ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رنگ تعلّق» ثبت شده است

.

هر گاه بتوانید بگذرید ، 
از تعلقاتی که به شما تعلق ندارد ...
از دوست داشتنی هایی که احساس می کنید جان تان به داشتن آنها بسته است اما در مسیری که طی می کنید ، دست و پا گیر شما هستند ...
از زیبایی های بسیار چشمگیری که نزدیک شدن به آنها ، تمام زندگی تان را به مخاطره می افکند اما قادر به دل کندن از آنها و چشم فرو بستن بر آنها نیستید ...
از هر که و هر چه که روح و جان شما را به سبب جذابیت فراوان و فریبنده اش می رباید اما باید ، باید و باید که از آن بگذرید ... ؛ 
آنگاه
کسی به دیدارتان می آید که معاوضه نخواهید کرد حتی نیم نگاهی از گوشه ی چشمی از او را با تمامی آنچه و آن کسانی که قادر به گذشتن از آنها نبوده اید اما بر طبق نگرش ها و جهانبینی تان و بر اساس معیارها و موازینی که بدان پایبند بوده اید ، باید می گذشتید.

.

.

  • آسیه خوئی