای که خود او را نیز عذاب می داده رها شده است. احساس می کردم سبکبالی من از آن لحظه که او فوت کرده، از خود او نیز بیشتر است.
با این حال بلافاصله تا لحظاتی، برایش طلب بخشش و استغفار کردم. مثل همیشه ای که نه فقط برای او که برای آمرزش همگان ـ رفتگان و باشندگان ـ و خودم، دعای آمرزش می خوانم.

فردای آن روز به خوابم آمد و با لحنی آرام و کلامی شمرده حرف می زد.

از بین تمام حرف هایش فقط همین جمله را می نویسم :

"خیابانی اولی تر از خیابان ولیعصر برای برگزیدن نام ایشان نیست ".

هنوز هم که دو روز از دیدن او می گذرد باورم نمی شود که این همه مشقت را به خود داده باشد تا بتواند به عالم مادی برگردد و پاسخ سئوال هایم را و نیز جمله ی فوق را در پاسخ به یکی از پرسش های استعاری ام بدهد. آن سئوال که پرسیده بودم :

" بر فرض اینکه به قول شما "اشخاصِ واردی برای تشخیص صلاحیت ها وجود داشته باشند"؛ اگر ایشان مخالف تروریسم و تعصبات کورِ تندرو هستند چرا هنوز که هنوز است خیابان "نواب صفوی" به خیابان "احمد کسروی"، تغییر نام نداده است ؟؟؟!!! ".

 

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏آسیه خوئی‏

.

اگر فرزندانتان تمایل به تحصیل در رشته های هنری دارند، به هیچوجه مانع آنها نشوید. گرایش آنها را به موضوعاتی مانند هنر و ادبیات و رشته هایی که نمایانگر طبع لطیف و روح سرشار آنها از ظرافت های انسانی ست، به مثابه ی هشداری تلقی کنید که اگر در مقابل خواسته ی آنان قد علم کنید؛ بعید نیست که با تحصیل در رشته های ناسازگار با روحیات شان، تبدیل به دیکتاتور و ستمگری شوند که جهانی را به نابودی و جنگ و خونریزی و نسل کشی بکشانند.
تصویر فوق، یکی از نقاشی های فراوانی ست که آدولف هیتلر سالها قبل از ورودش به ارتش، رسم کرده است. 
هیتلر علاقه‌ مند بود به رشته هنر بپردازد ولی پدر وی او را به مدرسه فنی فرستاد. هیتلر بعدها در کتاب "نبرد من" اعتراف کرد که «امیدوارم بتوانم چند سال عقب افتادگی ای که پدرم به من تحمیل کرد را جبران کنم». پس از مرگ پدر، هیتلر در ۳ ژانویه ۱۹۰۳ مدرسه فنی را ترک کرد. آدولف هیتلر در کتابش، "نبرد من"، لحنی مودبانه درباره ی پدرش دارد و اظهار کرده که همین تصمیم جدی که برای نقاش شدن داشته باعث اختلاف نظرات بسیاری در بین او و پدرش شده بود.
او دوبار نیز از مؤسسه ی هنرهای زیبای وین (۱۹۰۷-۱۹۰۸) به خاطر عدم صلاحیت در نقاشی مطرود شد. به او گفته شد که توانایی‌هایش بیشتر در زمینه ی معماری کاربرد دارد. 
بعد از دومین بار اخراج از مؤسسه ی هنرهای زیبا، هیتلر دچار فقر مالی شدیدی شد. در ۱۹۰۹ وی به دنبال سرپناهی می‌گشت و در ۱۹۱۰ در خانه‌ای که برای کارگران فقیر در نظر گرفته شده بود سکنی گزید. 
و سرانجام پس از ده سال سرگردانی که مسبب آن، پدر وی و دانشگاهی بود که او را دو بار از پرداختن به هنر نقاشی طرد کرده بود، در اوت ۱۹۱۴ جنگ جهانی اول آغاز و هیتلر برای لشکر باواریا داوطلب شد و شد آنچه که نباید می شد !!

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏آسیه خوئی‏

.

اشخاصِ وارد چه کسانی هستند؟ و اساساً، "وارد بودن" چه مفهومی را به ذهن مخاطب القا می کند؟
من فکر می کنم این موضوع صحیح است که گروه اصلاح طلبان، یک آب شسته تر از گروه های اصولگرا و تندروها و کل راستگرایان اند اما هنوز تا هفت آب شسته شدن خیلی فاصله دارند.
من فکر می کنم اگر اشخاص واردی وجود داشته باشند حتما با وجود پاره ای از قول هایی که حسن روحانی پیش از انتخابات 1392 به مردم داد و نتوانست به آنها عمل کند و یا به قول همین اشخاصِ وارد، از حیطه ی قدرت وی بیرون بوده است، باید پیش از هر تحلیلی در وهله ی اول حداقل به این دو سئوال پاسخگو باشند :


چرا آرش صادقی رکورد اعتصاب غذا را بعنوان یک زندان سیاسی در نظام جمهوری اسلامی و در دوران ریاست جمهوری حسن روحانی، از بابی سندز ربوده است و این در حالی ست که یکی از خیابان های تهران بنام بابی سندز است اما خیابانی به نام آرش صادقی نداریم !!!؟؟؟
اگر ایشان مخالف تروریسم و تعصبات کور تندرو هستند چرا هنوز که هنوز است خیابان "نواب صفوی" به خیابان احمد کسروی تغییر نام نداده است ؟؟؟!!!

سایت خبرگزاری "خبرآنلاین" در روز پنجشنبه 9 دی ماه نوشت : هاشمی رفسنجانی در گفتگو با شرق گفته است : "حسن روحانی در سال 1396 هم دوباره منتخب ریاست‌جمهوری می‌شود و جای نگرانی وجود ندارد."
به گزارش "خبرآنلاین"، هاشمی رفسنجانی گفته است که "حسن روحانی در این سال‌ها نشان داده که چه شخصیت کارآمدی دارد و با مجموعه شرایط جهانی و اعتباری که پیدا کرده و منطق درستی که دارد و راه درستی هم برای اداره کشور در پیش گرفته، برای مردم بیشتر شناخته شد؛ در مجموع به نظرم خوب پیش رفته است. شاید بعضی از آرا را نداشته باشد؛ اما این شرایط، آرای ایشان را اضافه می‌کند. نکته بعدی این است که در مقابل آقای روحانی کسی نیست، شما در بین اصولگراها و تندروها کسی را نمی‌بینید که بتواند در مقابل آقای روحانی بایستد، حتی اگر همه جمع شوند، باز در اقلیت هستند؛ یعنی همه اینها که یک مجموعه هستند، اقلیت‌اند. این قضیه را "اشخاص وارد" می‌فهمند... به نظر می‌رسد آقای روحانی ماندنی است."

.

.

واژه های کلیدی : آرش صادقی / بابی سندز / احمد کسروی 


داستان تلخ و حقیقی احمد کسروی ـ ادیب فرهیخته، اندیشمند، جستجوگر و محقق ـ را در لینک زیر از ویکی پدیا بخوانید :


https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF_%DA%A9%D8%B3%D8%B1%D9%88%DB%8C

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏آسیه خوئی‏

.

رودخانه ی وُلگا وقتی به دریای عمّان پیوست، جام وُدکای خود را به دلفین ها بخشید.
کفش دوزک، دو بال خود را به دو طرف وانی پر از تخم اژدها دوخت و در ژاپن فرود آمد.
مورچه ای لباس هایش را شُست و بر رختآویزِ ماه پهن کرد.
در قطب شمال، پادشاه خرس های قطبی از خواب ششصدساله ی خود برخاست.
یک حلزون، کوله ی نامه ها را از اداره ی پُست تحویل گرفت و صحیح وُ سالم به مرّیخ رساند.
دو شاخِ مدلِ گوزنی، آنقدر بر پیشانی کره ی زمین رشد کرد تا ستاره ها را نیز قلقلک داد.

و آخرین خبر اینکه طبق گزارش اخیر کمیته ی تحقیقاتی، خوشبختانه پس از نزدیک به یک سال هنوز پنج سرباز ربوده شده ی ایرانی توسط داعش، اسیر و زنده اند !!!!!
.

.
پینوشت (1) : این متن در اسفند 1392 در یکی از مسابقات وبلاگ نویسی بعنوان "مسابقه ی مزخرف نوشت"، برنده شد.
پینوشت (2) : عنوان تابلو ( 9دی ) در تصویر فوق که در ابتدای بلوار "مرزدارانِ" تهران نصب شده است، مرا به یاد عنوان این مطلبم انداخت. یعنی "ودکا". آنهم وُدکای روسی !!.

.

.

  • آسیه خوئی

عکس ‏آسیه خوئی‏

.
اصلاً به کسی چه ؟ که چه بردند و چه خوردند ؟!
بر خار و خسی چه ؟ که چه بردند و چه خوردند ؟!
در شهر ، دگر گزمه ی بیدار نمانده ست !
بر هر عسسی چه ؟ که چه بردند و چه خوردند ؟!
گر بوالهوسی خاک وطن گشته  ویارش !
بر بی هوسی چه ؟ که چه بردند و چه خوردند ؟!
کو قاضیِ شورا که نگندد نمکِ او !
بر دادرسی چه ؟ که چه بردند و چه خوردند ؟!
با وز وزِ راضی شدنِ قاضیِ قضّات !
بر خرمگسی چه ؟ که چه بردند و چه خوردند !؟
گو حافظ از این دزدِ قوافیـــش بنالد !
بر "پند بسی" چه ؟ که چه بردند و چه خوردند !!
.

.
آسیه خوئی

.

.

  • آسیه خوئی

.

در روزگاران گذشته ، یک روز ابایزید تقوی بر سر منبر خود گفت : من مجلسی می خواهم داشته باشم که در آن ، "سخن" به معنای واقعیِ کلمه جریان داشته باشد. زنی که در آن مجلس بود برخاست تا حرفی بزند. اما شیخ بلافاصله پیش از سخن گفتن زن فریاد زد : بنشین ای عورت !!
اکنون نیز همچنان در روزگار کنونی ـ بخصوص در کشورهای عقب افتاده ی جهان سوم ـ هنوز منبرهایی هستند که بر بالای آنان چنینفریادهایی زده می شود.
ما در کشوری(ایران) زندگی می کنیم که "زن" ـ این زاینده ی حیات معنوی و فکری بشر ـ حقی برای ایفای نقش خود در سطح بالایی و رویی لایه های اجتماعی ندارد و همچنان سابق باید در پس پرده های تودرتو به ایفای نقش نامرئی و پنهان خود بپردازد.
براستی چرا "زن" را با عناوین فریبکارانه ای همچون "مروارید" ، هنوز که هنوز است در اعماق دریاها نگاه می دارند ؟ مرواریدهایی که به اعتقاد اینگونه مردان ، تا ابد باید در صدف های دهان بسته ؛ محفوظ و مصون باقی بمانند !!
مردانی که حتــی در احقـــاق حقـــوق خود نه تکلیــف می دانند نه حــق را به جا می آورند ، چگـــونه می توانند شــــرمگیــــن باشند ؟؟!!


بله ، پارادایم "شرم" یکی از مؤثرترین و کارآمدترین پارادایم هاى فرهنک بشرى ست که می تواند بعنوان آنتی تزی برای پارادایم های "حق" و "تکلیف" بکار رود اما در کشور ما ـ حداقل در اکنون تا شاید چندین سال دیگر ـ هیچکدام از این سه ، نه تنها کارایی نداشته بلکه برعکس بعنوان راهکاری برای ایجاد پرده های گسترده تر و موانع بسیار بر سر راه مسیر تعالی بشری مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.

.

.

  • آسیه خوئی

.

نداشتن نگاه متعصبانه ، بخصوص در دین ورزی ها و حمایت های قومی ، یکی از بهترین روشنگری ها در باب عدالت اجتماعی ست.

این روشنگری ها سبب می شود که مردمان ، بخصوص مردمان کشورهای منطقه ، نسبت به دین و اعتقادات خود و دیگر ادیان و اعتقاداتِ دیگر مردمان و فرق متعددِ آنها تعصب نورزند و جنگ و دشمنی های بی اساس خود را با یکدیگر برای همیشه کنار بگذارند. جنگ هایی که به دلیل دستمایه قرار دادن همین نقاط ضعف ـ یعنی تعصبات کورکورانه ی مذهبی و قومیتی ـ توسط قدرت های حاکم بر جهان سوم ایجاد می شود و جهل و تعصبات مردم به آن دامن می زند. 


تعصب ، نگاه نامحدودِ چشم های باز و بیدار را می بندد و فاجعه می آفریند.

.

.

  • آسیه خوئی

https://www.facebook.com/SchoolofRumi/videos/1307419282653721/

.

غزل 765 نیز که از دیوان حضرت مولانا در انتهای این ویدئو توسط دکتر سروش قرائت می شود ، بسیار زیباست :

هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو وُ صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه راه‌ها وُ گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد
نهلد کشته ی خود را ، کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مثل گفتم این را وُ اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را وُ ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را وُ دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت وُ نیابید مثالش
به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند ؟
هله خاموش که بی‌ گفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند

.

.

  • آسیه خوئی

.

رئیس قوه ی قضائیه در پاسخ به اعتراضات نماینده ی مجلس در خصوص 36 حساب بانکی ـ که به عنوان حساب شخصی رئیس قوه ی قضائیه بیان کرده است ـ چنین گفته است : 
«حساب‌هایی که به دروغ به عنوان حساب‌های شخصی رئیس قوه قضاییه معرفی کرده‌اند از سال ۷۴ و نه تنها در دوره بنده بلکه در دوره رؤسای قبلی و اسبق قوه قضاییه نیز بوده و با اجازه رهبر معظم انقلاب اموالی که به نحوی به قوه قضاییه مربوط می‌شد به نام خود قوه قضاییه و نه به نام رئیس قوه قضاییه در این حساب‌هاست. بنابراین بحث واریز هزار میلیارد تومان به حساب‌ شخصی رئیس قوه صددرصد کذب است.»
خب در حال حاضر فقط طبق گفته ی خود ایشان و پاسخ شان به نماینده ی مجلس ، این حساب های بانکی به نام وی و حساب شخصی شان نبوده بلکه بنام قوه ی قضائیه بوده است. 
حال اصلاً معلوم نیست اینکه چرا معترضین پیش از بررسی دقیق این موضوع که آیا پاسخ ایشان کاملاً صحت دارد یا خیر، اینگونه مطرح کرده اند که :
" بنابراین رئیس قوه ی قضائیه با اجازه و اذن رهبر جمهوری اسلامی در اموال متهمان دخل و تصرف می‌ کند و این اختلاس‌ ها فقط در دوره ریاست او اتفاق نیافتاده بلکه از ۲۰ سال پیش تاکنون در دوره ی ریاست محمد یزدی و هاشمی شاهرودی نیز زیر نظر رهبری و با اجازه ی او اتفاق افتاده است. حساب‌های خاص رئیس قوه قضاییه نقض آشکار اصل 53 قانون اساسی ست و اگر رئیس قوه قضائیه می‌گوید گشودن این حساب‌ها و تعیین مورد استفاده از آنها با اذن رهبر صورت گرفته است ، یعنی این رهبر است که قانون را معلق کرده است. این مورد در درجه اول نشانه آشکار ارتباط فساد ساختاری با اصل ساختار نظام است."
گمانه‌ های دیگری هم مطرح است از جمله اینکه : " رئیس جمهورـ حسن روحانی ـ می‌خواهد رئیس قوه ی قضائیه را سر جایش بنشاند ، یا اینکه محافلی می‌کوشند که وی در رقابتی که بر سر جانشینی مقام رهبری وجود دارد ، به راستی به کارتی سوخته تبدیل شود".
الله اعلم...

*

چرا عده ای همیشه سعی دارند که حتی پاسخ و دفاعیه های اشخاص را (اگرچه ممکن است دروغ باشد) ، به گونه ی دیگری تلقی کنند و به شکل های متفاوت و حتی متضاد با متن پاسخگویی آنان جلوه دهند ؟؟!! کاملا مشخص است که تمام این وارونه نمایی ها برنامه ریزی شده است !

.

.

  • آسیه خوئی

.

از آنجا که عصر اعتدال است ، یک سرمایه‌ دار را اعدام می‌کنیم 
و در مقابل ، چند کارگر را کتک می‌زنیم. 
نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی ، جامعه طبقاتی توحیدی.
.

.
"بابک مینا"

.

.

  • آسیه خوئی

.

از روز دوشنبه 95/9/15 تا به امروز که بامداد جمعه است ، نمی دانستم چگونه خوشحالی و شادی ام را به سبب خبری که روز دوشنبه شنیدم با شما قسمت کنم. 
خبری که باعث شده بود دو شب پیش در برنامه ی "تیتر امشب" ـ که از شبکه ی شش سیمای جمهوری ایران پخش می شود ـ از یکی از مسئولین سازمان بازرسی کل کشور دعوت به عمل آورند و به سئوال های بیشمار مردم در خصوص پرونده ی اختلاسگران و حقوق های نجومی پاسخ دهد و اطلاع بدهد که همه ی افراد ، حقوق های غیرقانونی خود را به بیت المال برگردانده اند و فقط چهار نفر باقی مانده اند که هنوز بنا به دلایل خاص خود مازاد حقوق های نجومی خویش را پس نداده اند.
آن خبری که روز دوشنبه شنیده بودم و موجب خوشحالی فزاینده ام شده بود ، این موضوع را برایم بطور یقین و برای همیشه روشن کرد که مردم ما همواره بیدارند و وقایع مملکت خود را مدام پیگیری می کنند و از این پس ، وقتی قوه ی قضائیه در باره ی مسائلی از این دست ، سهل انگاری و اغماض روا بدارد ؛ واکنش سریع و مؤثر نشان خواهند داد.
آن خبر این بود که چند روز پیش ، عده ای از مردمِ جنوب شهر ، دو شبِ متوالی در مقابل خانه ی یکی از مسئولینی که اخیراً خبر حساب های کلان بانکی اش را شنیده بودند ؛ تجمع می کنند و وقتی که به آنها گفته می شود که فرد مورد نظر در منزلش تشریف ندارد ، به خانه ی او وارد می شوند تا اموال و اثاثیه اش را به خیابان بریزند اما محافظین خانه ی وی مانع می شوند و مأمورین قانون به مردم قول می دهند که حتماً پرونده ی او را بزودی به جریان می اندازند.
اینکه این پرونده آیا بعد از عکس العمل غیرت مندانه ی مردم به جریان افتاده یا نه ، آنقدر که واکنش جسورانه ی مردم اهمیت دارد مهم نیست. چون به هر حال این پرونده دیر یا زود مورد پیگیری قرار خواهد گرفت. آمین

.

.

  • آسیه خوئی

Image result for ‫تصویر اعماق دریا‬‎

.

هیچ فرعونی در رود خروشان آبتنی نمی کند

آرامش از نیل گریخته

نهنگ ها به هضم ساحل نشسته اند

گهواره ها

گهواره ها

آغوشم از گهواره های خالی پُر است

فوران شیر تا نوک انگشتانم تیر می کشد

و میریام

بیهوده به دنبال دایه ها می گردد...

.

.

آسیه خوئی

.

.

  • آسیه خوئی

.

هراس من همه
از این قلبِ بی پرده ست 
ببخش اگر گاهی
دریچه های آن را می بندم
وقتی به آواز دُرای کلماتت 
وسعت بیابان را گم می شوم.
.
مرا ببخش اگر گاهی می میرم
اگر گاهی سکوت می کنم... 
سکته های گاه گاهِ من
همه از ترس است
نمی خواهم کوه های مقلد 
آواز وحشت زده ی قلبم را
در مسیر کاروان 
تکرار کنند وُ
کجاوه ی تو را به سنگ ها نشان دهند. 
.
مــرا ببخش اگر گاهی
همچون شتربچگان
بـه دنبـال کاروان
جا می مانم 
در بیابان..
.

.
آسیه خوئی ـ 95/9/17

.

.

  • آسیه خوئی

Related image

https://www.facebook.com/345990762181512/videos/1133885253392055/

لطفاً برای دیدن ویدئوی موج های آبی و سرسره های آبی محله های فقیرنشین مان

بر روی آدرس لینکی که در ذیل تصویر قرار دارد کلیک کنید. 

.

"کاخ های مقاوم سران قوم ثمود"
.
وقتی در ابتدای خیابان شاهین شمالی رو به سمت شمال می ایستی ،

مقابلت کوهی به فاصله ای نزدیک قرار دارد که بر دامنه ی آن سه ساختمان عظیم الجثه به چشم می خورد.

یکی از آن ساختمان ها ، هتلی توریستی ست ، دیگری ساختمان یک دانشگاه است

و سومی که در سمت راست آن دو قرار دارد کاخی سربی رنگ است. 
من آن کاخ را از نزدیک ندیده ام اما از همان فاصله هم ، چشمگیرتر و زیباتر از بنای آن دو ساختمان دیگر به نظر می رسید.

مردمی که از ساکنین خیابان شاهین شمالی بودند ، می گفتند : "این کاخ متعلق به "........" است که هر وقت قصد استنشاق هوای تازه و پیاده روی در دامنه ی آن کوه را دارد به این خانه ی عظیم خود ییلاق قشلاق می کند".

ویدئویی که آدرس لینک آن را در ذیل تصویرِ فوق می بینید ، سرسره ی آبی ، طبیعی و خدادادیِ کودکان یکی از بیشمار مناطق فقیرنشین مان را نشان می دهد.


براستی لذتی که در آبتنی و سرسره بازی این کودکان وجود دارد به هیچوجه قابل مقایسه با حتی یک دقیقه سکونت در کاخ مستحکم و مقاومِ کوهِ شاهین شمالی نیست.

کاخی که آدمی را به یاد کاخ های مقاومِ سران قوم ثمود در قرن ها پیش می اندازد.

کاخ هایی که بر دامنه ها و قله های کوه ها از ترس سیل و زلزله بنا می کردند.

سیل و زلزله !!

.

.

  • آسیه خوئی

ابن کاخ را نیز که در تصویر فوق می بینید در دامنه ی یک کوه و

در یک دشت بنا شده است. در کلاردشت !!

[ (اما) شما در دشت های این سرزمین ، کاخ ها می سازید و از کوه ها خانه هایی می تراشید !!... ] 

.

از چه می ترسید و از چه واهمه دارید ؟ آیا از این موضوع هراس دارید که اگر از قوم ثمود انتقاد کنید ، ممکن است قوم عاد ، دیگر بار بر شما تسلط بیابند ؟ چنین نیست که می پندارید...
.
" ... (ای قوم ثمود !) یاد کنید که خداوند ، شما را از پس قوم عاد جانشین آنان کرد و در این سرزمین جایتان داد. 
(اما) شما در دشت های این سرزمین ، کاخ ها می سازید و از کوه ها خانه هایی می تراشید (تا از بلایای زمینی و آسمانی در امان باشید !!).
پس (لااقل) در این سرزمین فساد نکنید و نعمت های خدا را به یاد آورید (پیروزی تان را بر قوم جاهل و ظلوم عاد).
.
اما سران قوم ثمود که سرکشی می کردند به گروهی از ایمان آورندگان که ضعیف شمرده می شدند گفتند : آیا مطمئن هستید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است ؟ ما به چیزی که شما به آن ایمان آورده اید کافریم.
سپس از فرمان خدا سرکشی کردند و موجود زبان بسته ای را که آنها را از کشتنش نهی کرده بودیم کشتند و به صالح گفتند اگر از پیامبران هستی عذابی را که به ما وعده داده ای برای ما بیاور.
پس زمین لرزه آنها را بگرفت و در خانه هایشان (همان خانه های مستحکم ، مقاوم و ضد زلزله که با قوم خویش ساخته بودند) در جای بمردند.


پس صالح از ایشان روی برتافت و گفت : 
" ای قوم من ! براستی آیا من (خیلی پیش از این واقعه ی عذاب ،) پیام پروردگارم را به شما نرساندم ؟ و شما را نصیحت نکردم ؟ (نگفتم ناقه را رها کنید ، آزادش سازید و نکشیدش ؟ نگفتم اگر کاخ های عظیم در دل کوهها می سازید لااقل بین مردم به فساد نپردازید ؟) چرا شما خیرخواهان را دوست نمی دارید ؟ (چرا شما خیرخواهان را دوست نمی دارید ؟) ".


(شما بسیار ستمکارید. هم بر خود و هم بر دیگران. چرا که) پس از صالح ، لوط را فرستادیم که به قوم خود گفت : آیا عمل زشتی (لواط) را مرتکب می شوید که پیش از شما هیچیک از جهانیان مرتکب نشده اند ؟ شما از روی شهوت ، به جای زنان به سراغ مردان می روید. آری شما مردمی تجاوز پیشه اید.
ولی پاسخ قومش جز این نبود که گفتند : 
آنها را از شهر خود بیرون کنید ، 
آنها کسانی اند که به پاکی تظاهر می کنند. (!!؟؟) ... ".


[بخشی از آیات 73 تا 83 از سوره ی اعراف]

* پاورقی :

"اعراف" به یک تعبیر به معنای مکان های بلند ، مکان هایی بین دوزخ و بهشت ، و برزخ نامیده شده است.

(الله اکبر). 

.

.

  • آسیه خوئی

.

خوب...
بسیار خوب...
برگشتیم لیلاجان ؟؟ 
دانستی که تقدیر همیشه همین بوده ؟
و گریزی نیست از خود !
از بیابان های ناگهان !...
.
هر جا رویم زمین همین رنگی ست که بوده 
و تکلیف همان. 
جاری کردن آسمان 
با رقص سیب های سرخ 
و جاروب زمین با رودهایی که
چشمه چشمه 
از سرانگشتان بجوشد... 
.
حالا که برگشتی
برای آخرین بار 
به یادت بسپار
هرگز 
دیگر از رفتن نگویی 
که من باز هم 
پیش از تو خواهم رفت...
.
باید بمانیم
حتی اگر 
به جای سیب های سرخ آسمان
رگ های ما
زمین را تطهیر کند...
.

.
آسیه خوئی ـ 95/9/14 ـ یکشنبه 23:39

.

.

  • آسیه خوئی

.

هر لحظه سُــرایـد سخنـی تــازه تـرم
هر ذره ی هستی که در او می نگـرم
تـا نـوبـتِ گفتــارِ تـــو آیــد ، شــــایـــد
در عــالــمِ دیگـر برســی در نظـــرم !!
.

.
آسیه خوئی ـ 95/9/10 ـ چهارشنبه 22:20

.

.

  • آسیه خوئی

.

اصلاً به کسی چه که چه کردید وُ چه گفتید ؟!
صـــد آینـــــه را مــاتِ کــه کردید وُ چه گفتید ؟!

هــر شب بت افســونگــری از مـــــاه تراشیـد
شقّ القمر این است که کردید وُ چه گفتید ؟!

ایــن قصــه ی دیــروز شمـــا بــود ، وَ امــروز
تکرارِ همان غصه به "کردید وُ چه گفتید" !؟

هــر روز بــه تفسیـــر نشستیـد وُ بـــه تــأویــل ...
اصلاً به کسی چه که چه کردید وُ چه گفتید !؟
.

.
آسیه خوئی ـ 95/9/10 ـ چهارشنبه 22:05

.

.

  • آسیه خوئی

.

سه رباعی که در مرداد ماه امسال سروده شده بود :
.
1ـ روزِ راه رفتن جنگل
روزی کــه درختــان همـه بیـدار شوند
از راه بیـــاینـــد و پـــدیــدار شــونـــد ؛
آن دار و درختان بتِ زائیده ی خویش
آغــوش بگیــرند و سپیــدار شــونــد !
.
2ـ چرخ
هیهات که آسمــان نخواهد چرخید
بر وفق مـراد ظالمــان ، بـی تـردیـد
چل سال اگر به سحـر و جادو گردد
یکبــاره به قـدر نیــل خـواهد بـاریـد
.
3ـ شفق
قرنی ست درخت ِ ارغوان است وطـن
در خــون سیـاوشان نهان است وطـن
یک روز گل شفـق بـه سـر خـواهـد زد
آنـــروز کـــه دار ظالمــان اسـت وطـــن
.

.
آسیه خوئی ـ مرداد ماه 1395
عکس توسط یکی از دوستان ارسال و ویرایش شده. ممنون.

.

.

  • آسیه خوئی

.

چنان از صبـــر ، هــر بــرگ از وجـودم تلخِ تلخ است
که صبـــر از دفتــر شعـرش کنــون مولای بلخ است
دلی که در کنارش کیسه ی زَهــره ندارد 
به غُرّه کِی شود زُهـره ؟ اگر ماهی به سلخ است !
.
.
آسیه خوئی ـ 95/9/7 ـ یکشنبه 03:35

.

.

  • آسیه خوئی

.

نهنگی را مانم
که اگر امواج سبز و آبی
جسم کودکش را بر شانه های خود ببرند
تمام آب های اقیانوس را به یکباره
بر ساحل امن و امین رویاهاشان
تُف خواهد کرد

تُف خواهد کرد
تمام تخته پاره های موج سواران را
بر قلب سنگین صخره ها
آنان که به تماشای درامی مهیج نشسته اند
آنان که بر دیدن اشک نهنگان
تشنه ترین وُ
حریص ترین اند...

.
.
آسیه خوئی
.
.
  • آسیه خوئی

.

خورشیدکِ من !
کبوتران
دست آموز دانه شدند وُ
جَلد بام های حقیر کفتربازان.

کفتربازان
این خوک های سر به زیر و 
کرکسانِ بی آسمان و
ماهی هایی که دهان های بی سرودشان را
به شیشه های تزئینی آکواریوم چسبانده اند
گرسنگانِ لوش و لش و لجن
.

.
آسیه خوئی

.

.

  • آسیه خوئی

.

خوشا به حال خدایان که لامکان هستند
و فارغ از سگ و قاضی و پاسبان هستند !

کمین نکرده و دنبالشان نمی افتند
همین که سایه ندارند در امان هستند !

خوشا به حال کسانی که زنده اند فقط
به زعم اینکه پس از مرگ جاودان هستند !

زبان بریده و لالند در مقابل ظلم
و پیش خلق خدا این هوا زبان هستند !

و ساکتند که بی دردسر بلمبانند
وگرنه عاشق آزادی بیان هستند !

ازاین طرف همه خود را مدرن می خوانند
از آن طرف پی دوران باستان هستند !

در آن زمان همه دنبال این زمان بودند
در این زمان همه دنبال آن زمان هستند !

چه پیش آمده یاران که خانه ها حتی
به پایداری دیوار بد گمان هستند ؟

بگو طناب شما را به عرش خواهد برد
به بچه ها که به دنبال نردبان هستند !

غنیمتی ست قفس ای پرنده جان که هنوز
گلوله های زیادی در آسمان هستند !

به دستبند تو سوگند دستمان بند است
که در حقیقت در بند، بندگان هستند

قلم به دستی و باید قلم شود پایت
که از قدیم سگان لنگ استخوان هستند

من و تو ایم و همین واژه های سرگردان
به ما چه خلق چنین اند و یا چنان هستند

"اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست
خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند"
.

.
"رحیم رسولی"

.

.

  • آسیه خوئی

.

سایت اینترنتی خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) ، طی پیام زیر به همه ی هموطنان ایرانی ، ارتباطِ بدون واسطه با کل مسئولین جمهوری اسلامی را اعلام کرده است : 


"هموطن گرامی
ایرنا بعنوان رسانه ی ملی بر اساس مسئولیت قانونی خود وظیفه انعکاس نظرات، پیشنهادات، انتقادات و درخواست های مردم به مسئولان را عهده دار می باشد.
این ارتباط بدون واسطه بوده و مطالب شما مستقیم بصورت مستمر و محرمانه به مسئولین ذیربط منعکس خواهد گردید.
درج آدرس پست الکترونیکی - شماره تماس اختیاری است و امکان ارتباط با شما و اعلام نتیجه اقدامات از سوی مسئولان را میسر خواهد کرد.
خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) ".
.
اگر چه بعضی مسائل بسیار بغرنج و مشکلات ناهنجار و وحشتناک سربازها و موارد مشابه آن را باید بصورت حضوری و کتبی به چند شخصیت متفاوت دیگر اعلام کرد اما همین امشب متن پُست "سربازها را به مرزها نفرستید" را برای هر یک از اشخاص زیر ارسال کردم و از همین اکنون منتظر پاسخ آنها می مانم :


1- حسن روحانی (رئیس جمهور)
2- محمد حسین باقری (رئیس ستاد کل نیروهای مسلح)
3- علی شمخانی (دبیر شورای عالی امنیت ملی)
4- عطاءالله صالحی (فرمانده کل ارتش)
5- حسین اشتری (فرمانده نیروی انتظامی)
6- محمد علی جعفری (فرمانده کل سپاه پاسداران)
.

.
پ.ن. : لینک متن "سربازها را به مرزها نفرستید" :


https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1701445096837417&set=a.1429127290735867.1073741827.100009158289454&type=3&theater

.

.

  • آسیه خوئی

.

از او می پرسم اگر روزی پُست و مسئولیت مهمی در این مملکت داشته باشی ، آیا وقتی پسرت به سن سربازی برسد دستور می دهی تا اعلام کنند همه ی مشمولین خدمت نظام وظیفه ای که متولد سال تولد پسرت هستند ؛ معاف از سربازی خواهند بود ؟!
می گوید معلوم است که از من توضیح می خواهی وگرنه می دانی که پاسخم منفی ست.
و مانند همیشه توضیحات خاص خود را تکرار می کند :

هر کس مرتکب خطا و ستمی شود خودش در طول زندگی اش ، پاسخ و جزای عملش را خواهد گرفت. اگر هیچکس در این دنیا متوجه نشود که چه فردی این خطا و ستم را نسبت به دیگری و یا نسبت به مردم انجام داده است ، سرای دیگری وجود دارد که در آنجا بصورت کامل و تمام ، مجازات و مکافات اعمالش را خواهد چشید.
می گویم شاید تا آن موقع به دلیل موفقیتی که در پرده پوشی گناهانش داشته ، هزاران خطا و ستم و گناه دیگر نیز مرتکب شود !؟
می گوید اگر کسی بتواند گناهی را طوری مرتکب شود که هیچکس نفهمد از سوی چه کسی بوده ؛ ما نیز نباید پرده دری کنیم. 
می گویم خب ما که می دانیم چه کسی بوده !؟
می گوید پس مطمئن باش که دیگران هم مانند ما می دانند که چه کسی یا چه کسانی این گناهان و ستم ها را مرتکب شده اند. بنابراین تو هم همانطور که دیگران سکوت کرده اند سکوت اختیار کن که هیچ مجازاتی از این بالاتر نیست که همه بدانند فرد گناهکار چه کسی ست و نسبت به آنان چه ستمی را روا داشته اما بی آنکه در برابر عمل او عکس العملی از خود نشان دهند او را بتدریج از جامعه طرد کرده و به انزوا بکشانند. این عکس العملِ خاموشِ مردم ، نهایتِ بی ارزش بودن و بی هویت بودنِ شخصیت آن فرد خاطی و ستمکار را می رساند.
می گوید مردمی با این خصایص ، مردمانی هستند که به آرامش و زندگی خود بسیار اهمیت می دهند و هیچگاه فرصت ها و زمان های ارزشمند خود را به مبارزه و اعتراض های بی ثمر در برابر ستمکارانِ بی ارزش ، هدر نمی دهند. این مردمان فقط به یکدیگر می اندیشند و فقط از خود حمایت خواهند کرد.
.
.
  • آسیه خوئی

.

میان سرباز و ارتشی، میان سرباز و سپاهی، میان سرباز و نیروهای انتظامی تفاوت بسیار است. یک سپاهی و یک ارتشی زندگی خود را بر مبنای نظامی بودن گذاشته است. از روز اول پذیرفته است که همیشه زندگی اش با مخاطرات نظامیِ پیش رو مواجه خواهد بود. اما یک سرباز که فقط دوره ی خدمتش را میگذراند وقتی فقط به مدت 2ماه یا 3ماه در این حد آموزش می بیند که در مواقع اضطراری ، این توان اولیه را داشته باشد که از میهن خود فقط دفاع کند، قطعاً و  به طور حتم توان یک پاسدار یا یک ارتشی را ندارد.

مرز ، اقتضائات خود را دارد؛ یک مرزبان باید دیده بان خوبی باشد برای زیر نظر گرفتن تحرکات زمینی و هوایی؛ باید آموزش دیده باشد برای برخورد با کسانی که غیر قانونی قرار است از مرز رد شوند؛ باید حرفه ای باشد برای تغییر آرایش نیروهای نظامیِ طرف مقابل؛ باید با تجربه باشد برای آنکه بداند در چه زمانهایی چه اتفاقاتی قرار است در مرز بیافتد؛ چگونه و در چه زمانها و موقعیتهایی ممکن است پدیده ی قاچاق اتفاق بیافتد؛ مرزبان باید مرزبان باشد!

جدای از تأثیرگذاری مستقیم و بی واسطه ی وضعیت سیاست خارجی و احساس قوت و ضعف از طرف آنسوی مرزها که باعث می شود مرزها از امنیت بالایی برخوردار باشند یا نا امن شوند، "حضور پرقدرت" در درون کشور و در مرزها ضروری ست و این "حضوری پر قدرت" است که باید ملاک عمل دستگاههای ذیربط قرار گیرد نه به مرز فرستادن عده ای سرباز وظیفه که سواد آنها از ویژگی های حفاظت سرحدات کشور حتی در این حد هم نیست که بدانند الف گرد است یا دراز !!

آن دسته از سربازان خدمت وظیفه که البته جای صد افسوس دارد که با توجه به میزان تحصیلات شان آنها را اجباراً به نقاط محروم اعزام می کنند متاسفانه در طول تنها 2ماه یا 3ماه آموزش آنچنان که باید ورزیده نمی شوند که توان مقابله با اشرار محلی، حملات سازمان یافته ی خارجی و یا جلوگیری از انواع و اقسام قاچاق دو طرفه (چه از داخل به خارج چه از خارج به داخل کشور) را آموزش دیده باشند. 
البته اکنون گویا متأسفانه سربازانی را نیز که تحصیلات عالی دارند به مرزهای مختلف کشور جهت مرزبانی می فرستند.

مرزهای پر خطر سرزمین مان را به پاسبانی سربازان که از سواد نظامی برخوردار نیستند و تجربه و مهارت های دیرینه و لازم و کافی را ندارند ، نسپارید. زیرا در برخورد با موارد فوق دو حالت را بیشتر نمی توان برای اینگونه از سربازان بی تجربه متصور شد :


الف) در برخورد با قاچاق کالا با کوچکترین تهدید یا تطمیعی چشم به روی اتفاقات می بندند و یا اصلاً متوجه قاچاق شدن کالا نمی شوند.

ب) در برخورد با حملات اشرار یا حملات سازمان یافته از روی کم تجربگی و البته غیرت میهنی به مقابله ی کور می پردازند و به شهادت می رسند و یا از روی ترس ناشی از کم سالی و ناپختگی فرار می کنند.

در هر حالت حضور سربازان در مرزها در هر یک از اتفاقاتِ قابل پیش بینی در مرزها ، اصلا کارایی لازم را ندارد.

این امر نسنجیده (اعزام سربازها برای مرزبانی) و به تبع آن ،

خانواده های چشم انتظار و نگرانی که می دانند در مرزها چه می گذرد و فشار روحی روانی سنگین بر آنها، امنیت اجتماعی جامعه را ملتهب می سازد.

.

.

  • آسیه خوئی

.

در بورانی ترین صحنه های مرگ و زندگی
گوشه ای از جگرم را می بُرند
می برند به ارتفاعات پوشیده از برف و باد و کوران
.
تکه ای از روح من اکنون
به مرزبانی از سرحدات سرزمین مان
در بلندترین ارتفاعات عشق
قدم می زند
پاس می دارد
سرزمین بی مرز نگاه مشترکمان را...
.

.
"آسیه خوئی" ـ 95/9/3 ـ چهارشنبه 19:55

.

.

  • آسیه خوئی

.

مدتی ست که بیماری رفتارهای خشونت آمیزی که از سوی بعضی از ابناء غیر بشر نسبت به حیوانات رخ می داد ، حالا بین مردم نسبت به یکدیگر شیوع پیدا کرده است. امروز دو خبر بسیار ناراحت کننده شنیدم. یکی رفتار مأمور شهرداری نسبت به مادر سبزی فروشی که به دلیل عدم وجود امکانات شهری برای تأمین معاش این قشر از جامعه ، در حاشیه ی پیاده رو یک خیابان به کسب شرافتمندانه ی خود مشغول بوده است و مورد ضرب و شتم مأمور شهرداری قرار می گیرد و دیگری خبری ست که یکی از خواننده های خاموش صفحه ام در چت روم برایم گزارش داده است. خبری که بسیار شرم آور و تأسف بار است و به دلیل مسائل حفاظتی از بردن نام اشخاص و محل و شهر مزبور در ذیل خودداری می کنم. باشد که عرق شرم بر جبین نانجیب مسببین آن بنشیند :
طبق گفته ی پدر یک خانواده که از طرفداران جنبش سبز است یکی از فرزندان او از آنجا که این پدر معتقد به آزادی فرزندانش در انتخاب عقیده و جهت گیری های سیاسی و حتی بینشی بوده است ، محصلی ست که تازه دیپلم خود را گرفته عضو بسیج دبیرستانش بوده و پیش از شرکت در کنکور و شروع تحصیلات دانشگاهی ، تصمیم به گذراندن دوران سربازی می گیرد و بلافاصله جهت خدمت در نیروهای انتظامی به یکی از شهرهای کویری و بد آب و هوا اعزام می شود. در آغاز دوران سه ماهه ی آموزشی خدمت اش ، وقتی سربازانی که در آن گروهان خدمت می کرده اند متوجه می شوند که او یک بسیجی ست شروع به اذیت و آزار روانی نسبت به این نوجوان هجده ساله می کنند. هر گروهان حدود دویست سرباز دارد و طبق گفته های این نوجوان ، هر روز بیست و چهار ساعته از آن دویست نفر فحش ها و حرف های بسیار رکیک و ناموسی می شنیده است. علاوه بر این او را مدام از جمع خود طرد می کرده اند و با رفتاری استهزاء آمیز و غیر اخلاقی سعی در تشدید فشارهای روانی بر او داشته اند. طوری که در پایان دوران سه ماهه ی آموزشی خدمتش ، وقتی به خانه ی پدری اش بر می گردد او را به نزد دکتر می برند و پزشک مربوطه تشخیص می دهد که وی برای مدتی طولانی و مدید قادر به ادامه ی تحصیل و ادامه ی دوران سربازی اش نیست.

* * *
گویا فرهنگ فحاشی و غیر انسانی و خصمانه ای که بین بعضی از جناح های سیاسی وجود دارد به درون مردم هم کشیده شده است و از جوانان هجده ساله تا بیست و چند ساله ی طرفدار این گروه ها ، مشتی اراذل و اوباش ساخته است و تاوان این فرهنگ سازی غلط و پر مخاطره را نوجوانانی باید بپردازند که صادقانه از هر کدام از گروه ها جانبداری می کنند و روحشان هم از خطاها و خبط های سران آن جناح ها خبر ندارد.
براستی شرم آور است. این رفتار به جز ننگ و بی آبرویی برای هر یک از گروه های سیاسی ، هیچ امتیازی را به بار نمی آورد. اُف بر چنین ابناء غیر بشری.

.

.

  • آسیه خوئی

.

در سرزمینی دور در یکی از روزگاران پیشین ، پیامبری ظهور کرده بود که تمام مردم آن سرزمین به نبوت او اذعان داشته و باور قلبی و زبانی خود را به او اعلام کرده بودند به جز یک نفر.
پیامبر به سبب آنکه از هرآنچه در ضمیر یکایک مردمش می گذشت آگاه بود ، تنها کسی بود که آن شخص را می شناخت. 
هیچیک از مردم از مخالفت آن فرد خبر نداشتند زیرا او سخنی در این باره در هیچ جا و هیچ زمانی به زبان نیاورده بود و آنها حتی نمی دانستند او چه کسی ست که پیامبرشان مدام در صحبت هایش بی آنکه نامی از او ببرد در باره ی عدم باور او ابراز نگرانی می کند و مدام اعلام می دارد که : تا آن شخص به من ایمان نیاورد رهنمودها و راهنمایی های خود را برای شما مردمان آغاز نخواهم کرد. 


مدتی می گذرد و آن فرد همچنان بی آنکه سخنی در جایی مبنی بر مخالفتش با آن پیامبر به زبان آورده باشد عدم موافقت خود را در درون خویش ابراز می کرد تا اینکه پیامبر در غروب یکی از همان روزها ، وقتی آن شخص در مزرعه ی خود مشغول بود به دیدار او می رود. آن فرد با دیدن پیامبر ، بدون لحظه ای درنگ ، در گفتنِ سلام پیشی می گیرد و قبل از آنکه پیامبر کلامی به زبان آورد می گوید :
من به نبوت شما ایمان دارم نه به آن دلیلی که شما در هر جلسه از صحبت هایتان سعی دارید آن را در پرده و در لفافه بعنوان ملاک پیامبری خود ، به من و امثال من نشان دهید و بقبولانید.
پیامبر پاسخ می دهد :
می دانم از چه دلیل و ملاکی سخن می گویی. مگر نه اینکه برای مردمان دلیل و ملاکی محکم تر از این نمی تواند وجود داشته باشد که یک پیامبر قادر است از تمام نیات ، افکار و گفتگوهای درونی آنها مطلع باشد ؟ می خواهی همین الآن به تو بگویم که دلیل مخالفتت با من چیست ؟
آن شخص می پرسد :
شما در سرزمین های دیگر ، مخالفانی دارید که به خون شما تشنه اند. در میان آنها افرادی وجود دارند که دقیقاً همانند شما قادر به خواندن افکار مردم تان و آگاهی از نیات و گفتگوهای درونی آنها به خصوص از هزاران فرسنگ فاصله هستند. پس آیا این توانایی که شما آن را ملاکِ تأیید خود قرار داده اید می تواند متقن و محکم باشد ؟. و اما دلیل مخالفت اصلی من با شما. بله می دانم که از آن خبر دارید اما دلایلی که همیشه در صحبت هایتان برای توجیه آن ذکر کرده اید قانع کننده نیست و خودتان هم می دانید.
پیامبر پاسخ می دهد :
اکنون که دیدمت پس از شنیدن سخنانی که مابین حرف هایت بیان نکردی ، دانستم چرا دلایل مرا برای توجیه پاسخ هایم به علت اصلی مخالفتت ، قانع کننده نمی دانی. تو می خواهی ما آغازگر نبرد با کسانی که خون انسان ها را به خاطر وحشی گری ها ، قدرت طلبی ها و منافع خویش می ریزند ، نباشیم. بله .. دلایل من برای جنگ ، کافی .. و بعضاً صحیح نیست. اینکه هدف ما از جنگ نباید مشتی خاک و گسترش سرزمین مان باشد درست. اینکه فقط نباید حذف انسان های خونریز و وحشی صفت باشد درست .. اما من دلیلی که همیشه بیان می کردم این بود که ما می خواهیم به زمانی برسیم که همگی انسان های روی خاک فقط در برابر خداوند به سجده بیافتند ... 


پیامبر لحظه ای چشم به نگاه او می دوزد و در ادامه ی حرفهای خود بلافاصله می گوید :
بله .. بله .. نکته ای که باید می دانستم این است که علاوه بر اینکه نباید آغازگر جنگ باشیم ، نباید برای آنها بهانه ها و فرصت هایی را به وجود بیاوریم که مورد حملات ستیزه گرانه ی شان واقع شویم.
پیامبر پس از آخرین جمله اش پیش می آید و دست آن شخص را در دست های خود می فشارد و پیش از برگشتن به درون جماعت ، با قلبی آرام و آسوده لبخند می زند و می گوید :
متشکرم. من باید بر افکار و برنامه های خود برای مردم مان نگران می بودم نه برای عاقبت شما. من باز هم به دیدار شما خواهم آمد.
آن شخص پاسخ می دهد :
من هم از شما متشکر خواهم بود اگر هرگز هیچ عقیده ای را بهانه ی جنگ نسازید حتی اگر شما شروع کننده نبوده باشید. و ممنون خواهم بود اگر دیگر به دیدارم نیایید. همان گفتگوی درونی و دورادوری که همیشه دارید کافی ست.

.

* * *

.

ای کاش ما هم در عصر خود چنین پیامبرانی و چنین مردمانی داشتیم !!

.

.

  • آسیه خوئی

.

خیلی سئوال پیچَش می کنید
بله.. بله..
مسلم است که شیطان را دیده است
خود شما هم شیطان را دیده اید
لخت مادرزاد
زرد ، زرد ، زرد ، زرد...
آنقدر زرد پوست 
که از هر چه به رنگ زرد 
بیزارید از هیبت آن مرد لاغر
با پوستی ضخیم و چروکیده
چشم هایی از حدقه بیرون زده
موهای ژولیده
و صورتی تکیده 
که مرده ای را ماند 
تازه از گور برخاسته 
به رستخیز آینه ی توالت تان.
.
خیلی سئوال پیچَش می کنید
بله.. بله..
مسلم است که همیشه همه جا
در هر حال و حالتی شما را می بیند
وقتی در هر گوشه از خانه اش 
چشم ها و گوش های کوچک و شیشه ای شما را کشف می کند 
و اصلا به روی شما نمی آورد وُ
انگار نه انگار 
برتر از پیغمبران
ادعای علم غیب دارید.
.
خیلی سئوال پیچَش می کنید
بله.. بله..
او بهتر از شما می داند
تعداد بال های فرشتگان یکی نیست
فرشته های کوچک اندام با چهار بال 
موهای مجعد وُ خرمایی دارند و هیچوقت روسری نمی خرند
فرشته های بلند بالا با دو بال
موهای مواج و طلایی دارند و هیچوقت روسری نمی خرند
و فرشته های میانه قد با شش بال
موهای فرفری دارند به رنگ شبق 
و هیچوقت روسری نمی خرند 
این مقرب ترینان بارگاه خداوند.
.
خیلی سئوال پیچَش می کنید
بله.. بله..
او خیلی خوب می داند
مسیح
نان را بین مردمان
همانطور عادلانه تقسیم می کرد که 
شراب را.
او خیلی خوب می داند
خدای شما همان خدای مسیح است و هرگز عوض نشده است
او خیلی خوب می داند
خدای فرشته ها با آن بال ها و گیسوان رنگارنگشان
همان خدای تمام زنان دنیاست و هرگز عوض نشده است.
.
خیلی سئوال پیچَش نکنید !
.
.
آسیه خوئی ـ 95/8/24

.

.

  • آسیه خوئی

.

باید آهسته بگویم خبری را به شما
با زبانی وَ کلامی که پر است از ایما
تا کسی هیچ نفهمد چه به ساحل دیدم
یا چه از لک لکِ سیّاس شنیدم آنجا
.
در گریز از تب بالای هیاهوی مرگ
که زده چمبره بر خلقِ تمام دنیا
گوشه ای جُستم و گوشی ، صدفی ، نجوایی
تا دهم شرحِِ دل خود به سرود و آوا
آب با آن خُنَکایش به نسیمی آمد
هم مرا هم صدفم برد به قعر رؤیا
.
ساحلی رام ، شب آرام وَ شن ها هر یک
نقطه ای بود به پایان سرود دریا
آسمان پلک فرو بسته به خوابی شیرین
مطربش خوانده بر او نغمه ی لا لا.. لا لا
گوش من گوش فلک شد وَ صدف گوش زمین
ساحل و ماسه همه جِرم هوا بود و سما :
مرغی از سایه ی یک ابر فرو می آید
مثل باران که بشوید تَل خاکستر را
سر برون آوَرَد از آتشِ خاموش شده
جوجه ی تازه ی ققنوس در این دوره ی ما
می نشیند به بلندای درختی سرسبز
پلّکانش همه پر بار ، پر از زیتون ها
تعبیه ساخته صد خُنبه به هر منقارش
گوید این است نشانی که چکید از بالا
صورتش رنگ طلوعی ست به گندمزاران
مثل یک ماه که افتاده به کانون طلا
چون به او خیره شوی دیده بر او می بندی
می شود یکسره بی دست وَ بی تن ، بی پا
مثل خورشید که او هیچ ندارد جز سر
مثل یک تخم که زاییده شد از مرغِ هوا
.
نیست روزی که به نجوای صدف نندیشم
آنچه دیدم به سما بود وَ یا در ژرفا ؟
.

.
آسیه خوئی ـ 95/8/23

.

.

  • آسیه خوئی

.

آخدا ! 
همینکه از اون بالا حواست به منم هست ، 
همینکه یه چشمت به منه و 
یه چشمت به اونایی که سایم رو با تیر می زنن ؛ خیالم راحته. 
خیالم راحته چون میدونم لشکر مژه هات 
مثه صد تا بادیگارد مراقبم هستند.. 
آخدا !..
می خواستم بگم..
هیچی..
همین دیگه.. زیاده عرضی نیست
مرسی که حواست ، همه جا 
به منم هست..
می خواستم بگم خیلی رفیقی..

.

.

پ.ن. :

در چشم تو شب اگر چه تیره ست 
در دیده ی او کند نهاری 
می گوید عشق با دو چشمش 
"مستی و خوشی و پر خماری"
ای عقل اگر چه بس عزیزی 
در مست نظر مکن به خواری 
گر آن داری نکو نظر کن 
کان او دارد تو آن نداری

.

.

  • آسیه خوئی

.

هنوز تا خرداد ماه 1396 بیش از هفت ماه باقی مانده و از یک ماه و اندی پیش ، بسیاری از سایت ها و صفحات مجازی مانند بعضی خبرگزاری های اینترنتی و همچنین مطبوعات و بعضی رسانه ها ، مأموریت یافته اند تا مثل فرصت های پیش از هر انتخابات در سال های گذشته ؛ به واکاوی ذهن مردم در خصوص آن دسته از مطالبات و خواسته هایی که از حکومت و نظام تقاضا دارند ؛ با هر تدبیر و ترفندی که در چنته دارند بپردازند.
براستی هدف از این همه تلاش و اقدام و عمل در جهت ذهن خوانی مردم چیست !؟
پر واضح است که بر اساس تجربیات بدست آمده ی مردم ایران در طی چند دهه ای که از آغاز حکومت جمهوری اسلامی می گذرد ، بر ملت ایران مسلم گشته است که این پیش فعالیت ها و بیش فعالی عوامل واکاوی پیش از هر انتخابات ، تنها یک دلیل دارد و آن هم برای خالی نبودن عریضه و پر شدن لیست عرایض و برنامه های کاندیداها به هنگام ایراد نطق هایشان در صحنه های مناظراتِ قبل از آغاز انتخابات است !!
و اما نکات بسیار مهمی که از فرط بدیهی بودن ، مورد اغماض واقع شده این است که :
1- آیا هدف برنامه ریزان و طراحان از واکاوی ذهن مردم در خصوص مطالبات شان پیش از هر انتخابات این است که واقعاً صادقانه در صدد آگاهی یافتن از خواسته های به روز مردم هستند و این بدان معنی ست که از مطالبات پیشین مردم بخوبی اطلاع دارند!!؟؟
2- آیا آنها با توجه به تجربه ی قبلی خود در انتخابات ریاست جمهوری 1392 به این حقیقت تلخ پی نبردند که در انتخابات پیش رو ، آمار شرکت کنندگان و مشمولین رآی دهندگان نسبت به سال 92 خیلی کمتر از 32% از شرکت کنندگان و رأی دهندگان به آقای روحانی در سال 92 خواهد بود !!؟؟
3- آیا آنها متوجه نیستند که در سال 1397 با چه واقعیتی تلخ تر از انتخابات 92 مواجه خواهند شد !!؟؟
4- آیا زمان آن نرسیده است که پیش از آنکه خود به ناچار به این نتیجه برسند که بعد از انتخابات 96 مجبور به برگزاری یک رفراندوم کلی در خصوص تأیید نظام از سوی مردم خواهند بود ، برنامه های پیش پا افتاده ی خود و سرگرم کننده ی مردم را رها کنند (مانند گذشتن راه قدس از کربلا!!) و به تدابیری اساسی جهت برآورده کردن مطالبات پیشین و امروزی مردم بیاندیشند !!؟؟ 
5- آیا حقیقتاً آنها گمان می کنند این سکوت فراگیر و همه جانبه ی مردم به ازای مطرح کردن خواسته هایشان یک تهدید است جهت ترساندن حکومت و مسئولین تا به واقع بعد از سی و هشت سال به اجرای حقیقی شعار همیشگی "اقدام و عمل" شان واداشته شوند !!؟؟

6- و نکته ی آخر که باید در ابتدا مطرح می شد اینکه :

بر فرض محال که آنان واقعاً اطلاعی از مطالبات به روز مردم ندارند ، این سئوال مبرهن پیش می آید که :

مگر مسئولین و افراد حکومت ، برخاسته از بطن مردم نبوده اند و در میان مردم زندگی نمی کنند که هیچ نوع آگاهی از نیازها و خواسته های آنان ندارند !!؟؟

.

.

  • آسیه خوئی

.

عیسای بی حواری ! تاج گیاهی ات کو ؟
گل کرد خارهایش از اشک های بانو

هر روز می نوازد زخم سپیدِ زخمه
بر تارِ انتظارت ، بر تار تارِ گیسو

مریم نشسته تنها با تاجِ تو به دامن
بین دقیقه هایش ، مانند مرغِ کوکو

گفتی شود برایت یاری شبیه جوهانس
تا مشق ها بگیرند از نکته های هر مو

حالا گناه خلقی بر دوش خود نهاده ست
آیینه ای که هر روز می آورد به هر کو

در خویش زاده مردی ، تا هرگزش نباشد
پرواز ناگهانی ، رؤیای دیگران سو

پایان دهد به دوران ـ چرخیدنِ مکرر
تکرارهای چرخه ، خورشیدهای بی سو ـ

عیسای بی حواری ! باز آ ببین که دیگر
او هم صلیب خود را ، خود می کشد به بازو
.

.
آسیه خوئی

.

.

  • آسیه خوئی

.

یکی از اخبار پخش شده ی دیشب در شبکه ی خبر ، حاکی از اطلاعیه ی جدید دایره ی قضایی بود مبنی بر اینکه حمل هر گونه سلاح سرد مانند چاقو ، قمه ، ساتور و امثال آن ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد. یک مسئول دایره ی قضایی در این خبر متذکر شدند که در صورت مشاهده ، شخص مورد نظر سریعاً مورد پیگیری قرار می گیرد و بازداشت می شود. 
یکی دیگر از مسئولین دایره ی قضایی طی مصاحبه ی خبرنگار تلویزیون با ایشان ، یادآور شدند که : "فرق ندارد سلاح حمل شده ساتور قصابی باشد یا ساتور خانگی. چنانچه ساتور خانگی هم باشد و از آشپزخانه به بیرون از خانه حمل شود باز هم پیگرد قانونی دارد و ممنوع است و فرد مورد نظر بلافاصله دستگیر می شود."
گویا خبرنگار رسانه ی ملی فراموش کرده بود که به جناب مسئول دایره ی قضایی توصیه کند تا از تولید هر گونه چاقوی ضامن دار مانند چاقوهای دسته زنجانی ممانعت شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصویر فوق تعدادی از چاقوهای دسته زنجانی را نشان می دهد که دسته های چوبی آن طرح بسیار عجیبی دارد. بر روی دسته های آن شکل و شمایل پادشاهان حکاکی شده و هر کدام یک تاج شاهی به سر دارند. 
و جالب تر اینکه تاج سومین چاقو علاوه بر اینکه فرم نیم رخ هر چهار عدد ، تصویر ورق شاه در بازی پاسور را تداعی می کند ، چنان به زیرکانه طراحی شده که گویا طراحان آن خود را عامدانه به بی خبری از بی بی دل زده اند. بی بیِ عشق که در قلب مردم خانه دارد و این بار نیز تمامی نقشه هاشان را به باد فنا خواهد سپرد !!!

.

.

  • آسیه خوئی

.

نگاه و حس مینیاتوری خدا نسبت به انسان ها دقیقاً همانند نگاه و حس مادران نسبت به فرزندان است.
تنبیهی در کار نیست. اگر باشد برای تأدیب و بیداری ست. خدا دلِ مجازات ندارد.
همانطور که پاداش مادران به فرزندان بدون چشمداشت است پاداش خدا نیز به تمامی موجودات ، بدون داشتن هیچ توقعی از آنان بذل می شود.
یکی از دلایل صحیحی که در دیدگاه عرفانی ، "زن" را جلوه گاه و آینه ی خداوند می دانند همین است.
یکی از دلایلِ این موضوع نیز که زنان زودتر و آسان تر از مردان به رموز هستی دست می یابند و در ساحت درک خداوند به سهولت به مشاهده ی او می رسند به دلیل تشابهات و سنخیت های بسیاری ست که در وجود خود و او می یابند و از ساده ترین راه ها برای آنان در معرفت او ، شناخت خود از زاویه ی همین مشابهت هاست.
رودخانه ی وجود "زن" ، همیشه از گذرِ پر ترانه و عاشقانه ی او جاری ست...
بنابراین به حس مینیاتوری آنان و نگاه عاطفی و مملو از احساسات آنان احترام بگذاریم.
لطافت و شفافیت آیینه ی وجود زنان را با سنگ زدن که عملی متحجرانه و خاص انسان های وحشی ، نئاندرتال و عصر حجر است ؛ از بین نبریم. 
اصولاً به حریم هیچ انسانی آنقدر نزدیک نشویم که حتی نفس کشیدن هایمان ، آینه ی وجودشان را مات و مِه آگین کند. هیچ انسانی. چه مرد و چه زن.
تنها در قبول تکثر و کثرت گرایی و احترام به تکاثرِ تفاوت ها و دیدگاه هاست که می توان در جهانی عاری از حکومت مونیسم های ارزشی و در دنیایی بدون نیاز به سلاح های اتمی زندگی کرد !!!

.

.

  • آسیه خوئی

.

مَه بوسِ من !
شما بهتر از تمام آدمیزادگان می دانید که اولین اختراع خداوند ، پیش از آنکه مخترعی را بیافریند ، "عشق" بود. بنابراین من هرگز با شما دشمن نبوده ام. من هیچگاه با هیچکس دشمن نبوده ام. اما نمی دانم چرا عده ای از کاشفانِ شوکران که کلامشان همیشه همرنگ و هم عطر با مکاشفات شان است ، مرا دشمن خود می دانند. من همیشه حتی برای آنها که خود را دشمن من می دانند دعا می کنم تا خویشتن را به دست خود ، مانند اخسران روزگار به هلاکت نیافکنند. شاید از همین روست که شمــــا مرا مسلح به بُرّنده ترین و کارآمدترین سلاح ، یعنی "عشق" می دانید.
از شما ممنونم به خاطر اینکه شما نیز مانند من معتقدید که یکی از بارزترین خصیصه های "عشق" ، احترام است و انسان عاشق هرگز در گفتگوهایش با دیگران ، کلامی به دور از ادب و اخلاق بر زبان جاری نمی کند. 
از شما ممنونم که کماکان مانند سال های گذشته به خاطر من با بال های فرشته سان خود بر گونه ی شیاطین سیلی می زنید و گاه نیز باز هم به خاطر من از بال فرشتگان ، سیلی های فراوان می خورید.
از شما بسیار سپاسگزارم که دوباره خود را برای نجات من اختراع کرده اید. شاید از همین روست که خداوند نیز مرا برای نجات "عشق" اختراع کرده است.
نمی دانم این چندمین نامه است که به دستتان نمی رسد اما من هرگز از نوشتن خسته نمی شوم و اگر این نامه ها و پچ پچه های شبانه ام باز هم برای صورت ماه شما ، سیلی و سِیلی از اشک نمی آفریند ، اجازه می خواهم تا هر از چند گاه برایتان نامه بنویسم و به گفتگوی خود با شما مثل سابق بر روی همین ورق پاره ها ادامه دهم. 
از دور روی ماهتان را می بوسم.
مَه بوس من ! گفته بودم اگر هر شب به ماه نگاه کنید ، آخر شکل ماه می شوید و ممکن است رشکِ حتی ستارگان را برانگیزید.
بدرود

.

.

  • آسیه خوئی

.

مرا به مزرعه ی روشنِ ستاره ببر
برای چیدنِ گل های بی شماره ببر

بگیر دستِ مرا همچو طفل و در مهتاب
به گردشِِ رمه ی ابر پاره پاره ببر

به دشتِِ آبیِ مهتاب های رؤیایی
به بالِ ابر نشان و به یک اشاره ببر

خیال کودکی ام لای لای می گوید
مرا به جنبشِ آرام گاهواره ببر

به راهِ کودکی ام سکّه ی شعف گُم شد
برای جُستن شادی مرا دوباره ببر

به موی دختر همبازی ام، بزن گُلِ ماه
برای گردنِ او طوقی از ستاره ببر

بگیر سکّه ی خورشید و ماه را از من
برای مونسِ خُردم چو گوشواره ببر

بریز برسر و رویش شکوفه ی گیلاس
مرا به شادیِ او تا کنم نظاره ببر

تنِ گداخته ام چون کویر می گوید :
مرا به بارشِ سرد و زلالِ چاره ببر

بیا سیاوش پاکی! سواره بر اسبت
مرا ز جنگلی از آتش و شراره ببر
.

.
"رضا افضلی"

.

.

  • آسیه خوئی

.

سلام ای آفتابی! کربلایی! زائر خورشید!
زیارت ها قبول ای قاصدک! با خود چه آوردید ؟

صدایی.. ناله ای.. آهی پر از سوز و گداز انگار ـ
تمام راه را با کاروان بود.. آه ، فهمیدید ؟!!

مشبّه از دلی پر شِکوه با لبخند ظاهر شد
به وجهی در شَبَه ـ تشبیه مجمل ـ حذف را دیدید ؟

فراتِ چشمتان را قطره قطره گریه آوردیم
شما یک جام از.. یعنی دلی از دجله پر کردید ؟!

چه می گفت آنکه بی پا بال می زد، سردَوان می رفت ؟
زمین با چرخِ یک چرخک* به پابوسیِ او چرخید !؟

کنار در.. کنار آن ورودی.. پرده ای پس رفت
کسی از پشت پرده گفت با لکنت : بفرمائید !

شما وقتی که در هر شش جهت آئینه می دیدید
در آنجا یک پرنده ، بین کاغذ ها چه برمی چید ؟

نگفت این نامه را با خود ببر تا قصر فرعون ها ؟
به آوازی.. پیامی.. مرغِ "کوکو" را نمی پرسید؟

* * *

ببخشید! این همه پرسش شما را خسته می سازد
ولی با خود گلوبندی** وَ یا طوقی نیاوردید !؟
.
.
آسیه خوئی 
.
.
پاورقی ها :
* چرخک : ویلچر ، صندلی چرخ دار
** گلوبند : تعبیر دیگری ست از طوق که بر دور گردن پرندگانِ طوق دار ، منقش است.

.

.

  • آسیه خوئی

.

هر گاه روزنگار تقویم کشورهای اسلامی به ماه محرم می رسد و در این ایام به نحوه ی شهادت یکی از فرزندان امام سوم مسلمانان توسط تیر سه شعبه ی حرملة بن کاهل اسدی اشاره می شود ؛ آنچه که در ذهنم از کلمات "تیر سه شعبه" نقش می بندد مصائبی ست که بسیار سخت تر از مصیبت از دست دادن انسان های کاملی همچون امام حسین است.
تیر سه شعبه ای که به واقع گلوگاه مسیر امام را نشانه رفته بود و با اتحاد و همبستگی با یکدیگر در صدد مسدود کردن راه تنفس افکار و اهداف او برآمده بود عبارت بود از :
زر ، زور و تزویر. سرمایه داری انحصاری و اشرافیت گرایی ، قدرت حاکم و استبداد ، استحمار و فریب.
یکی از ارکان نظام اشرافیت(سرمایه داری) ، فاصله است که به وسیله ی تأکید بر آن استوار می ماند. نظام اشرافی برای حفظ برتری خود باید همیشه متمایز باشد و فاصله ی خود را از عوام و مردم ، با کبر و غرور و قدرت حفظ کند تا برای خود احترام بخرد. به همین دلیل است که نمایندگان زر و زور(سرمایه داری انحصاری و قدرت حکومت استبدادی) برای تداوم بخشیدن به بقای خود دست به دست یکدیگر می دهند.
این دو نیرو (زر و زور) برای کسب احترام و حرف شنوی از سوی مردمان ، احتیاج به قوه ی سومی نیز دارند تا در کنار آنها قرار گیرد. تزویر (استحمار و فریب). این قوه ی سوم با تکیه بر نقاط ضعف و علایق مردم(مانند دین، آزادیخواهی و مبارزه) آنها را بسوی نخوت و سستی و انفعال می کشاند تا ناگزیر در تبعیت از دو قوه ی دیگر فعال باشند. مهمترین ابزار تزویر و استحمار ، اهانت به عوام و خواصِ آنان است.
پس به ناگزیر در چنین جوامعی ، احترام و اهانت به شکل دو قطب لازم الوجود در کنار هم قرار می گیرند. احترام به اشراف بواسطه ی فشاری که قدرت به مردم وارد می کند و اهانت به عوام و به مردم بواسطه ی فشاری که استحمارگران با حیل و تدابیر خاص خود نسبت به آنان بکار می برند.
گاهی این احترام و اهانت ، آنچنان با افراد عجین می شود که اصالت اشراف و حقارت مردم به شکل یک باور مسری در می آید. اگرچه تأکیدی که عوامل حکومت زر و زور و تزویر بر احترام به این سه قوه می ورزند افشاکننده ی چیزی ست که احترام ، پرده پوش آن است : توهین و بی احترامی. 
استعداد فوق العاده بالایی که این سه قوه در توهین و بی احترامی دارند نشان از همان نشانه گیری حرمله با تیر سه شعبه اش دارد که دریدن گلوی حق و حقیقت را هدف قرار داده است.

.

.

  • آسیه خوئی

تصویری از گل های نرگس و محمدی  

.
.. « زندانیان سیاسی از جمله "نرگس محمدی" و دیگر فعالان حقوقی ، مدنی و اندیشمندان را هر چه سریعتر آزاد سازید » ..
.
یکی از مهمترین راه های ممانعت از حملات مختلف و قریب الوقوع "اغیار" به کشور ، گرفتن فرصت و بهانه از دست های پلید آنان است. آزادسازی هر چه سریعتر زندانیان سیاسی و فعالان حقوقی ، مدنی و اندیشمندان ، از کارآمدترینِ این روش هاست. اما گویا "اقربا" ، خود با عدم بکارگیری این شیوه ، اصرار و پافشاری مجدانه ای در آغاز جنگی خانمان براندازتر دارند. اگرچه این امر بر حاکمان دینی در حکومت های دینی بواسطه ی توجیهاتشان برای تداوم حکومت و قدرت ، همیشه مشتبه بوده و با نادیده گرفتن و برطرف نکردن اشتباهات و خطایای عامدانه و بیشمار خود ؛ همچنان همیشه بزرگترین ضربه ها و جبران ناپذیرترین خسارات را بر دین خود و جامعه و کشور وارد کرده اند. افسوس و صد افسوس...
.
با توجه به اشاره ای که به بخشی از نامه ی پنجاه و سوم نهج البلاغه در قسمت یازدهم از این نوشتار ["حقوق جامعه بر رهبران"] آمده بود (با مردم مهربان باش و دوستى و صمیمیت با آنها را در قلب خود جاى ده و همچون جانورى درنده مباش که خوردنشان را غنیمت شمارى) ، در جوامعی که حکومت حاکم بر آنها مقید بر قید "اسلامیت" در حتی فقط عنوان حکومت خود است ؛ با مطالعه ی رفتار و عملکرد پیامبر و پیشوایانِ این مکتب در مواجهه با دشمنانشان به مواردی بسیار مثال زدنی برمیخوریم که شگفتی شگرفی به دنبال دارد.
.
به عنوان مثال ، "وحشی" کسی بود که وحشیانه ترین و حیوانی ترین رفتار را در جنگ احد با جنازه عموی حضرت محمد(پیامبر) مرتکب شد. او علاوه بر پاره کردن بدن حمزه(عموی پیامبر) به دستور همسر ابوسفیان شکم وی را با خنجری درید و سپس جگر او را درآورد و برای همسر ابوسفیان برد. با این حال پس از اینکه وحشی از این عمل خود اظهار پشیمانی و توبه نمود مشمول عفو پیامبر قرار گرفت و آزاد شد.
.
نکته ی بسیار عجیب تر اینکه پیامبر بعد از این بخشش ، تنها واکنش و عکس العملی که نشان داد به زبان آوردن این جمله ی کوتاه بود : "خودت را از نظرم دور بدار".
.
این جمله به این دلیل که از زبان شخصی مانند پیامبر ادا شده است می تواند چند معنی متفاوت داشته باشد :
1- خودت را از نظرم دور بدار تا هر گاه با من روبرو می شوی دچار شرمندگی نشوی.
2- خودت را از نظرم دور بدار چون با دیدن تو به یاد چگونگی مرگ عمویم می افتم.
3- خودت را از نطرم دور بدار تا بتوانی به زندگی عادی خود بپردازی.
4- خودت را از نظرم دور بدار تا بتوانی در صدد جبران گذشته ات برآیی.
.
اما آنچه که امروزه در جوامع اسلامی در ارتباط با افراد روی می دهد کاملا خلاف سنت و اسلوب پیامبر این مکتب است. فردی را که نه قتلی مرتکب شده ، نه شکمی را دریده ، نه جگری را مانند هند جگرخوار به دندان کشیده و نه حتی حرفی یا کلامی خارج از ادب و اخلاق به زبان آورده در بدترین شرایط جسمی و روحی در اثر چند سال حبس و زندانی ، مجددا وقتی پرونده ی او را بررسی می کنند وی را به شانزده سال حبس محکوم می کنند.
.
چرا ؟
.
به این دلیل که فقط این جمله ی کوتاه را به زبان آورده است : "حکم اعدام را از قوانین جزایی حذف کنید".
.
حق اعتراض به بعضی از حکم هایی که برای زندانیان سیاسی جاری می شود یکی دیگر از حقوق مسلم هر جامعه ای ـ اعم از مذهبی یا غیر مذهبی ـ می باشد. بنابرین بی رحمی و عدم شفقت در جوامع اسلامی از سوی قضات ، یعنی سنت شکنی. یعنی تبلیغ منفی بر علیه همان دین. یعنی محاربه با خدایی که به آن اعتقاد دارند.
وقتی در زمان پیامبر ، "وحشی" که در جنگ بر علیه پیامبر شرکت کرده و عموی وی را به بدترین شکل حیوانی می درد و پس از آن بخشیده می شود و به آن ترتیب که در فوق آمد مورد رحمت و شفقت پیامبر قرار می گیرد ؛ یعنی اینکه :
1- در زمان پیامبر و در زمان امامان ، به هیچوجه زندانی سیاسی وجود نداشته است.
2- رحمانیت و شفقت پیامبر و امامان ، رحمت عام بوده است و شامل همه ی افراد می شده است. چه افراد بزهکار و تبهکار و چه مخالفان سیاسی.
. 
اینکه در جوامع اسلامی به مناسبت بعضی روزها در تقویم ـ مانند اعیاد شعبانیه و ... ـ هر سال فقط عده ای مشخص مانند بزهکاران و مجرمان غیر عمد مورد عفو و یا تخفیف مجازات قرار می گیرند و بالعکس مخالفان سیاسی که وجود و حضور آنها در هر جامعه ای مبین رشد و بلوغ فکری جامعه است محکوم به حبس طولانی تر و تمدید مجازات می شوند ؛ چه معنایی می تواند داشته باشد ؟
.
.
... ادامه دارد
.

.

  • آسیه خوئی

... سلام بر عشق ، یعنی با حسین ...

.

همه ی پرسش من در شب احیای حسین
رهِ بی قافیه اش بود و مُحَیـّـای حسین
 
چه کسی بود که در شعر مشرّف شد و گفت :
"غزلی ، قافیه اش نام مسمّای حسین"
 
عجبا پرسش من قافیه ی راهش بود
که چرا قافیه ای نیست به هر رای حسین؟
 
قلمی دست مرا برد به سوی دفتر
که : "رسد منتهی راه به آلا*ی حسین
 
غزل و شعر تو یک قافیه دارد ز حسین
به اصولی که ردیف است به اسمای حسین
 
سرِ خود درد نیاور ، دَوَران خواهد خورد
نه ردیف است نه قافی به الفبای حسین
 

بنویس آنچه که صاحب قلمت فرماید
که نهایت نپذیرند مقفـّــای حسین" :

.

* * *

.
نتوان وصف تو گفتن که تویی جمله جمال
کُلــُّهـُم اَجمَـلی از ذکر ِ جمیل است حسین
به چه معیار وُ مِلاک است معانی ِ جمال
چه عیاری تو بسنجی به جز از حُـسن ِ حسین
عرفا در عَرَفه ، معرفت آموخته اند
عَرَفات ، اول ِ هر دفتری از عُرف ِ حسین
سرِ هر کوچه وُ برزن ، درِ هر خانه وُ بیت
زده ام بیرق ِ سرخی به نشانی ِ حسین
نـَبَرَد گم شده ات راه به هر شهر وُ دیار
که جماهیر ِ مُحرّم شده هر کوی حسین
تن تو بحر ِ طویل از لبه ی تیغ نبود
لب ِ خاموش ِ صدف ها ، تن ِ دریای حسین
به خدا نیست مرا طاقت ِ تشریح حـَسَد
تن تو ساحلی از زخم ِ زبان بود حسین
نفسم بند بیاید که جراحت شِمُرَم
که یکایک بدهم شرح ِ شکوفای حسین
.
بزن ای عشق! که هر زخم هم از دست ِ تو بود
به قــَتیلی که کِشد معجرِ خود روی حسین
چه تفاوت کند آیا کِه کِه بود اسبق ِ عشق ؟
چه کسی کُشته ی اول شده در راه حسین ؟
چه تفاوت کند آیا به خِرَد یا که به عشق
و چه کس مظهر ِ عقل است وُ چه کس ، محض ِ حسین ؟
که حسین ، عاقل ِ عشق است وَ یا زینب ِ او ؟
که به عشق آمده آن عاقله ، جویای حسین ؟
به تلاقیگه ِ این عشق ، کدامین عقل است ؟
سَر ِ عقلانیت ِ عشق ، طـَبَق شد به حسین
که حسین ، مظهر عشقی عُقــَلایی ست وَ یا
به تطابق برسد "عاشقی" از عقل ِ حسین ؟
همه صغرا ، همه کبرا ، همه این بحث وُ جدل
به توقفگه ِ اول نرسد.. تا به حسین
.
به تماشا قَسَمَت می دهم ای مظهرِ عقل
که نپرس اینکه چه کس بود به همراه ِ حسین ،
به شمارِ همه زخمی که به تن ها زده شد ،
تن او گشت ، تن آن همه یاران ِ حسین ؟
چه کسی بود دلش گستره ی کرب وُ بلا ؟
سَرِ خود داد به هفتاد وُ دو رکعت به حسین ؟ ...
.

.
* پ.ن. : آلا : نیکوئی ها
.

.
آسیه خویی
.
.
... و لعنت خدا بر قوم ظالمین باد

.

.
  عقل و عشق در عاشورا
  به تماشا قسم

.

.

https://www.youtube.com/watch?v=8zJCFMDV1wk&feature=share

.

در ابتدا کلمه بود و دیگر هیچ
در انتها نیز از تو 
فقط کلمه خواهد ماند و دیگر هیچ.

بنگر که در واژه نشسته ای 
یا
بر واژن فاحشه های سیاست ؟!
که در تصرف و تجاوز به همسایگانت
تو را همچون آلتی
به بازیچه ها

به آلات

و ابزار نظامی شان افزوده اند !!
.

.

آسیه خوئی

.

.

  • آسیه خوئی

.
یک روز می آیی.. شبی.. در لحظه ای از یک غروب
در یک طلوع ِ بی نظیر از ماه ، شاید از جنوب


روزی که بر یک تاب چوبی فارغ ار هر تاب و تب
تنها نشستم با درختی ، در کنارش نهر و جوب 


آنگاه از پاهای من آهسته بالا می روی
کم کم شناور می شوم در یک تب ِ مطبوع و خوب


وقتی به قلبم می رسی گریان پشیمان می شـوی
گویی دریغ از من که گیرم جان ِ سلطان ِ قلوب


آرام برمی گردی و من در زمان حل می شـوم : 
پندار هستی ، تک درختی ، نور ، ساعت ، رقص ِ چوب


یک تاب ِ خالی ، اشکِ مرگ و سازِ پاندول ، شوق باد...
در زیر نــور مــاه ، آوازی ست از یـک دارکـوب.
.

.
آسیه خوئی ـ 95/7/5 ـ دوشنبه 5 بامداد

.

.

  • آسیه خوئی

... لذا در قرآن برای زنانی که در دایره و حوزه ی اعضای خانواده ، فامیل و پیروان (مؤمنانِ) آن حضرت قرار نمی گیرند ، هیچگونه توصیه یا پیشنهادی و بخصوص اجبار و الزامی در خصوص رعایت حجاب صورت نگرفته است.


به این آیه که از معدود آیات قرآن در باره ی حجاب است توجه بفرمایید : 


سوره ی احزاب ، آیه ی 59 :

"یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ یُدْنینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنی‏ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً "


معنی آیه :
" ای پیغمبر به همسران و دختران خود و همسرانِ مؤمنان بگو بسیار بهتر است خویش را به جلابیب بپوشانند تا بازشناخته شوند و مورد تعرض قرار نگیرند و خدا آمرزنده و مهربان است ".


نکته ی مهم دیگری که در این آیه از چشم بعضی از مفسرین پنهان مانده است ، ارائه ی رهنمودی برای بازشناخته شدن و مشخص شدن زنان خانواده ی پیامبر از دیگر زنان بوده است که توصیه شده است با رعایت حجاب و با شناخته شدن و مشخص شدن این بانوان بوسیله ی پوشش خاصِ پیشنهاد شده می توان آنان را از تعرض مخالفان پیامبر مصون داشت. همین.


پس چگونه است که نمایندگان اسلام در ایران و یا در دیگر نقاطی از جهان که حکومت اسلامی دارند همه ی زنان را مکلف و مجبور به رعایت حجاب می کنند در حالیکه طبق توصیه ی خود قرآن بهتر است که زنان مؤمنان و زنان مؤمنه با رعایت پوشش خاص خود از دیگر زنان متمایز و منفک باشند !؟


بنابراین هیچ قانونگذار و مفتی ای نباید همگی زنان یک جامعه را حتی اگر جامعه ای باشد که تحت حاکمیت یک حکومت اسلامی به سر می برد ، مجبور و ملزم به رعایت حجاب کامل اسلامی و یا حتی بر سر گذاشتن روسری کند چه رسد به آنکه بخواهد آنان را تهدید و تکفیر و مجازات نماید. !!! 
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

یک خانواده ی اصیل ، آبرودار ، محکم و پابرجا هرگز اجازه نمی دهد که مسائل و مشکلات درونی خانواده در بلندگوها جار زده شود تا بیگانگان و اجنبی هایی که مترصد این فرصت ها برای سوءاستفاده های خود جهت منافع خویش و خانواده های خود هستند ؛ از آنچه که در داخل خانه می گذرد مطلع و باخبر شوند.


چرا بعضی مفتیان ایران (مفتی در لغت به کسی گفته می شود که می تواند فتوا دهد) ، بدحجابی زنــانِ خــانــه ی بــزرگ مــــا ـ ایــــران ـ را در بلندگوها هـــــوار می زنند ؟ آنهم در این وضعیت بحرانی که ابرقدرت ها کل کشورهای منطقه را بوسیله ی توطئه های چیده شده و آماده ی خود گریبانگیر ساخته اند و منتظر جرقه هایی از این دست ـ مانند مثال هایی که در قسمت پیشین برشمردم ـ از سوی سران و مفتیان ایران اند تا تعداد مخالفان و معترضان نظام آنقدر بالا گیرد که اسرائیل و آمریکا برای نجات مردم ایران ، حملات نظامی و خانمان برانداز خود را آغاز کنند ؟!


مفتیان ایران به نحوی بعضی آداب و آئین دین اسلام را در صدای بوق و کرنای دشمنان می آمیزند که انگاری هرگز حتی یک بار هم کتاب آسمانی خود(قرآن) را به طور دقیق نخوانده اند. در هر آیه از قرآن که به مسئله ی حجاب پرداخته شده است ، موضوع حجاب بصورت توصیه و پیشنهاد مطرح شده است. نه بصورت حکم های اجباری ، تحکم ، زور و استبداد. حتی در تمامی این آیات اگر دقت کافی داشته باشیم متوجه می شویم که توصیه و پیشنهاد به رعایت حجاب ، با کلماتی مانند "بهتر است که ..." بیان شده است و در انتهای این آیات و یا در میان بندی های جملات آن به هیچوجه نه تهدید و مجازاتی برای عدم رعایت حجاب عنوان شده است و نه تهمت و افترایی. 
و نکته ی بسیار حائز اهمیتی که از همان ابتدای این مقوله در نظر داشتم بعد از نکات مطروحه بیان کنم این است که : در قرآن در هر آیه که منتسب به مقوله ی حجاب است فقط خطاب به زنانِ خانواده و فامیل پیامبر و به زنان مؤمنه ، توصیه و پیشنهاد رعایت و حفظ حجاب نوشته شده است. لذا...
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

افسوس ، رهبران و مفتیان کشور ایران به جای اینکه از دوره ی هشت ساله ی ریاست جمهوری احمدی نژاد ـ که چه پسامدهای بحران زایی با بیانات تحریک آمیز خود نسبت به اسرائیل و آمریکا در پی داشت ـ عبرت بگیرند و تجربه بیاندوزند هنوز کماکان آگاهانه و خودسرانه یا ناآگاهانه و با دورنگری های متحجرانه و متعصبانه ، کشور را به سوی دام های تنیده و پهن شده سوق می دهند.


حتماً انکار موضوع هولوکاست را که از سوی احمدی نژاد مطرح شد به یاد دارید که چگونه با این انکار و پافشاری خود بر تکذیب هولوکاست ، اسرائیل و همکاران و حامیانش را برای به فلاکت رساندن ایران تحریک و ترغیب کرد !؟ آیا واقعاً امثال آقای احمدی نژاد تاربخ و حافظه ی تاریخی مردم جهان را نیز مانند امواج انحرافی نگرش ها و سیاست های خود مضمحل و فناپذیر می شمارند که به چنین تحریکات جاهلانه ای دست یازیده اند ؟! در حالیکه هیچ بنی بشری نیست که از کوره های آدم سوزی هیتلر که یهودیان را به آن می افکند خبر نداشته باشد.


مطرح کردن مسئله ی بدحجابی زنان و تحریک گروه بحران زای انصار و حزب الله و پر رنگ کردن جوهر بی جوهره ی کاتبانشان در نشریاتی مانند یالثارات و کیهان و امثالهم ، همان و عواقب انکار هولوکاست نیز همانا بذر پاشیدن برای اذن ورود و تهاجم به سرزمین ایران است. 
براستی آیا هیچ هراس و خوفی در جان مذهبیون و سیاسیون ما که سی و هشت سال است دین را قربانی حکومت خویش می سازند ، وجود ندارد ؟! هراس و خوف از روزی که جان و روح همین دینی که آن را مستمسک قدرت خویش ساخته و خرد و کوچک و بزرگ و کلان را به استهزاء و اهانت بدان واداشته اند ؛ پایه های سست اقتدار خیالی شان را به دست انتقام پرده نشینان و صاحبان اصلی اش سپارد و از بن برکند ؟! 
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

همه می دانیم امسال در اوج بحبوحه های جنگ داخلی و خارجی در کشورهای منطقه که ایران نیز توسط ایادی خونریز عوامل این نابسامانی ها مجبور به مداخله در مشکلات منطقه شده است و چه بسا این مداخلات که تحت عنوان مبارزه با تروریسم به او تحمیل شده است دیر یا زود بهانه ای باشد برای نقوذ و هجوم به مرزهای کشور ؛ اولین مفتی ای که در این وضعیت بحرانی ، مسئله ی حجاب را از تریبون خود با کلماتی تحکم آمیز مطرح کردند آیت الله مکارم شیرازی بودند که بعد از آن موج مبارزه با حجاب اجباری از سوی تنی چند از ایرانیان مقیم در کشورهای دیگر آغاز شد. اگرچه این تحکمات از دیرباز تا قبل از آخرین انتخاباتِ برگزار شده در ایران وجود داشته است اما از زمان انتخاب ریاست جمهوری در سال 1392 تا انتخابات مجلسین شورا و خبرگان در سال 1394 در شکل و حد حادی از سوی هیچ مفتی ای مطرح نشده بود تا به امسال که توسط تریبون آیت الله مکارم شیرازی اعلام شد که : "باید جلوی شیوع بدحجابی و بی حجابی را گرفت وگرنه بعدها دیگر قادر به مهار و کنترل آن نخواهیم بود (!!)".

 

براستی چرا حکومت ایران با فشارهایی که به مردم وارد می کند ، موج گسترده ی "اعتراضات مردمی" را که از تبعات آن است ایجاد می کند تا آتویی تا آتویی باشد در دست کشورهایی که مترصد یافتن بهانه ها برای حملات غیرمستقیم به ایران هستند ؟ حملات غیرمستقیمی مانند درگیر کردن ایران در اوضاع بحرانی منطقه تحت عنوان دهان پر کنی مثل "مبارزه با تروریسم". آیا نمی دانند که این به اصطلاح "ناجیان کشورهای جهان سوم" که خود از یک سو فروشنده ی سلاح به تروریستها هستند و از سویی دیگر کشورهایی مانند ایران را به دلایل مختلف مجبور به مبارزه با تروریسم می کنند ، چه اهدافی را در قفای پرده های تو در تویی که خود ایجاد کرده اند ، دنبال می کنند ؟
واضح است که اعتراضات گسترده ی مردمی نسبت به استبدادهای مذهبی و سیاسی و ارسال شکایت نامه ها در باب بی عدالتی های حاکم در دوایر مختلف قضایی ایران به سازمان بین المللی حقوق بشر مانند نافرجام ماندن پرونده های اختلاس ، مثل مورد پیگرد قرار نگرفتن اسید پاش ها بر چهره ی زنان بدحجاب ، مثل بریدن حکم زندانی و شلاق برای کارگرانی که برای حقوق معوقه ی خود اعتصاب و اعتراض می کنند ، مثل تمدید حکم حبس و زندانی فعالین سیاسی و اندیشمندانی که مدت حبس شان به پایان رسیده است ، مثل صدور حکم شلاق و زندانی برای شاعران و روزنامه نگاران ، مثل بریدن حکم اعدام برای یک جوان بیست ساله و سربازی نادم و پشیمان که به دینِ به اضمحلال کشیده شده توسط عاملین و نمایندگان آن مذهب ، توهین کرده است ، مثل ... بهترین بهانه ها را بدست دشمنان خارجی می دهد که خود را ناجی کشورهای منطقه می دانند.


.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

پیش از این در مقوله ی "حقوق جامعه بر رهبران (بخش 1) " نیز گفته بودم که در صورتی که رهبران جامعه بخواهند با تئوری کنترل بیرونی یعنی با تسلط شیوه ها و روش های برآمده از روان شناسیِ تحمیل ، اجبار ، تحکم ، زور و استفاده ی آمرانه از قدرت ؛ تمامی افراد جامعه را ملزم به اجرای سبک خاصی از زندگی کنند ؛ مسلم و واضح است که پذیرش و قبول این تحکمات را فقط آن قشر از جامعه انجام می دهند که در نگرش ها و عقاید خود با آن رهبران ، همسو و هم جهت و چه بسا هم پیاله هستند و دیگر اقشار نیز یا در مقابله با این جبر و استبداد برخواهند آمد و یا کاملا خونسردانه و بی تفاوت به راه و روش پیشین و مقبول خود ادامه خواهند داد.


وضعیتی که در حال حاضر گریبانگیر کشور ایران است یک وضعیت بسیار بحرانی ست که هر آن احتمال درگیر شدن با یک جنگ جهانی از سوی اقتدارگرایانی مانند آمریکا ، روسیه ، انگلیس ، فرانسه ، اسرائیل و ... برای این کشور وجود دارد. کمااینکه حدود پنج سال است در اطراف کشور ایران ، اکثر کشورهای همسایه و کشورهای منطقه در مهلکه های جنگ های داخلی و خارجی به واسطه ی توطئه های چیده شده از سوی کشورهای امپریالیستی و انحصارطلب هستند.


بنابراین دامن زدن به موضوع هایی پیش پا افتاده مانند حجاب زنان از سوی مفتیان ایران ، دقیقاً مثل پاشیدن بذر است برای فرصت طلبان داخلی و خارجی بعنوان اذن ورود آنان به مسائل خصوصی و داخلی کشور. چرا مدیران و مفتیان عرصه های سیاسی ـ مذهبی با بغرنج نشان دادن مسائل داخلی کشور با وجود بحران های عمده ی جاری ، این فرصت را به دست سلطه طلبان خارجی می دهند ؟ فرصت طلبانی که منتظر اضافه شدن توجیهی به توجیهات دیگر خود برای آغاز یک جنگ تحمیلی و چه بسا یک جنگ جهانی بر سر ایران و امثال ایران هستند.
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

در کل کره ی زمین فقط شش نقطه وجود دارد که مسئله ی حجاب و رعایت پوشش کامل را برای جامعه ی زنان خود ، اجباری و ضروری می داند که یکی از این شش نقطه ، ایران است (ایران ، سومالی ، مکه ، مدینه و سرزمین های تحت سلطه ی داعش و طالبان). در حالیکه در سایر کشورهای مذهبی که یکی از ادیان جاری در آنها اسلام است تمامی زنان آن جوامع با هر دین و قومیتی ضمن رعایت حجب و حیا مختارند هر نوع پوشش و حجابِ دلبخواه خود را انتخاب کنند و مهمتر از همه اینکه با یکدیگر در کمال مسالمت و صلح و دوستی و تعامل به آبادانی کشور خود می پردازند که یکی از نمونه های بارز آنها کشور مالزی ست.


متأسفانه در کشور ما ـ ایران ـ موضوع حجاب از سوی مفتیان آن تبدیل به معضل و مشکلی دامنگیر با قدمت سی و هشت ساله شده است و گاه این دامنه آنقدر در دوره های بحرانی و حساس کشور بعنوان یکی از ترفندهای سیاسیون جهت منحرف کردن اذهان مردم از سایر معضلات ساری و جاری در کشور مطرح ، گسترده تر و تکرار می شود که تبدیل به مضحکه و موضوعی خنده دار برای پاره ای از مردم ، مخالفان مذهب اسلام ، معترضانِ به نظام و حتی متدینین به دین اسلام و دیگر مذاهب شده است. تا بدان حد که موضوع حجاب ، معنا و ماهیت اصلی خود را دهها سال است که برای قشر جوان در هر دهه از دست داده است و در دیدگاه اکثریت جامعه ، از ارزش به ضد ارزش تبدیل شده است.

موضوعی که می توانست بدون هیچ اجبار و تحکمی بصورت آئین و آدابی قابل انتخاب ، مطرح شده و با حفــظ معنــا و وجهــه ی ارزشمند آن ، این فرصت و اختیار را به دختران و بانوان برای گزینش و یا عدم گزینش چنین پوششی ارائه دهد. 
متأسفانه مدیران ، رهبران و مفتیان جامعه ی ما همیشه تابع تئوری "مدیریت کنترل بیرونی" بوده اند و هیچ سر رشته ای از تئوری انتخاب در هیچ موضوع و زمینه ای در این سی و هشت سال نداشته اند.
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

ریشه ی لغوی کلمه ی حجاب از "حَجب" به معنای شرم و حیا ، پوشاندن ، مستور کردن ، پنهان ساختن و بازداشتن گرفته شده است و اگرچه هر دو کلمه ، یعنی هم حجاب و هم حجب ، عربی ست اما این موضوع نه به آن معناست که معنای لغوی این کلمات ، فقط از فرهنگ اعراب اخذ شده و فقط مرتبط با کشورهای عربی زبان است. چرا که در آئین مسیحیت و بعضی ادیان دیگر نیز آداب محفوظ بودن به پوشش های کامل توسط نمایندگان این مذاهب و از سوی متولیان آن رعایت و توصیه می شده و می شود.


اما یکی از نکته های مغفول و مقفول مانده در باب حجاب این است که نداشتن حجاب کامل به معنای بی حیایی و بی عفتی نیست وگرنه در اینصورت باید تمامی زنانی را که در سراسر جهان خود را ملزم و مکلف به داشتن حجاب و پوشش کامل سر و بدن نمی دانند ، بی عفت و بی حیا تلقی کرد. کما اینکه بنا بر معنای عمیق و اصلی حجاب یعنی شرم و حیا ، چه بسا ممکن است حجب و پاکدامنی زنانی که ملبس به پوشش کامل نیستند از آن دست زنانی که حجاب کامل دارند اما شخصیت آنها فاقد شئون ارزشمند و والای انسانی فراجنسیتی و فراجسمیتی که شامل مرد و زن می باشد ، بوده باشد.
.

.
...ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

.


آیا هرگز گمان می کرده اید که بین نویسندگان و اهل هنر نیز خصومت هایی از سر حسادت و رقابت نسبت به یکدیگر وجود داشته باشد تا آنجا که با یکدیگر دوئل کنند ؟!
بله واقعا اتفاق افتاده است. آنهم بین نویسندگان و شاعرانی سرشناس با شهرتی جهانی.
.
روس ها از دیرباز علاقه ی عجیبی به دوئل کردن داشته اند. اگرچه امروزه کمتر شاهد چنین کار سخیف و حقارت آمیزی از سوی آنها هستیم اما هنوز هم کارهای عجیب و غریب انجام می دهند. 
عجیب تر اینکه چرا این خصیصه ی غیر انسانی و حسادت ها و برتری طلبی ها بین قشر ادیب و نویسنده های روس نیز وجود داشته است ؟ جالب است بدانیم چهره هایی مثل پوشکین و لرمانتوف در جریان دوئل کشته شده اند. تولستوی و تورگینف اما هر دو با یکدیگر دوئل کردند. 
فقط کافی ست چشم هایتان را ببندید و چهره ی لئو تولستوی را با آن هیبتش تصور کنید. حالا تصور کنید که او به نویسنده ی دیگری پیشنهاد می دهد تا با هم دوئل کنند. اگر تلاش های دوستان مشترک این دو نبود ، یکی از آنها و شاید هر دوشان در جریان دوئل کشته می شدند. البته تورگنیف در ابتدا با لئو تولستوی و فئودور داستایوسکی رابطه ی دوستانه ای داشت اما بعدها این رابطه به کدورت انجامید تا همان حدی که خدمتتان عرض شد. در سال 1873 تولستوی به او پیشنهاد دوئل داد. اگر این اتفاق می افتاد ، شاید ما کتاب هایی همچون "آنا کارنینا" ، "سرود عشق ظفرمند" و "قصه های اسرارآمیز" را نداشتیم. من که هیچ علاقه ای به خواندن این کتاب ها با داشتن چنین شخصیت هایی از نویسندگانش ندارم. شما چطور؟ حیفِ پولی که برای خرید کتاب این نویسنده ها بپردازیم.
دیالوگ زیر نیز برگرفته از فیلمی ست بنام "نیمه شب در پاریس" که بخشی از این فیلم اختصاص به گفتگوی شخصیت اصلی فیلم با نویسنده ی معروف آمریکایی تبار بنام "ارنست همینگوی" دارد. براستی آیا نویسندگان و هنرمندان نیز باید تحت تأثیر افکار و عملکرد سیاستمداران اقتدارگرای خویش باشند ؟! :
.
ژیل : ممکنه بزرگترین لطف دنیا رو در حق من بکنی ؟ حتی نمی‌تونم بگم...
همینگوی : چی هست ؟
ژیل : میشه بخونیش ؟
همینگوی : رمانت رو ؟
ژیل : فقط چهارصد صفحه‌ ست. خیلی خوبه که نظرت رو بدونم.
همینگوی : نظر من اینه که ازش متنفرم.
ژیل : راستی؟ چرا؟ تو که هنوز نخوندیش !
همینگوی : اگر بد باشه که ازش متنفرم چون از نوشته‌های بد متنفرم. اگر هم خوب باشه که حسودیم میشه و خیلی بیشتر از کلش متنفر میشم. پس هیچوقت نظر یه نویسنده‌ی دیگه رو نخواه !

.

.

  • آسیه خوئی