ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نجوا» ثبت شده است

.

باید آهسته بگویم خبری را به شما
با زبانی وَ کلامی که پر است از ایما
تا کسی هیچ نفهمد چه به ساحل دیدم
یا چه از لک لکِ سیّاس شنیدم آنجا
.
در گریز از تب بالای هیاهوی مرگ
که زده چمبره بر خلقِ تمام دنیا
گوشه ای جُستم و گوشی ، صدفی ، نجوایی
تا دهم شرحِِ دل خود به سرود و آوا
آب با آن خُنَکایش به نسیمی آمد
هم مرا هم صدفم برد به قعر رؤیا
.
ساحلی رام ، شب آرام وَ شن ها هر یک
نقطه ای بود به پایان سرود دریا
آسمان پلک فرو بسته به خوابی شیرین
مطربش خوانده بر او نغمه ی لا لا.. لا لا
گوش من گوش فلک شد وَ صدف گوش زمین
ساحل و ماسه همه جِرم هوا بود و سما :
مرغی از سایه ی یک ابر فرو می آید
مثل باران که بشوید تَل خاکستر را
سر برون آوَرَد از آتشِ خاموش شده
جوجه ی تازه ی ققنوس در این دوره ی ما
می نشیند به بلندای درختی سرسبز
پلّکانش همه پر بار ، پر از زیتون ها
تعبیه ساخته صد خُنبه به هر منقارش
گوید این است نشانی که چکید از بالا
صورتش رنگ طلوعی ست به گندمزاران
مثل یک ماه که افتاده به کانون طلا
چون به او خیره شوی دیده بر او می بندی
می شود یکسره بی دست وَ بی تن ، بی پا
مثل خورشید که او هیچ ندارد جز سر
مثل یک تخم که زاییده شد از مرغِ هوا
.
نیست روزی که به نجوای صدف نندیشم
آنچه دیدم به سما بود وَ یا در ژرفا ؟
.

.
آسیه خوئی ـ 95/8/23

.

.

  • آسیه خوئی