ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گلِ تیغ» ثبت شده است

. 

ای انسان !

چطور به خودت جرأت می دهی چهره ی پر عطوفت خدایی را که از ایمانِ خود به او دم می زنی ، خشن و نامهربان جلوه دهی ؟ چطور به خودت اجازه می دهی با تفسیر خودسرانه ات از آیات او که سر فصل هر سوره اش با ذکر رحمانیت و رحیم بودن او  آغاز شده ، به تبلیغ جنگ و خشونت و هرج و مرج در جهان بپردازی ؟؟ چگونه شهامت این جسارت را یافته ای که بی درنگ برای هر انسانی حکم قتل و اعدام صادر کنی ؟؟

آیا این آینه ی وجود توست که خش دارد یا صدای او که به زیباترین لحن ممکن و با مهربانانه ترین صوت با تو در وادی مقدس سکوت ، سخن می گوید ؟؟!

هر انسانی قابلیت تغییر را دارد حتی تو !!

* * *

زمانی که خارها گل می دهند ، هیچ تعریفی برازنده ی آنها نیست.

کلمات ، ترکیب ها و عبارات مان در رساندن معنایی که مدّ نظر است کم می آورند. نمی توانند رسالت خود را بخوبی ادا کنند. مثلا وقتی برای تصویر زیبای فوق می خواهیم عنوانی را برگزینیم ، کلمات را بسیار فقیر و ناتوان می بینیم.

اگر عنوان "گل های خار " یا " خار های گل" را برگزینیم ، شنونده می تواند بپرسد که واژه ی "خار" در عنوان شما با کدام املاء طرح شده و با کدام معنا بکار رفته است ؟!

اگر عنوان "تیغ ِ گل" یا "گل ِ تیغ" را انتخاب کنیم ، در ذهن خواننده و شنونده هم نشینیِ واژه های "تیغ" و "گل" در معانیِ متفاوت خود ، تداعی خواهد شد !

هر کدام از پرچم های این گل ، خود به تنهایی به شکل گلی پنج پر شکوفا می شود. آنگاه در وصف آن چه می توان گفت ؟ : "پرچم ِ گل" یا "گل ِ پرچم" یا "گل ِ پرچم ِ گل ِ خار" ؟ در این لحظه متوجه می شویم که چگونه کلمات در توصیف بعضی زیبایی ها چه بی اندازه خوار و حقیرند !!؟ عجیب تر اینکه با دقت و ژرف نگری بیشتر می بینیم که درون هر یک از گل های کوچکی که بر رأس هر پرچم شکوفا شده ، پرچم دیگری قرار دارد. آنوقت است که واقعاً در می مانیم از اینهمه غافلگیریِ طبیعت و قضاوت ها و پیشداوری های نابخرادانه ی خود که به خیال خویش با طرح برنامه ای برای یک نسل کشی در جامعه ی خویش یا دیگر جوامع ، آینده نگری خواهیم داشت و نسل های آتی را از وجود هر خار و خواری ، پاکسازی خواهیم کرد !!؟

چه کسی ما را مکلف کرده تا در باره ی آینده و سرنوشت هر نوعی از بشر تصمیم بگیریم و قضاوت کنیم ؟!

پس وقتی برای هر زیبایی ای که شاهد او هستی و نمی توانی تعریف و توصیف صحیحی از او بیان و او را در قالب کلمات ، شناسایی کنی ؛ چگونه به خود اجازه می دهی برای زشتی هایی که زاییده ی وجود نکبت بار تو بر روی زمین است حکم صادر کنی ؟!!

* * *

زیبای مطلق را باید در سکوت تماشا کرد و ستایش. تا مبادا مدح و ثنای او مورد استمساک فرصت طلبان و بهره جویی های قدرتمداران از ادیان او شود. همانطور که همگان می توانند از این پس ، فقط و فقط با تماشای یک گل به وحدت برسند.

حس خوبی که از تماشای زیبایی ها در سکوت به هر انسانی دست می دهد ، به هر سمت و سویی از اطراف او و به همه ی اطرافیان دور و نزدیک او منتقل می شود حتی بدون اینکه با دیگران از نزدیک در ارتباط باشد. این قانون طبیعت است. ما هیچ ، ما نگاه ...

تو گویی خداوند نیز در سکوت با تو سخن میگوید. انگاری در هر سو آینه ای در برابر دیدگانت ، به زیبایی برافراشته تا درون هزارتوی آفریده هایش را ببینی. و این هزارگونگی و هزارگانگی تا ابدیت جاری ست.

ذره بودن در بیکرانگی و بیکران بودن ِ هر ذره و درک این مطلب که "هر ذره در دل خود اسرار بیکران در نهان و آشکار دارد" ، به تو این قدرت از بینایی را می دهد که بتوانی بصورت همزمان دو زاویه دید از دو جایگاه بسیار دور از هم را توأمان داشته باشی. لنزی از نوع نزدیک بین برای دیدن بیکرانگی های هر ذره و هر انسان و لنزی دیگر از نوع دوربین برای پی بردن به "ذرّه گی". آن ذره گی که وجود هر پدیده و هر انسانی را در بر گرفته تا مدام متذکر ماهیت و اصل وجود او باشد و دچار کبر و غروری که زاینده ی استبداد است نگردد.

براستی این نقاش ِ هنرمند ، این نقاش ِ زیبایی ها که خود زیباترین است ؛ با تو چه می خواهد بگوید ؟ این همه لطافت در همجواری ِ این همه خار (!؟). این همه زیبایی در کنار این همه بی قوارگی (؟!). شکفته شدن در دل تیغ (؟!) و یا تیغی که می تواند به گِل یا بهتر است بخوانیم به گُل ، بنشیند (؟!) :

وقتی یک گل را نمی توانی و نمی دانی که چگونه بنامی و چگونه توصیف کنی ، چطور می توانی از کسی بگویی که خود ، خدای خالق ِ هستی بخش ِ صورتگر است ؟؟!! او که بهترین نام ها و بهترین صفات از آن ِ اوست ؟ او که همچون صورتگری چیره دست ، صورت ها را به زیباترین صور ِ ممکن ، به تصویر کشیده است.

او که به زیباترین شکل ها ، فرم ها ، تصاویر و صداها ؛ با تو سخن می گوید. او که در هر پدیده ، آینه ای در برابرت نهاده تا خود و خودیت هر باخود و بیخودی را در وجود خویش ببینی و بیابی.

او که خود حتی اگر به قدر ذره ای به وجودش باور نداشته باشی به تو گفته است : از طبیعت بیاموز و طبیعت را آموزگار خود قرار ده. 

.

.

  • آسیه خوئی