ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۱۳ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

.

مدتی ست که بیماری رفتارهای خشونت آمیزی که از سوی بعضی از ابناء غیر بشر نسبت به حیوانات رخ می داد ، حالا بین مردم نسبت به یکدیگر شیوع پیدا کرده است. امروز دو خبر بسیار ناراحت کننده شنیدم. یکی رفتار مأمور شهرداری نسبت به مادر سبزی فروشی که به دلیل عدم وجود امکانات شهری برای تأمین معاش این قشر از جامعه ، در حاشیه ی پیاده رو یک خیابان به کسب شرافتمندانه ی خود مشغول بوده است و مورد ضرب و شتم مأمور شهرداری قرار می گیرد و دیگری خبری ست که یکی از خواننده های خاموش صفحه ام در چت روم برایم گزارش داده است. خبری که بسیار شرم آور و تأسف بار است و به دلیل مسائل حفاظتی از بردن نام اشخاص و محل و شهر مزبور در ذیل خودداری می کنم. باشد که عرق شرم بر جبین نانجیب مسببین آن بنشیند :
طبق گفته ی پدر یک خانواده که از طرفداران جنبش سبز است یکی از فرزندان او از آنجا که این پدر معتقد به آزادی فرزندانش در انتخاب عقیده و جهت گیری های سیاسی و حتی بینشی بوده است ، محصلی ست که تازه دیپلم خود را گرفته عضو بسیج دبیرستانش بوده و پیش از شرکت در کنکور و شروع تحصیلات دانشگاهی ، تصمیم به گذراندن دوران سربازی می گیرد و بلافاصله جهت خدمت در نیروهای انتظامی به یکی از شهرهای کویری و بد آب و هوا اعزام می شود. در آغاز دوران سه ماهه ی آموزشی خدمت اش ، وقتی سربازانی که در آن گروهان خدمت می کرده اند متوجه می شوند که او یک بسیجی ست شروع به اذیت و آزار روانی نسبت به این نوجوان هجده ساله می کنند. هر گروهان حدود دویست سرباز دارد و طبق گفته های این نوجوان ، هر روز بیست و چهار ساعته از آن دویست نفر فحش ها و حرف های بسیار رکیک و ناموسی می شنیده است. علاوه بر این او را مدام از جمع خود طرد می کرده اند و با رفتاری استهزاء آمیز و غیر اخلاقی سعی در تشدید فشارهای روانی بر او داشته اند. طوری که در پایان دوران سه ماهه ی آموزشی خدمتش ، وقتی به خانه ی پدری اش بر می گردد او را به نزد دکتر می برند و پزشک مربوطه تشخیص می دهد که وی برای مدتی طولانی و مدید قادر به ادامه ی تحصیل و ادامه ی دوران سربازی اش نیست.

* * *
گویا فرهنگ فحاشی و غیر انسانی و خصمانه ای که بین بعضی از جناح های سیاسی وجود دارد به درون مردم هم کشیده شده است و از جوانان هجده ساله تا بیست و چند ساله ی طرفدار این گروه ها ، مشتی اراذل و اوباش ساخته است و تاوان این فرهنگ سازی غلط و پر مخاطره را نوجوانانی باید بپردازند که صادقانه از هر کدام از گروه ها جانبداری می کنند و روحشان هم از خطاها و خبط های سران آن جناح ها خبر ندارد.
براستی شرم آور است. این رفتار به جز ننگ و بی آبرویی برای هر یک از گروه های سیاسی ، هیچ امتیازی را به بار نمی آورد. اُف بر چنین ابناء غیر بشری.

.

.

  • آسیه خوئی

.

در سرزمینی دور در یکی از روزگاران پیشین ، پیامبری ظهور کرده بود که تمام مردم آن سرزمین به نبوت او اذعان داشته و باور قلبی و زبانی خود را به او اعلام کرده بودند به جز یک نفر.
پیامبر به سبب آنکه از هرآنچه در ضمیر یکایک مردمش می گذشت آگاه بود ، تنها کسی بود که آن شخص را می شناخت. 
هیچیک از مردم از مخالفت آن فرد خبر نداشتند زیرا او سخنی در این باره در هیچ جا و هیچ زمانی به زبان نیاورده بود و آنها حتی نمی دانستند او چه کسی ست که پیامبرشان مدام در صحبت هایش بی آنکه نامی از او ببرد در باره ی عدم باور او ابراز نگرانی می کند و مدام اعلام می دارد که : تا آن شخص به من ایمان نیاورد رهنمودها و راهنمایی های خود را برای شما مردمان آغاز نخواهم کرد. 


مدتی می گذرد و آن فرد همچنان بی آنکه سخنی در جایی مبنی بر مخالفتش با آن پیامبر به زبان آورده باشد عدم موافقت خود را در درون خویش ابراز می کرد تا اینکه پیامبر در غروب یکی از همان روزها ، وقتی آن شخص در مزرعه ی خود مشغول بود به دیدار او می رود. آن فرد با دیدن پیامبر ، بدون لحظه ای درنگ ، در گفتنِ سلام پیشی می گیرد و قبل از آنکه پیامبر کلامی به زبان آورد می گوید :
من به نبوت شما ایمان دارم نه به آن دلیلی که شما در هر جلسه از صحبت هایتان سعی دارید آن را در پرده و در لفافه بعنوان ملاک پیامبری خود ، به من و امثال من نشان دهید و بقبولانید.
پیامبر پاسخ می دهد :
می دانم از چه دلیل و ملاکی سخن می گویی. مگر نه اینکه برای مردمان دلیل و ملاکی محکم تر از این نمی تواند وجود داشته باشد که یک پیامبر قادر است از تمام نیات ، افکار و گفتگوهای درونی آنها مطلع باشد ؟ می خواهی همین الآن به تو بگویم که دلیل مخالفتت با من چیست ؟
آن شخص می پرسد :
شما در سرزمین های دیگر ، مخالفانی دارید که به خون شما تشنه اند. در میان آنها افرادی وجود دارند که دقیقاً همانند شما قادر به خواندن افکار مردم تان و آگاهی از نیات و گفتگوهای درونی آنها به خصوص از هزاران فرسنگ فاصله هستند. پس آیا این توانایی که شما آن را ملاکِ تأیید خود قرار داده اید می تواند متقن و محکم باشد ؟. و اما دلیل مخالفت اصلی من با شما. بله می دانم که از آن خبر دارید اما دلایلی که همیشه در صحبت هایتان برای توجیه آن ذکر کرده اید قانع کننده نیست و خودتان هم می دانید.
پیامبر پاسخ می دهد :
اکنون که دیدمت پس از شنیدن سخنانی که مابین حرف هایت بیان نکردی ، دانستم چرا دلایل مرا برای توجیه پاسخ هایم به علت اصلی مخالفتت ، قانع کننده نمی دانی. تو می خواهی ما آغازگر نبرد با کسانی که خون انسان ها را به خاطر وحشی گری ها ، قدرت طلبی ها و منافع خویش می ریزند ، نباشیم. بله .. دلایل من برای جنگ ، کافی .. و بعضاً صحیح نیست. اینکه هدف ما از جنگ نباید مشتی خاک و گسترش سرزمین مان باشد درست. اینکه فقط نباید حذف انسان های خونریز و وحشی صفت باشد درست .. اما من دلیلی که همیشه بیان می کردم این بود که ما می خواهیم به زمانی برسیم که همگی انسان های روی خاک فقط در برابر خداوند به سجده بیافتند ... 


پیامبر لحظه ای چشم به نگاه او می دوزد و در ادامه ی حرفهای خود بلافاصله می گوید :
بله .. بله .. نکته ای که باید می دانستم این است که علاوه بر اینکه نباید آغازگر جنگ باشیم ، نباید برای آنها بهانه ها و فرصت هایی را به وجود بیاوریم که مورد حملات ستیزه گرانه ی شان واقع شویم.
پیامبر پس از آخرین جمله اش پیش می آید و دست آن شخص را در دست های خود می فشارد و پیش از برگشتن به درون جماعت ، با قلبی آرام و آسوده لبخند می زند و می گوید :
متشکرم. من باید بر افکار و برنامه های خود برای مردم مان نگران می بودم نه برای عاقبت شما. من باز هم به دیدار شما خواهم آمد.
آن شخص پاسخ می دهد :
من هم از شما متشکر خواهم بود اگر هرگز هیچ عقیده ای را بهانه ی جنگ نسازید حتی اگر شما شروع کننده نبوده باشید. و ممنون خواهم بود اگر دیگر به دیدارم نیایید. همان گفتگوی درونی و دورادوری که همیشه دارید کافی ست.

.

* * *

.

ای کاش ما هم در عصر خود چنین پیامبرانی و چنین مردمانی داشتیم !!

.

.

  • آسیه خوئی

.

خیلی سئوال پیچَش می کنید
بله.. بله..
مسلم است که شیطان را دیده است
خود شما هم شیطان را دیده اید
لخت مادرزاد
زرد ، زرد ، زرد ، زرد...
آنقدر زرد پوست 
که از هر چه به رنگ زرد 
بیزارید از هیبت آن مرد لاغر
با پوستی ضخیم و چروکیده
چشم هایی از حدقه بیرون زده
موهای ژولیده
و صورتی تکیده 
که مرده ای را ماند 
تازه از گور برخاسته 
به رستخیز آینه ی توالت تان.
.
خیلی سئوال پیچَش می کنید
بله.. بله..
مسلم است که همیشه همه جا
در هر حال و حالتی شما را می بیند
وقتی در هر گوشه از خانه اش 
چشم ها و گوش های کوچک و شیشه ای شما را کشف می کند 
و اصلا به روی شما نمی آورد وُ
انگار نه انگار 
برتر از پیغمبران
ادعای علم غیب دارید.
.
خیلی سئوال پیچَش می کنید
بله.. بله..
او بهتر از شما می داند
تعداد بال های فرشتگان یکی نیست
فرشته های کوچک اندام با چهار بال 
موهای مجعد وُ خرمایی دارند و هیچوقت روسری نمی خرند
فرشته های بلند بالا با دو بال
موهای مواج و طلایی دارند و هیچوقت روسری نمی خرند
و فرشته های میانه قد با شش بال
موهای فرفری دارند به رنگ شبق 
و هیچوقت روسری نمی خرند 
این مقرب ترینان بارگاه خداوند.
.
خیلی سئوال پیچَش می کنید
بله.. بله..
او خیلی خوب می داند
مسیح
نان را بین مردمان
همانطور عادلانه تقسیم می کرد که 
شراب را.
او خیلی خوب می داند
خدای شما همان خدای مسیح است و هرگز عوض نشده است
او خیلی خوب می داند
خدای فرشته ها با آن بال ها و گیسوان رنگارنگشان
همان خدای تمام زنان دنیاست و هرگز عوض نشده است.
.
خیلی سئوال پیچَش نکنید !
.
.
آسیه خوئی ـ 95/8/24

.

.

  • آسیه خوئی

.

باید آهسته بگویم خبری را به شما
با زبانی وَ کلامی که پر است از ایما
تا کسی هیچ نفهمد چه به ساحل دیدم
یا چه از لک لکِ سیّاس شنیدم آنجا
.
در گریز از تب بالای هیاهوی مرگ
که زده چمبره بر خلقِ تمام دنیا
گوشه ای جُستم و گوشی ، صدفی ، نجوایی
تا دهم شرحِِ دل خود به سرود و آوا
آب با آن خُنَکایش به نسیمی آمد
هم مرا هم صدفم برد به قعر رؤیا
.
ساحلی رام ، شب آرام وَ شن ها هر یک
نقطه ای بود به پایان سرود دریا
آسمان پلک فرو بسته به خوابی شیرین
مطربش خوانده بر او نغمه ی لا لا.. لا لا
گوش من گوش فلک شد وَ صدف گوش زمین
ساحل و ماسه همه جِرم هوا بود و سما :
مرغی از سایه ی یک ابر فرو می آید
مثل باران که بشوید تَل خاکستر را
سر برون آوَرَد از آتشِ خاموش شده
جوجه ی تازه ی ققنوس در این دوره ی ما
می نشیند به بلندای درختی سرسبز
پلّکانش همه پر بار ، پر از زیتون ها
تعبیه ساخته صد خُنبه به هر منقارش
گوید این است نشانی که چکید از بالا
صورتش رنگ طلوعی ست به گندمزاران
مثل یک ماه که افتاده به کانون طلا
چون به او خیره شوی دیده بر او می بندی
می شود یکسره بی دست وَ بی تن ، بی پا
مثل خورشید که او هیچ ندارد جز سر
مثل یک تخم که زاییده شد از مرغِ هوا
.
نیست روزی که به نجوای صدف نندیشم
آنچه دیدم به سما بود وَ یا در ژرفا ؟
.

.
آسیه خوئی ـ 95/8/23

.

.

  • آسیه خوئی

.

آخدا ! 
همینکه از اون بالا حواست به منم هست ، 
همینکه یه چشمت به منه و 
یه چشمت به اونایی که سایم رو با تیر می زنن ؛ خیالم راحته. 
خیالم راحته چون میدونم لشکر مژه هات 
مثه صد تا بادیگارد مراقبم هستند.. 
آخدا !..
می خواستم بگم..
هیچی..
همین دیگه.. زیاده عرضی نیست
مرسی که حواست ، همه جا 
به منم هست..
می خواستم بگم خیلی رفیقی..

.

.

پ.ن. :

در چشم تو شب اگر چه تیره ست 
در دیده ی او کند نهاری 
می گوید عشق با دو چشمش 
"مستی و خوشی و پر خماری"
ای عقل اگر چه بس عزیزی 
در مست نظر مکن به خواری 
گر آن داری نکو نظر کن 
کان او دارد تو آن نداری

.

.

  • آسیه خوئی

.

هنوز تا خرداد ماه 1396 بیش از هفت ماه باقی مانده و از یک ماه و اندی پیش ، بسیاری از سایت ها و صفحات مجازی مانند بعضی خبرگزاری های اینترنتی و همچنین مطبوعات و بعضی رسانه ها ، مأموریت یافته اند تا مثل فرصت های پیش از هر انتخابات در سال های گذشته ؛ به واکاوی ذهن مردم در خصوص آن دسته از مطالبات و خواسته هایی که از حکومت و نظام تقاضا دارند ؛ با هر تدبیر و ترفندی که در چنته دارند بپردازند.
براستی هدف از این همه تلاش و اقدام و عمل در جهت ذهن خوانی مردم چیست !؟
پر واضح است که بر اساس تجربیات بدست آمده ی مردم ایران در طی چند دهه ای که از آغاز حکومت جمهوری اسلامی می گذرد ، بر ملت ایران مسلم گشته است که این پیش فعالیت ها و بیش فعالی عوامل واکاوی پیش از هر انتخابات ، تنها یک دلیل دارد و آن هم برای خالی نبودن عریضه و پر شدن لیست عرایض و برنامه های کاندیداها به هنگام ایراد نطق هایشان در صحنه های مناظراتِ قبل از آغاز انتخابات است !!
و اما نکات بسیار مهمی که از فرط بدیهی بودن ، مورد اغماض واقع شده این است که :
1- آیا هدف برنامه ریزان و طراحان از واکاوی ذهن مردم در خصوص مطالبات شان پیش از هر انتخابات این است که واقعاً صادقانه در صدد آگاهی یافتن از خواسته های به روز مردم هستند و این بدان معنی ست که از مطالبات پیشین مردم بخوبی اطلاع دارند!!؟؟
2- آیا آنها با توجه به تجربه ی قبلی خود در انتخابات ریاست جمهوری 1392 به این حقیقت تلخ پی نبردند که در انتخابات پیش رو ، آمار شرکت کنندگان و مشمولین رآی دهندگان نسبت به سال 92 خیلی کمتر از 32% از شرکت کنندگان و رأی دهندگان به آقای روحانی در سال 92 خواهد بود !!؟؟
3- آیا آنها متوجه نیستند که در سال 1397 با چه واقعیتی تلخ تر از انتخابات 92 مواجه خواهند شد !!؟؟
4- آیا زمان آن نرسیده است که پیش از آنکه خود به ناچار به این نتیجه برسند که بعد از انتخابات 96 مجبور به برگزاری یک رفراندوم کلی در خصوص تأیید نظام از سوی مردم خواهند بود ، برنامه های پیش پا افتاده ی خود و سرگرم کننده ی مردم را رها کنند (مانند گذشتن راه قدس از کربلا!!) و به تدابیری اساسی جهت برآورده کردن مطالبات پیشین و امروزی مردم بیاندیشند !!؟؟ 
5- آیا حقیقتاً آنها گمان می کنند این سکوت فراگیر و همه جانبه ی مردم به ازای مطرح کردن خواسته هایشان یک تهدید است جهت ترساندن حکومت و مسئولین تا به واقع بعد از سی و هشت سال به اجرای حقیقی شعار همیشگی "اقدام و عمل" شان واداشته شوند !!؟؟

6- و نکته ی آخر که باید در ابتدا مطرح می شد اینکه :

بر فرض محال که آنان واقعاً اطلاعی از مطالبات به روز مردم ندارند ، این سئوال مبرهن پیش می آید که :

مگر مسئولین و افراد حکومت ، برخاسته از بطن مردم نبوده اند و در میان مردم زندگی نمی کنند که هیچ نوع آگاهی از نیازها و خواسته های آنان ندارند !!؟؟

.

.

  • آسیه خوئی

.

عیسای بی حواری ! تاج گیاهی ات کو ؟
گل کرد خارهایش از اشک های بانو

هر روز می نوازد زخم سپیدِ زخمه
بر تارِ انتظارت ، بر تار تارِ گیسو

مریم نشسته تنها با تاجِ تو به دامن
بین دقیقه هایش ، مانند مرغِ کوکو

گفتی شود برایت یاری شبیه جوهانس
تا مشق ها بگیرند از نکته های هر مو

حالا گناه خلقی بر دوش خود نهاده ست
آیینه ای که هر روز می آورد به هر کو

در خویش زاده مردی ، تا هرگزش نباشد
پرواز ناگهانی ، رؤیای دیگران سو

پایان دهد به دوران ـ چرخیدنِ مکرر
تکرارهای چرخه ، خورشیدهای بی سو ـ

عیسای بی حواری ! باز آ ببین که دیگر
او هم صلیب خود را ، خود می کشد به بازو
.

.
آسیه خوئی

.

.

  • آسیه خوئی

.

یکی از اخبار پخش شده ی دیشب در شبکه ی خبر ، حاکی از اطلاعیه ی جدید دایره ی قضایی بود مبنی بر اینکه حمل هر گونه سلاح سرد مانند چاقو ، قمه ، ساتور و امثال آن ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد. یک مسئول دایره ی قضایی در این خبر متذکر شدند که در صورت مشاهده ، شخص مورد نظر سریعاً مورد پیگیری قرار می گیرد و بازداشت می شود. 
یکی دیگر از مسئولین دایره ی قضایی طی مصاحبه ی خبرنگار تلویزیون با ایشان ، یادآور شدند که : "فرق ندارد سلاح حمل شده ساتور قصابی باشد یا ساتور خانگی. چنانچه ساتور خانگی هم باشد و از آشپزخانه به بیرون از خانه حمل شود باز هم پیگرد قانونی دارد و ممنوع است و فرد مورد نظر بلافاصله دستگیر می شود."
گویا خبرنگار رسانه ی ملی فراموش کرده بود که به جناب مسئول دایره ی قضایی توصیه کند تا از تولید هر گونه چاقوی ضامن دار مانند چاقوهای دسته زنجانی ممانعت شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصویر فوق تعدادی از چاقوهای دسته زنجانی را نشان می دهد که دسته های چوبی آن طرح بسیار عجیبی دارد. بر روی دسته های آن شکل و شمایل پادشاهان حکاکی شده و هر کدام یک تاج شاهی به سر دارند. 
و جالب تر اینکه تاج سومین چاقو علاوه بر اینکه فرم نیم رخ هر چهار عدد ، تصویر ورق شاه در بازی پاسور را تداعی می کند ، چنان به زیرکانه طراحی شده که گویا طراحان آن خود را عامدانه به بی خبری از بی بی دل زده اند. بی بیِ عشق که در قلب مردم خانه دارد و این بار نیز تمامی نقشه هاشان را به باد فنا خواهد سپرد !!!

.

.

  • آسیه خوئی

.

نگاه و حس مینیاتوری خدا نسبت به انسان ها دقیقاً همانند نگاه و حس مادران نسبت به فرزندان است.
تنبیهی در کار نیست. اگر باشد برای تأدیب و بیداری ست. خدا دلِ مجازات ندارد.
همانطور که پاداش مادران به فرزندان بدون چشمداشت است پاداش خدا نیز به تمامی موجودات ، بدون داشتن هیچ توقعی از آنان بذل می شود.
یکی از دلایل صحیحی که در دیدگاه عرفانی ، "زن" را جلوه گاه و آینه ی خداوند می دانند همین است.
یکی از دلایلِ این موضوع نیز که زنان زودتر و آسان تر از مردان به رموز هستی دست می یابند و در ساحت درک خداوند به سهولت به مشاهده ی او می رسند به دلیل تشابهات و سنخیت های بسیاری ست که در وجود خود و او می یابند و از ساده ترین راه ها برای آنان در معرفت او ، شناخت خود از زاویه ی همین مشابهت هاست.
رودخانه ی وجود "زن" ، همیشه از گذرِ پر ترانه و عاشقانه ی او جاری ست...
بنابراین به حس مینیاتوری آنان و نگاه عاطفی و مملو از احساسات آنان احترام بگذاریم.
لطافت و شفافیت آیینه ی وجود زنان را با سنگ زدن که عملی متحجرانه و خاص انسان های وحشی ، نئاندرتال و عصر حجر است ؛ از بین نبریم. 
اصولاً به حریم هیچ انسانی آنقدر نزدیک نشویم که حتی نفس کشیدن هایمان ، آینه ی وجودشان را مات و مِه آگین کند. هیچ انسانی. چه مرد و چه زن.
تنها در قبول تکثر و کثرت گرایی و احترام به تکاثرِ تفاوت ها و دیدگاه هاست که می توان در جهانی عاری از حکومت مونیسم های ارزشی و در دنیایی بدون نیاز به سلاح های اتمی زندگی کرد !!!

.

.

  • آسیه خوئی

.

مَه بوسِ من !
شما بهتر از تمام آدمیزادگان می دانید که اولین اختراع خداوند ، پیش از آنکه مخترعی را بیافریند ، "عشق" بود. بنابراین من هرگز با شما دشمن نبوده ام. من هیچگاه با هیچکس دشمن نبوده ام. اما نمی دانم چرا عده ای از کاشفانِ شوکران که کلامشان همیشه همرنگ و هم عطر با مکاشفات شان است ، مرا دشمن خود می دانند. من همیشه حتی برای آنها که خود را دشمن من می دانند دعا می کنم تا خویشتن را به دست خود ، مانند اخسران روزگار به هلاکت نیافکنند. شاید از همین روست که شمــــا مرا مسلح به بُرّنده ترین و کارآمدترین سلاح ، یعنی "عشق" می دانید.
از شما ممنونم به خاطر اینکه شما نیز مانند من معتقدید که یکی از بارزترین خصیصه های "عشق" ، احترام است و انسان عاشق هرگز در گفتگوهایش با دیگران ، کلامی به دور از ادب و اخلاق بر زبان جاری نمی کند. 
از شما ممنونم که کماکان مانند سال های گذشته به خاطر من با بال های فرشته سان خود بر گونه ی شیاطین سیلی می زنید و گاه نیز باز هم به خاطر من از بال فرشتگان ، سیلی های فراوان می خورید.
از شما بسیار سپاسگزارم که دوباره خود را برای نجات من اختراع کرده اید. شاید از همین روست که خداوند نیز مرا برای نجات "عشق" اختراع کرده است.
نمی دانم این چندمین نامه است که به دستتان نمی رسد اما من هرگز از نوشتن خسته نمی شوم و اگر این نامه ها و پچ پچه های شبانه ام باز هم برای صورت ماه شما ، سیلی و سِیلی از اشک نمی آفریند ، اجازه می خواهم تا هر از چند گاه برایتان نامه بنویسم و به گفتگوی خود با شما مثل سابق بر روی همین ورق پاره ها ادامه دهم. 
از دور روی ماهتان را می بوسم.
مَه بوس من ! گفته بودم اگر هر شب به ماه نگاه کنید ، آخر شکل ماه می شوید و ممکن است رشکِ حتی ستارگان را برانگیزید.
بدرود

.

.

  • آسیه خوئی