ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

خضوع بنفشه

يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۳۲ ب.ظ

Sulamith Wulfing

                                           گل لیلیـوم (سوسـن چلچـراغ)

.

زانو زده بر پای شما ، هر چه مَلَک در شبِ رحمانی

قدری ست در این شب که نداند کسی ادراکِ "چه می دانی؟ "

.

گل ها همه در صف شده ، صافات به عطری که برانگیزید

نرگس زده زانوی ادب ، چشم به "لب بسته ی خندانی"

.

سوسن که به ده فن ، سخن از عشق به لب داشته ، خاموش است

خَم گشت بنفشه ، کله انداخت بر آن طلعت ریحانی

.

در کاسه ی خود ، لاله به جوش آوَرَد این باده ؛ بفرمایید :

"گل _داغ" به خونِ جگری پیشکشِ محفل ربانی

.

هُش دار که یک لحظه به آنی بدمد زنبقِ ترسایی

هرگز قدمی رنجه نکن جای یکی عالِمِ صنعانی

.

حالا بسُرا شعرِ تَری را به گلوی گل شیپوری

بسم اللهی از عشق به فرمان هوالباده ی روحانی

.

ایلیا ـ 90/11/20

.

. 

  • آسیه خوئی

نظرات  (۱۰)

ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
معشوق را جویان شود دکان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او
شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او
این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند – نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او
این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست – ماه و خورشید همین آینه می گردانند

آمد بت میخانه تا خانه برد ما را

بنمود بهار نو تا تازه کند ما را

بگشاد نشان خود بربست میان خود

پر کرد کمان خود تا راه زند ما را

صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد

صد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما را

رو سایه ی سَروَش شو پیش و پس او می‌دو

گر چه چو درخت نو از بن بکند ما را

گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا

کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را

چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان

بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را

بازآمد و بازآمد آن عمر دراز آمد

آن خوبی و ناز آمد تا داغ نهد ما را

آن جان و جهان آمد وان گنج نهان آمد

وان فخر شهان آمد تا پرده درد ما را

می‌آید و می‌آید آن کس که همی‌باید

وز آمدنش شاید گر دل بجهد ما را

شمس الحق تبریزی در برج حمل آمد

تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را


هردم باد سحر از تو خبر به من آرد
عطر سوسن و گل زاد چمن به من آرد
در باغ خاطره بگشا
نظری بر منظره بنما
چه جلالی
چه جمالی
شادی دل را کف بزن ای گل
مه به درآمد دف بزن ای گل
چون باز آیی گرد ره بفشانم
دل از شادی بر راهت بنشانم
بر حسن تو
شور انگیزم
گل میرویم
گل می ریزم
بر عطر گیسویت تا دل بستم
بی می مستم
شادی دل را کف بزن ای گل
مه به درآمد دف بزن ای گل
خنده برآور بر رخ گل چشم مارا روشن کن
شور و نشاط و غلغله در شهر و کوی و برزن کن

ای غمت آخرین ترانه ی من
عشق شیرین تو فسانه ی من


اشک چشمان آسمانی تو
موج دریای بیکرانه ی من


چشم من آستان خانه ی تو
اشک تو چلچراغ خانه ی من


غنچه خون شد بدور نرگس تو 
گل نرویید در زمانه ی من


پرده ی گوش گل درید از هم
سحر از ناله ی شبانه ی من


سر بنهه همچو شاخه بر دوشم
موج شب را فشان به شانه ی من


تو مرو تا ز دست من نرود 
زندگی – ای غمت بهانه ی من


اثر ناله بین که شاخه ی خشک
می کند گل در آشیانه ی من


تا چه با طبع سرکش تو کند
غزل ناب عاشقانه ی من


بگذار به دست دل من کار قفس را
تا خون کنم از ناله رگ تار قفس را


آن دل که تو داری نکند یاد  اسیران 
کی سنگ کند شاد گرفتار قفس را


جام می صافی غم دل را کند افزون
آیینه دو چندان کند آزار قفس را


می کشت مرا حسرت آزادی، از آن روی
بستند به گل رخنه ی دیوار قفس را


آنگونه فتاده است که درمان نتوان کرد
با داروی دیدار تو بیمار قفس را


حسن اثر ناله ی مرغان چمن بین
بر دوش کشد شاخه ی گل بار قفس را


پاسخ:

کس نبیند از هزاران زهد و علم

آنچه من دیدم ز یک جام شراب

لوح محفوظ است ما را در نظر

خود که دارد این چنین ام الکتاب

اصل گُل آب است و فرع آب گل

اصل و فرعش دوست دارم چون گلاب

چون نیم هشیار بگذر از سرم

چون ندارم عقل بگذار احتساب

غرق دریائی و تشنه  ای عجب

بر سر آبی و پنداری سراب

باده می نوشم مدام از جام عشق

در حضور سید خود بی حساب


نمی گویم همین شبهای ابرآلود برگردی
تو فرصت داری اصلاً تا ابد ... تا زود برگردی

تو فرصت داری از هر جای این تقویم بی تاریخ
بدون هیچ مرز ای عشق نامحدود برگردی

تو فرصت داری آری با همان نامی که خواهی گفت ...
سحرگاهی که خواهی ماند ... خواهی بود ... برگردی

به میعاد غزلهایی که کامل می شود با تو
تو باید ای زن کامل! زن موعود! برگردی

جهان آتش گرفته است از همین سمتی که ما هستیم
تو باید از دل این نقشۀ پر دود برگردی

در این کوه احتمال ریزش است انگار می گوید:
مبادا بی من از این جادۀ مسدود برگردی ...

بیا موهات سمت باد را تغییر خواهد داد
تو دریایی تو باید بر خلاف رود برگردی

همین یک غنچه باقی مانده از این شاخۀ مریم
همین کافیست تا یک صبح خیلی زود برگردی ...


پاسخ:

ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما

ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغ‌ها

ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس

ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا

ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش

پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی

ای جویبار راستی از جوی یار ماستی

بر سینه‌ها سیناستی بر جان‌هایی جان فزا

ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش

ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را

  ای گل ز اصل شکری تو با شکر لایقتری؛ شکر خوش و گل هم خوش و از هر دو شیرینتر وفا  "مولانا"

خیلی زیبا بود

سنگین بود

رنگین بود

عالی
پاسخ:

مجنون شدن در این حوالی جـــــــــرم دارد
لیلا شدن در این لیالی جــــــــــــــرم دارد

وقتی خـــــــــــدا تنهاترین تنهاست مردم
تنهائی ِ آدم سفالی جـــــــــــــــــرم دارد

پیوند احســاسات فرزنـــــــــــــــدان آدم
با دلبران لا ابالی جــــــــــــــــــــرم دارد

گاهی برای دفع دلتنــــــــــگی نشستن
با ماهکی ابرو هلالی جـــــــــــــرم دارد

حتی مـــــــــــــــرور فلسفه از عهد آدم
تا شیخ صنعان و غرالی جــــــــــرم دارد

از مسجد و میخانه بی عــــلت گذشتن
از هر نظر با بیخیالی جــــــــــــــرم دارد

تا عــــلت و معلـــــــــــولها پیدا نــباشد
پاسخ به هرگونه سوالی جـــــــــرم دارد

پاییــــــــــــــز فتوا داده گل باید نــباشد
حتی همین گلهای قالی جـــــــرم دارد

در عصر آهن عشق ورزیدن حـــرام است
عاشق شدن با دست خالی جــرم دارد

شکوه کوه

زانو بزن ای کوه ، فرو ریخته یالت
باید که ببینیم از این پس به خیالت

در دره ی قحطی که چنین ریخته خورشید
پیداست ندادند غریبانه ، مجالت

عمری به تماشای شکوه تو تلف شد
با این همه ، ای قله ی دیروز ، حلالت

با حضرت فردا نتوان تیغ کشیدن
در خویش فرو کن لبه ی تیز سئوالت

فردا که سواران سحرگاه بتازند
در دوزخی از نعل بکوبند نهالت

سلام ایلیا جان
میخواستم بپرسم که آیا قبل از نوشتن غزل خضوع بنفشه ، غزل شکوه کوه را خوانده بودی ؟ 


پاسخ:
سلام 
به وَلای علی نه. نه خوانده بودم و نه شنیده بودم.
در مورد تواردی که بین بعضی از افراد اتفاق می افتد خواهم نوشت. در مورد اختلاف معنای توارد در اصطلاح ادبی و اصطلاح عرفانی نیز خواهم نوشت. انشاءالله.

    با استکان قهوه عوض کن دوات را

    بنویس توی دفتر من چشم هات را

    بر روزهای مرده ی تقویم خط بزن !

    وا کن تمام پنجره های حیات را !

    خواننده ی کتیبه ی چشم و لب ات منم

    پررنگ کن به خاطر من این نکات را  !

    ما را فقط به خاطر هم آفریده اند

    آن گونه ای که خواجه و شاخه نبات را

    نام تو با نسیم نشابور می رود

    تا از غبار غم بتکاند هرات را

    بر دار های قالی تبریز نقش کن

    حالات صوفیانه ی عین القضات را

    یک لحظه رو به معبد بوداییان بایست !

    از نو بدل به بتکده کن سومنات را

    حالا بایست ! دور و برت را نگاه کن

    تسخیر کرده ای همه ی کاینات را

   

  تا پلک می زنی همه گمراه می شوند

  بر روی ما مبند کتاب نجات را ... !

پاسخ:

 

 

من عاشق تمام شمایم پرنده ها !

محض شما شکفته صدایم پرنده ها !

دارد نسیم صبح نشابور می وزد

من مانده ام ولی سر جایم پرنده ها !

با قسمت قشنگ شما هم مسیر نیست

آن چه نوشته اند به پایم پرنده ها !

تا لانه های گرم تر از بوسه ی شما

قسمت نمی شود که بیایم پرنده ها !

آوازتان ملاحت عشقی جوان پسند

من نوحه خوان هرچه عزایم پرنده ها !

من از همیشه عاشق آوازتان شدم

من تا هنوز مست شمایم پرنده ها !


تحریم حج عمره

در پی اهانت عربستانیها به دو نوجوان ایرانی(ملت ایران) قصد بر آن داریم با جمع آوری امضاء در فضای مجازی اعتراضمان را به صورت طومار اینترنتی اعلام نماییم.

در این طومار اینترنتی اعلام مینماییم با تحریم حج عمره با سخنان آیت الله مکارم شیرازی موافق میباشیم و با نام خودتان منتشر میگردد.

نحوه امضاء:نام،نام خانواگی،میزان تحصیلات و رشته،محل سکونت،حرف دلتان در مورد این حادثه!

(لطفا در قسمت حرف دل از اهانت و فحش خود داری کنید و حداقل از250کاراکتر یا حرف استفاده نمایید)

پاسخ:

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید        معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه ی دیوار به دیوار    در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی​صورت معشوق ببینید     هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید        یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان​ هاش بگفتید     از خواجه ی آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته ی گل کو اگر آن باغ بدیدید    یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد     افسوس که بر گنج شما پرده شمایید


در سال 1358 گفته شد مخارج وهزینه های هنگفت سفر حج را صرف نیازهای مستمندان کنید.

از سوی مسئولین مربوطه به این توصیه عمل شد یا نشد ، عواقب آن را اکنون مشاهده می کنیم که نه در ترویج بعد معنوی حج به توحید و وحدت در سطح جامعه ی خود و در منطقه رسیده ایم و نه در بعد مادی آن به قناعت ، پیراستگی و عریانی از آلایش های دنیایی دست یافته ایم.

         

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی