همراه با اولین پسرم ـ مرداد ماه 1394 ـ کوالالامپور
.
در نامه ی ما حرف همـان است که گفتیم
ناگفته ، خود از خامه روان است که گفتیم
گفتیم و نگفتیـم ، تو ناگفتـه چه گویی
ای دل تو که دیدی ، نه چنانـست که گفتیم !؟
بی گفـتگو ، ای پـچپـچه ی صبح تماشا
آن معرکه ی جامه دران است که گفتیـم
گو نرگس مست از سخن فاش برنجـد
چیزی که نگفتی نگران است که گفتیم
گفتیم چه ماه است خود از لب به لب مهر
حاجت به بیان نیست عیانـست که گفتیم
چون سوسن آزاده در احوال صــبـوری ؛
این گفت و مگو از خفقان است که گفتیم
پیمانه ی دل ، بر گذر عمـر شکسـتیم
پنـدی نه که بر آب روان است ؛ که گفتیم !
.
.
- ۲ نظر
- ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۰۸