ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ماتمســـرا» ثبت شده است

حالا

لبخند بزن
و پیراهنی به رنگ روشن بپوش 
آبی ، سفید 
سرخابی ، سبز 
شرابی ، صورتی 
عنّابی ، سیکلمه ای
مهتابی ، ...
اما هیچوقت سیاه نپوش.
.
سیاه که می پوشی 
دیگر نه آسمان ، آبی ست
نه زمین ، سبز
تمام شهر ، غرقِ ماتم می شود
لبخند که نمی زنی
تمام سرزمین من 
ماتمسرایی می شود غرقِ غبار و غم و غوغای عزا.
.
اصلاً هر رنگی که می خواهی بپوش
اما دیگر هرگز سیاه نپوش.
البته به نظرم وقتی آبی می پوشی
آسمان و دریا نظر کرده می شوند.
.
آبی ، تنها رنگی ست که به تو خیلی می آید
بانوی آب ها !
.
.

آسیه خوئی 

95/4/20 ـ یکشنبه 00:7 بامداد

.

.

  • آسیه خوئی