داربستِ تاک
.
حال که بر غوره شدی صبر به چوبینه ی دار -ی- به سر و گردنِ تاک ،
کیسه ی تو باز کنم ، پیله ی پـروانه زنم با نوک مژگان ، دو سـه چاک
سرخ شدی، شعله شدم، تلخ شدی، مست کنی از دو سـه پلکی که زدم
بــاز بگـو پـلک نگاه چـــه کســـی جــــرأت پــروانــه شـد از پیـــله ی بــاک ؟
شمع شب افـروز منی ، پیله چرا تن کنی از ململِ نرمینه ـ سفید ؟
تاب دهی دور من ات ، من که تو را بـــاز کنم ، بـازِ سما ـ آبــیِ پاک
بـــازِ منی ، بـــاز شود بـــال وُ پَـرم ؛ محض پر وُ بـــالِ تو ام ، بهـــر سخن _
سوسن لب بسته شدم، چشم شدم، پلک شدم، نرگسـه ای در دل خاک
نارسِ سبزی به مِیستانِ عدم، سبز بیا ، سرخ شوی، شهد شوی
"منتظـــری سبز" چنان شیـوه ی انگور به دارینه ی اندیشه ی تاک
* * *
در سفر از خاک به خاک ، از نفسی عشـق ، به صد شاخه برقصد تن خُم
خوشه ی خضــر است مسیحــای شـرابی که به افلاک بَـرَد غوره ی خاک
.
آسیه خوئی
.
.
- ۹۴/۰۲/۳۱
حاجت ِ من که رواست ؛ نگران ِ خم ِ تاک
نقطه چین
" عالی بود"