ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

صبوحی

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۰۱ ب.ظ

 

 

 

 

 

 

 

روز چهارشنبه 93/6/5 سالگرد درگذشت مهدی اخوان ثالث در تاریخ 93/6/4  - شاعر معاصر -  

 

 

صبوحی


ـ «در این شبگیر
کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده‌ست  ای مرغان،
که چونین بر برهنه‌ شاخه‌های این درختِ برده خوابش دور،
غریب افتاده از اقرانِ بستانش درین بیغوله مهجور،
قرار از دست داده، شاد می‌شنگید و می‌خوانید؟
خوشا، دیگر خوشا حال شما، امّا
سپهر پیر بد عهد است و بی‌مهر است، میدانید؟»
 
ـ «کدامین جام و پیغام؟ اوه
بهار؛ آنجا نگه کن، با همین آفاق تنگ خانه تو باز هم آن کوهها پیداست.
شنل بر فینه‌شان دستارِ گردن گشته، جنبد جنبشِ بدرود.
زمستان گو بپوشد شهر را در سایه‌های  تیره و سردش،
بهار آنجاست، ها آنک طلایه‌ی روشنش، چون شعله‌ای در دود.
بهار اینجاست، در دلهای ما، آوازهایِ ما
و پرواز پرستوها در آن دامانِ ابر آلود
هزاران کاروان از خوبتر پیغام و شیرینتر خبر پویان و گوش آشنا جویان،
تو چشنفتی بجز بانگ خروس و خر
در این دهکور دور افتاده از معبر؟»
                                                                  
- «چنین غمگین و هایاهای
کدامین سوک می‌گریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟
اگر دوریم اگر نزدیک
بیا با هم بگرییم، ای چو من تاریک.»


سروده شده در اسفند ماه ۱۳۳۹ در تهران

 

و اینک یک رباعی:


گر زرّی و گر سیم زرانددودی، باش
گر بحری و گر نهری و گر رودی، باش
در این قفس شوم چه طاووس چه بوم
چون ره ابدی است، هر کجا بودی، باش


 
بیادگار آشنائی در دفتر آقای خامنه‌ای
نوشته آمد در اسفند ماه ۱۳۴۱
در تهران ـ مهدی اخوان ثالث ـ
م. امید خراسانی

 

 

 

 

 

 

قطعه «صبوحی» به اسلوب جدید نیمائی سروده شده است و در قالب آزاد عروضی که مقید به قید «تساوی طولی مصرعها» نیست. هر مصرعی مستقل از دیگری، چندتائی از افاعیل و ارکان بحر اصلی شعر (هزج سالم) را شامل شده. مطابق این اسلوب نیمائی در هر بحر از بحور متداول عروض که شعر سروده شود، مصرعها بنا بخواست و بنا به حاجت سراینده شعر کوتاه و بلند اختیار شود، یعنی قبلاً قالبی معین و مشخص وجود ندارد که شاعر در آن قالب کلمه بریزد بلکه اختیار قوالب در هر قسمت بمیل و بنا باقتضای طبع و سیاق جمله‌بندی شاعر است. فی‌المثل مصرعی شامل پنج رکن است و مصرعی دیگر شامل یک یا دو رکن یا مزاحف یک رکن، و کمتر و بیشتر، و قس علیهذا‌ و هلمّ جرّاً. اما در عین حال که شاعر در کار خواتیم و اختیار مقدار ارکان هر مصرع آزاد است، مقید باین هست که وزن و بحر را رعایت کند و شروع مصرعها خارج آهنگ و اشتباهاً به بحر ناهماهنگ دیگری نرود و در همان بحر اصلی مختار باشد و در خواتیم مصرعها با استفاده از قافیه و نیز زحاف اشباعی استقلال هر مصرع حفظ شود که شعر بشکل بحر طویل در نیاید. فی‌المثل در این قطعه «صبوحی» که در بحر هزج سالم نیمائی است وزن بند آخر شعر بر اینگونه است.

«مفاعیلن مفاعیلات
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
مفاعیلن مفاعیلات
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلات»
و هکذا باقی مصراعها که همه در بحر هزج سالم آزاد نیمائی است با «مفاعیلن» شروع میشود و به «مفاعیلات» (زحاف اشباعی) یا «مفاعیلان» یا «مفاعیلن» خاتمه میکند و حتی‌المقدور خواتیم مصرعها زحاف اشباعی دارد یا لااقل در هرچند مصرعی یک خاتمه اشباعی دارد که شعر از حالت بحر طویلی خارج گردد. استقلال مصرعها در عین حال بوسیله قوافی شعر نیز ضمانت میگردد (مطابق اسلوب قدیم). توضیح آنکه در این شیوه قوافی غالبا برای پایانبندی مصرعها و نیز برای زینت شعر و تداعی و یادآوری بکار میآید و بیشتر در مختتم جملات شعری است فی‌المثل در بند اول «دور» و «مهجور» و نیز «میخوانید» و «میدانید» قافیه دارند و در بند دوم «بدرود» و «دود» و «ابرآلود» (در پویان و جویان هم سجعی است) و «خر» و «معبر» و در بند سوم «نزدیک» و «تاریک» قافیه دارند. در سِفینه‌‌ها و دفترهائی ازین قبیل که دوستان و آشنایان یا دوستداران شعر منجمله نزد منهم میفرستند تا یادگاری در آنها بنگارم، غالبا اگر اهل شعر نو و اسالیب جدید باشند، غزل و رباعی مینویسم و ازین قبیل، اما اگر اهل شعر کهن باشند ازینگونه شعرهای جدید مینویسم، تا تنوعی بدفتر داده شده باشد. در دفتر شما حبیب شفیق آقای خامنئی که همین تازگی بافتخار [آشنائی] با آن عزیز نائل آمده‌ام از هر دو نوع نگاشتم و مختصر شرحی نیز در خصوص قالب این قطعه صبوحی برافزودم تا یادگار کاملتر باشد و بعضی ناآشنایان این شیوه که احیاناً این دفتر بدستشان میافتد به توضیحی نیاز نداشته باشند و دانسته باشند که شعر نو هم پر بیقاعده نیست و دشنام لایق بعضی «آثار خزعبل موسوم به نو» را بر آشنایان اهل نثار نکنند! این مختصر اشاره راجع قالب و شکل ظاهری شعر بوده، در تعریف شعر حکما و ادبای قدیم گفته‌اند: «کلامی است مخیل و موزون و مقفی و متساوی» و وزن را «کیفیت ایجاد فقرات و نظمی در زمان و تقسیم زمان به فقراتی منظم» تعریف کرده‌اند و قافیه را «تشابه اواخر ادوار» گفته‌اند یا: «تکرار جزئی از قسمت اخیر مصرعها بشرط اینکه بعین تکرار نشود که اگر بعینِ تکرار شد، آن ردیف است و قافیه پیش از آن است» در این اسلوب جدید نیمائی چون قید «تساوی» مصرعها زده شده است بنابراین «دور» هم از آن شکل قدیم بیرون آمده است و بآن شیوه قدیم «تشابه اواخر ادوار» وجود ندارد و ازینرو قافیه هم شکل و شمایل تازه‌ای می‌یابد و بیشتر برای زینت کلام و تداعی جملات پیش و استقلال خواتیم مصرعها میباشد، چنانکه گذشت.

و اما از لحاظ معنی و محتوی این قطعه عبارت است از گفتگوئی خیالی بین سراینده آن با مرغانی که بامداد پگاه، شبگیر، بر درخت گرم و شاد و شیرین آواز خوانی میکنند که: کدام جام صبوحی مستتان کرده است در بند دوم مرغان جواب میدهند که ما را آمدن بهار مست کرده، افق خانه تو محدود است که هیچ جا را نمی‌بینی و هیچ خبری را نمی‌شنوی، بهار آنجاست و اینجا در دلهای ما و در بند سوم خطاب سراینده به ابر است که غمگین و سوگوار می‌گرید و می‌بارد و سراینده که از قیاس شادی مرغان با غمهای دائمی و بسیار خود دل شکسته مانده است، باو میگوید که بیا با هم گریه کنیم.

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۷)

  • ایلیا ـ خوئی
  • آقای دکتر الهامی نیز در سه شنبه شب گذشته در برنامه ی هفتگی خود در رادیو پیام (ساعت 22 تا 2 بامداد) در همان ابتدای اجرای برنامه ی خود طی قرائت شعری بیان داشتند که :
    " هستی جام ندارد. " !!!

    خواستم خدمت ایشان عرض کنم :
    " خب ، این نظر و نوع دید شماست و چون شما چنان نمی بینید دلیل بر عدم وجود جام در هستی نیست.
    البته ایشان نه دلیلی بر گفته ی خویش ذکر کردند و نه شرحی مبسوط بر توضیح آن. بنابراین شاید منظور ایشان این نبوده که هستی جام ندارد. بلکه حتما بر سکرآور بودن هستی قائل نیستند. لذا باید بر تکمیل تعبیر و تاویل عبارت "جام هستی" عرض کنم که محتوایی که در جام هستی موجود است ممکن است برای بعضی شهد و شراب باشد و برای بعضی شرّ و شوکران. بسته به نوع نگاه ، اندیشه و قطعا عملکرد انسان ها محتوای جام به کام ایشان متفاوت خواهد بود. "
  • علیرضا شایگان
  • سلام و درود
    روحش شاد
    پاسخ:
    گل

    همان رنگ و همان روی
    همان برگ و همان بار
    همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز
    همان شرم و همان ناز
    همان برگ سپید به مَثَل ژاله ی ژاله به مَثَل اشک نگونسار
    همان جلوه و رخسار

    نه پژمرده شود هیچ
    نه افسرده ، که افسردگی روی
    خورد آب ز پژمردگی دل
    ولی در پس این چهره دلی نیست
    گرش برگ و بری هست
    ز آب و ز گلی نیست
    هم از دور ببینش
    به منظر بنشان و به نظاره بنشینش
    ولی قصه ز امید هبایی که در او بسته دلت ، هیچ مگویش
    مبویش
    که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند
    مبر دست به سویش

    که در دست تو جز کاغذ رنگین ورقی چند ، نماند

    مهدی اخوان ثالث




    ساغر هستی

    ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
    و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

    زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال
    صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

    شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع
    در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

    مردم چشمم فرومانده‌ست در دریای اشک
    مور را پای رهایی از دل گرداب نیست

    خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
    کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست

    ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
    ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست

    آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
    ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست

    گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
    ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست

    گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
    ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست

    جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
    دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست

    جای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشق
    موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست

    رهی معیری
    پاسخ:
    بیشتر فکر کن زهرا جان
    حتما متوجه حقیقت جام هستی میشی.
    مثلا در این بیت از غزل زیبایی که از رهی آوردی ،
    نشانه و راهنمایی بزرگی نهفته ست البته اگه "احباب" رو دوستان خدا فرض کنیم :

    جلوهٔ صبـــح و شکرخنــــد گل و آوای چنـــگ
    دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست



    زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
    پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

    نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
    نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

    سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
    گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

    عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
    کافر عشق بود گر نشود باده پرست

    برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
    که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

    آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
    اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

    خنده جام می و زلف گره گیر نگار
    ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
    پاسخ:
    می لعل مذابست و صراحی کانست
    جسم است پیاله و شرابش جانست
    آن جام بلورین که ز می خندانست
    اشکی است که خون دل در او پنهانست


    سلام فاطمه جان 

    بله ؛ جام هستی ، همان انسان است.
    جسم او ساغر و پیمانه ست
    و روح و جان و اندیشه ی او شراب لعل فام (عقل سرخ).



    و اگه نظر منو خواسته باشی باید بگم که جام هستی ، همان انسان کامل است که به تمام هستی از شراب روحانی خود مینوشاند.
    البته با این پیش فرض که جام هستی متفاوت از جام جهان است و نامحدودتر.

  • ایلیا ـ خوئی
  • دوش رفتم در میان مجلس سلطان خویش
    بر کف ساقی بدیدم در صراحی جان خویش

    گفتمش ای جان جان ساقیان بهر خدا
    پر کنی پیمانه ای و نشکنی پیمان خویش

    خوش بخندید و بگفت ای ذوالکرم خدمت کنم
    حرمتت دارم به حق و حرمت ایمان خویش

    ساغری آورد و بوسید و نهاد او بر کفم
    پرمی رخشنده همچون چهره رخشان خویش

    سجده کردم پیش او و درکشیدم جام را
    آتشی افکند در من می ز آتشدان خویش

    چون پیاپی کرد و بر من ریخت زان سان جام چند
    آن می چون زر سرخم برد اندر کان خویش

    از گل رخسار او سرسبز دیدم باغ خویش
    ز ابروی چون سنبل او پخته دیدم نان خویش

    بخت و روزی هر کسی اندر خراباتی روید
    من کیم غمخوارگی را یافتم من آن خویش

    بولهب را دیدم آن جا دست می‌خایید سخت
    بوهریره دست کرده در دل انبان خویش

    بولهب چون پشت بود و رو نبیند هیچ پشت
    بوهریره روی کرده در مه و کیوان خویش

    بولهب در فکر رفته حجت و برهان طلب
    بوهریره حجت خویش است و هم برهان خویش

    نیست هر خم لایق می هین سر خم را ببند
    تا برآرد خم دیگر ساقی از خمدان خویش

    بس کنم تا میر مجلس بازگوید با شما
    داستان صد هزاران مجلس پنهان خویش

    "مولانا محمد جلال الدین بلخی"
    سلام مهربان
    ممنون از هستی ات
    ...
    پاسخ:
    سلام قصه گوی عزیز
    آفتاب از کدام سمت و سو دمیده است که تو پیدا شدی قربانت بگردم ؟
    میدونم که حتما در حال نوشتن رمان یا داستانی ولی این همه هم دلیل بر سر نزدن به حتی وبلاگ خودت نمیشه عزیز.
    به ما رحم کن و گاهی آبی ، آپی و ... آهی.

    در پرده عشاق نوائی دگر است
    درد دل عاشقان  ز جائی دگر است
    یک ساعتم ای طبیب آسوده گذار
    رنج غم عشق را دوائی دگر است
    (از دیوان مرحوم وصاف بیدگلی)
    پاسخ:
    هرکه از تن بگذرد جانش دهند / هرکه جان درباخت جانانش دهند / هرکه در سجن ریاضت سر کند/ یوسف آسا مصر عرفانش دهند / هر که گردد نوح عشقش ناخدا / ایمنی از موج طوفانش دهند / هر که نفس بت صفت را بشکند / دردل آتش گلستانش دهند / . "وصّاف بیدگلی"

    اینم تصویر در ورودی خانه اش که خانه و آرامگاه درویشانه و عارفانه ی بایزید بسطامی رو به خاطر میاره :

     

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی